فراروـ قسمت اول سریال خسوف به نویسندگی مهدی شیرزاد، حسین تراب نژاد و همایون اسعدیان و کارگردانی مازیار میری و تهیه کنندگی همایون اسعدیان جمعه ۲۳ مهر ماه ۱۴۰۰ وارد شبکه نمایش خانگی شد.
مازیار میری پیش از این فیلمهای سینمایی سارا و آیدا، حوض نقاشی، سعادت آباد و سریالهای تلویزیونی هیئت مدیره، گاهی به پشت سر نگاه کن وگاوصندوق را در کارنامه خود داشت و خسوف اولین تجربه او در شبکه نمایش خانگی محسوب میشود.
درباره این سریال درام، اجتماعی و عاشقانه آمده است: «امیر خلاف قول و قرارهایی که با دختر دایی خود گذاشته است، دل به دختری دیگر میبازد و آشکار شدن این عشق خانواده امیر را به تکاپو انداخته است و...»
در این سریال که چندین جوان نوظهور را به عرصه بازیگری معرفی کرده است، امین تارخ، علی عمرانی، مسعود کرامتی، ستاره اسکندری، پوریا رحیمی سام، شمسی فضل الهی، شهره سلطانی، مینو شریفی، سجاد بابایی، فریبا خادمی، المیرا دهقانی و... به ایفای نقش پرداختهاند. محسن چاووشی نیز خواننده تیتراژ این سریال است. خوانندهای که ترانههایش برای سریال شهرزاد هنوز در خاطره مخاطبان این سریال مانده است و عوامل خسوف هم امیدوارند که چاووشی از برگهای برندهشان باشد. این را میتوان از بیلبوردها و تبلیغاتی که این سریال در همه آنها اسم محسن چاووشی هم دیده میشود، فهمید.
در خلاصه داستان این قسمت آمده است:
«پس از آن که آتیه در خطر اخراج از دانشگاه قرار میگیرد، دوستانش وارد عمل شده و میخواهند مانع از این اتفاق شوند...»
یک تحصن در دانشگاه برای کیفیت بد غذاهای دانشگاه کار دست آتیه میدهد و او که پیشتر هم سابقه تعلیق در دانشگاه داشته است، در آستانه اخراج قرار میگیرد. او حاضر نیست در مقابل مدیران دانشگاه سر خم کند و دوستانش هم برای حل مشکل او دست به کارهایی میزنند که گرفتاری را بیشتر میکند. تهدید مسئول دانشکده پاسخ عکس میدهد و اوضاع را بدتر میکند. نامه درخواست اخراج آتیه امضا شده است و حالا آتیه و دوستانش در تکاپو میافتند هرچه سریعتر مشکل را حل کنند. شبانه به در خانه مسئول دانشکده میروند و اتفاقی رقم میخورد که سرنوشت آنها را برای همیشه عوض میکند.
دایی پر نفوذ، مدیران دانشگاه، خانوادهای با سابقه سیاسی و جوانهای دانشجویی که همه اعتراضاتشان سیاسی تعبیر میشود، متریالهایی است که سریال خسوف را تشکلیل میدهند. عناصری که بیست سال پیش در سینمای ایران اتفاقات بزرگی را رقم میزدند؛ اما امروز کاملا عادی و کلیشهای شدهاند. ترکیب تصاویر اولیه سریال با تیتراژ و داستانی که بدون اتلاف وقت نقل میشود، این امید را در دل زنده میکند که با سریالی خوشریتم و با کارگردانی دقیق مواجه هستیم. اما این امید با پایان تیتراژ ابتدایی تمام میشود. دوباره همان موقعیتها و تصاویر و بازیهای کلیشهای ردیف میشوند و در همانها هم سهلانگاری میشود.
آتیه و دوستانش سر کوچه مسئول دانشکده که یک سوپر مارکت بزرگ است، پیاده میشوند و آنقدر فیلمبرداری طول میکشد که سوپر مارکت میبندد و عوامل فیلم اصلا متوجه نمیشوند و یا برایشان اهمیتی ندارد چه چیزی را با چه کیفیتی به تصویر میکشند. سادهترین کار یک منشی صحنه هم در این سریال بهدرستی انجام نمیشود. همین ایراد کوچک ما را به نا امید شدنهایمان به سیل تولیدات سینمایی و تلوزیونی این سالها پیوند میزند. آیا باز هم یک سریال بد دیگر در شبکه نمایش خانگی منتشر میشود؟ باز هم ژست داستانهای ملتهب و اجتماعی و در عمل هیچ؟ باز هم سارا و آیدا؟ باز هم هیئت مدیره؟