فراروـ قسمت هفتم سریال خاتون به نویسندگی و کارگردانی تینا پاکروان و تهیه کنندگی علی اسد زاده دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ وارد شبکه نمایش خانگی شد.
در خلاصه داستان این قسمت آمده است:
«شیرزاد به دنبال خاتون و خاتون در پی آزادی و هر دو گیج و گم مانند لهستانیهایی که هنوز آرام نگرفتهاند و باید مسیر دیگری را طی میکردند...»
شیرزاد که میخواست در اوضاع نا به سامان شهرش کمی از زهر ستم روسها کم کند، به منفورترین فرد نزد همشهریانش و حتی همسرش تبدیل شده است و عملا همه تصمیماتش به نفع روسها، برای آنها و به دستور رجب اف است. او با تعقیب موسیو آرسن به مخفیگاه خاتون و آدامیان میرسد، به روی آنها اسلحه میکشد؛ اما فرهاد او را خلع سلاح میکند. حالا شیرزاد تنهاتر از گذشته شده است و میبیند که حتی گماشتههای خودش هم به او خیانت میکنند. خاتون خودش را به آوارههای لهستانی میرساند تا با آنها به تهران بیاید؛ اما پیش آنها هم امنیتی نمییابد و با بازرسیهای مدام روسها و شیرزاد جان آنها را هم به خطر میاندازد. او خسته و زخمی از لهستانیها جدا میشود و در جنگل بیهوش میافتد.
خاتون وقتی چشم باز میکند، خودش را در خانه قدرت (عاطفه رضوی) مییابد. زنی بیباک و قوی مانند نامش. کسی که در کنار میرزا کوچک خان جنگیده است و عشقش را در کنار او از دست داده و حالا با خیالش سر میکند. خاتون در امنیت محیط خانه قدرت هم نمیتواند بماند و باید خودش را به تهران برساند و چنین نیز میکند و باز پا به جاده میگذارد.
در قسمت هفتم هر آنچه بر سر یک عشق و یک رابطه نباید بیاید، میآید و دیگر هر آنچه بین شیرزاد و خاتون بود، از بین میرود. شیرزاد که پیشتر خاتون را طلاق داده است، حالا یک بار دیگر به چشم میبیند که خاتون همه چیز را تمام شده میداند و از دست او میگریزد. شیرزاد به جست و جویش ادامه خواهد داد؛ اما خاتون هم برای دل بریدن راه سختی را رفته است و بهراحتی دم به تله نمیدهد. بعد از گذشت هفت قسمت مخاطبان خاتون دیگر با لحن و ریتم این سریال خو گرفتهاند و جهان اثر را پذیرفتهاند. جهانی که گاه گل درشت و دست کاری شده و شیک نمایش داده میشود؛ اما جایش را هم در میان مخاطبانش باز کرده است.
قسمت هفتم بیش از هر چیزی قسمت عاطفه رضوی است. بازیگری که نقش جذاب قدرت را به خوبی ایفا میکند و در حضور کوتاهش این نقش را از به یاد ماندنیهای سریال خاتون میکند. زنی با احساس، اما جسور. زنی که از دل ویرانی نبردهای جنگل جان به در برده است و اگرچه سرد و زمخت مینماید، هنوز هم در سینه قلبی به گرمی آفتاب دارد. زنی که روح جنگل سیاه با دست شاخههایش هنوز نتوانسته روح او را بگیرد.