«کمتر کسی از علاقهمندان تاریخ معاصر است که ماجرای به توپ بستن مجلس شورای ملی را نشنیده باشد که به دستور محمدعلیشاه قاجار در دوم تیر ۱۲۸۷ خورشیدی رخ و البته بهای سنگینی هم به خاطر آن پرداخت، چرا که همان مجلس رأی به تبعید او داد؛ چون درصدد نابودی مهمترین دستاورد مشروطه برآمده بود. اما اتفاقی دیگر که کمتر از ۴ ماه قبل از آن رخ داد و به باور کسانی موجب بدگمانی محمدعلیشاه به پارلمان به عنوان مهمترین دستاورد مشروطه شد چندان مورد توجه نیست و آن همانا ترور نافرجام پادشاه قاجار است.»
به گزارش عصر ایران، مهرداد خدیر میگوید: «شاید اگر آن ترور رخ نمیداد، ذهنیت محمد علی شاه در قبال مشروطه خواهان منفی نمیشد و شاهد اتفاقات بعدی نبودیم. درست است که در پی اقدامات محمد علی شاه مشروطهخواهان تهران را فتح کردند و استبداد صغیر و تازه را برانداختند و سر شیخ فضلالله نوری را به اتهام همدستی با محمد علی شاه بالای دار فرستادند، اما بذر کینی هم کاشته شد.»
هشتم اسفند ۱۲۸۶ محمدعلی شاه عازم دوشانتپه بود تا حال و هوایی عوض کند. از ورود اتومبیل به تهران زمان زیادی نمیگذشت و محمد علی شاه ترجیح داد به جای اتومبیل سوار کالسکه شود و همین جان او را نجات داد. چون ضارب گمان میکرد در اتومبیل نشسته در حالی که سوار کالسکهای بود که پشت آن حرکت میکرد.
عامل ترور یک مشروطه خواه تندرو به نام حیدر خان عمواوغلی بود که به عنوان هواخواه رادیکال مشروطه شناخته میشد و درباره او قضاوتهای یکسانی وجود ندارد کما اینکه قبل از ترور محمد علی شاه هم اقدام به ترور اتابک کرده بود که متأثر از شیخ فضلالله نوری و سفارت روسیه علیه مشروطه فعالیت میکرد.
مشروطهخواهان بارها به او نامه نوشتند و دست آخر تهدید به قتل کردند، اما اعتنا نمیکرد. در پی آن حیدرخان و همراهان برای ترور اتابک به مجلس رفتند و او را که پس از نطقی مورد تشویق روحانیون ضد مشروطه قرار گرفته بود ترور کردند. محمدعلی شاه بعد از آن با مشروطه خواهان همسویی نشان داد، ولی کافی ندانستند و حیدرخان گفت واقعی نیست و تصمیم به حذف او گرفتند. تروز، اما نافرجام ماند و نه تنها به نتیجه مطلوب نرسیدند که بعد از آن شاه شمشیر را از رو بست و خود حیدرخان هم گریخت.
احمد کسروی هم در تاریخ مشروطۀ ایران به هر دو جنبه اشاره دارد و مینویسد: «حیدر عمو اوغلی کنام ارتجاع داخلی ایران و سرکرده دشمنان مردم را به خوبی میشناخت و از این رو به فکر افتاد که شاه را مستقیما هدف قرار دهد. به راهنمایی و دستور او بمبی به طرف کالسکه شاه پرتاب شد که به نتیجه نرسید و فقط راننده کالسکه را مجروح ساخت. از این به بعد ارتجاع سیاه جان گرفت و بر پیکر خونین مملکت ما سایه انداخت.»
جملۀ آخر تصدیق میکند که محمد علی شاه بعد از ترور با قبل آن رفتار متفاوتی داشته است و با این نگاه لحن او در ستایش حیدر عمو اوغلی متناقض است.
درست است که دل محمد علی شاه با مشروطه خواهان نبود و تحت تأثیر افکار شیخ فضلالله توجیه شرعی هم تراشیده بود، اما تا قبل از ترور نافرجام ۸ اسفند رودربایستی داشت و بعد از آن گستاخ شد و به بهانۀ آن بسیاری را سرکوب کرد. دست او البته به خود حیدرخان نرسید و برای سر او ده هزار تومان جایزه تعیین کرد و همزمان اقدامات خود علیه قانون اساسی و مجلس را آغاز کرد که مشهورترین آنها همان کار لیاخوف روسی است: به توپ بستن مجلس و آغاز استبداد صغیر که فضای رعب و وحشت و ناامیدی کشور را فراگرفته بود.
حیدرخان در خاطرات خود نوشته: «شاه و مستبدین تصور میکردند با نابود کردن مجلس و بازداشتهای دسته جمعی از آزادی خواهان و از همه مهمتر نمایندگان مجلس شورای ملی و طرفداران مشروطه کار آزادی به سر رسیده و انقلاب ایران برای همیشه خاتمه یافته است. انقلابیون حقیقی، اما غیر از این میاندیشیدند. اینان ایمان داشتند انقلاب ایران تازه از مرحله طفولیت گذشته و وارد دوره نوجوانی و شکوفایی شده است.»
به این پرسش، اما پاسخ نداد که چرا قصاص قبل از جنایت کرد؟ اگر محمد علی شاه مجلس را به توپ بسته و استبداد صغیر را شروع کرده بود و بعد ترور میکرد ـ اگر چه ترور موجه نیست ـ باز میتوانست توجیهی بیاورد، ولی این اقدام سبب شد سوء ظن او بیشتر و به شیخ فضل الله نوری نزدیک شود در حالی که قبل از آن در تلگرافی به علمای نجف که از مشروطه حمایت کرده بودند تصریح کرده بود من نیز مشروطهخواهم و حتی یک روز قبل از ترور از وکلای مجلس قدرانی کرده و قول داده بود در افتتاحیه حاضر میشود.
توجیه حیدرخان عمواوغلی این بود که شاه دروغ میگوید و موافق مشروطه نیست و در توجیه ترور به رفتارهای بعد از آن استناد میکرد در حالی که صحبت از محمد علی شاه قبل از ۸ اسفند ۱۲۸۶ است نه بعد از آن که میدانیم مستبد و مرتجع بود و در سرکوب و خودمحوری آن هم بعد از انقلاب مشروطه چنان رفتار کرد که مخالفان رودربایستیهای گذشته را کنار گذاشتند و حکایت مادر او نقل محافل شد تا جایی که حجتالاسلام مساوات، روزنامهنگار و سیاستمدار ایرانی در شبنامهها و روزنامهای به نام خودش با طوماری دایر بر بد کاره بودن ام خاقان، مادر محمدعلی شاه به بازار تهران رفت و با خواندن آن برای بازاریان، طومار را به تایید و گواهی آنان رساند و بعد از آن قضیه برای محمد علی شاه حیثیتی - ناموسی هم شد!