bato-adv
کد خبر: ۲۲۸۵

یک روز از خواب پا میشی، می‌بینی رفتی به باد!

شرح و تفسیری بر ترانه محسن نامجو

تاریخ انتشار: ۱۷:۴۳ - ۰۴ مهر ۱۳۸۶
از شما چه پنهان من خودم هم اهل تفسیر و تأویلم. البته این موضوع را تا همین چند روز پیش نمی‌دانستم تا این که دیدم یکی از روحانیون محترم در یکی از برنامه‌های خانوادگی تلویزیون، تفسیر عرفانی هستی‌سوزی از شعر «یه توپ دارم قلقلیه» ارائه دادند.
 این طوری بود که فهمیدم من هم اهل تفسیر و تأویل و کشف بطون (با بتون اشتباه نشود) بوده‌ام، منتها خودم نمی‌دانسته‌ام! این است که از این به بعد بعضی از اشعار و ترانه‌ها را برایتان تفسیر می‌کنم تا بدانید «اصطلاحاتی است مر ابدال را»، فقط منحصر به متون کهن و نظم و نثر پارسی اصیل نیست و در خیلی چیزهای دیگر هم ابدال چیزهایی می‌بینند که شما نمی‌بینید. 

البته اعتراف می‌کنم هنوز به آن مرحله نرسیده‌ام که ترانه‌هایی در ردیف «یه توپ دارم....» را شرح و تفسیر عرفانی کنم، اما در یک سطح دیگری قادر به شرح و تفسیر سیاسی ـ اجتماعی هستم؛ که خودتان در ادامه خواهید دید. 
چراغ اول را با شعر ترانه‌ای از محسن‌خان نامجو روشن می‌کنیم: 

یک روز از خواب پا میشی، می‌بینی رفتی به باد
شاعر می‌فرماید یک روز از خواب بلند می‌شوی و مشاهده می‌کنی که به باد رفته‌ای. نکته کلیدی در این عبارت «باد» است که منظور از آن باد فنا یا باد بدون بوی دیگری است که نهایتا مقصود از آن بدبخت و بی‌چاره شدن است. و این ماجرا آنطور که از متن فهمیده می شود، یک‌روزه یا به عبارت بهتر یک‌شبه اتفاق افتاده است. اتفاقی که در این شب افتاده در ادامه مشخص‌تر می‌شود. می‌گوید: 

هیچ‌کس دوروبرت نیست، همه رو بردی ز یاد
تنهایی یکی از بزرگ‌ترین آلام‌های بدون آلارم بشری است، که واقعا سخت است. اما اگر این تنهایی در پی اتفاقاتی باشد که در یک شبی افتاده و مخاطب  را به خاک سیاه نشانده یا خوابانده، واقعا فاجعه است. 
آیا این ز یاد بردن، نوعی فراموشی است که براساس ضربه یا فشار ایجاد شده‌است؟ یا منظور این است که «همه رو زیاد بردی» یعنی مخاطب همه را زیاد برده باشد به جایی مثل تهران، آنکارا، مونیخ یا سانفرانسیسکو. عبارت بعدی باز هم رازگشایی می‌کند:

چندتا موی دیگه‌ت سفید شد، ای مرد بی‌اساس
در این جا مشخص می‌شود که طرف یک مرد است و آن حدس که «همه را زیاد به جایی بردی» ضعیف می‌شود. هم چنین زیاد مشخص نیست که منظور از مرد بی‌اساس، مرد بی‌اثاث است به معنای مرد بی‌چیز و بلکه بی‌همه‌چیز یا چیز دیگری؟ بعید هم نیست که این "مرد بی اساس" یک ناسزای بسیار رکیک فارسی باشد که از فرط رکاکت منسوخ شده‌باشد.
شاعر مفهوم این بی‌اساسیّت (!) را بارزتر می‌کند:

جشن تولد تو باز مجلس عزاست، بریدی از اساس
در این جا به اوج هیجان و گره در ماجرا برمی‌خوریم. مرد مخاطب که بی‌اساس (یا اثاث) بوده‌است، چیزی را از اساس بریده‌است و این باعث شده‌است که جشن تولد او مجلس عزا بشود. او چه چیز را آنچنان از اساس بریده که مجلس سرور را به عزا تبدیل کرده است؟ آیا او قربانی یک وازکتومی اساسی شده‌است؟ آیا همین ازاساس‌بریدگی باعث نشده که وی به مردی بی‌اساس (یا به عبارت بهتر بی‌اثاث!) معروف شود و در عبارت قبل از این عبارت، با استفاده از «صنعت تقدم ذکر صفت اساسی» به آن نام خوانده شود؟ شاعر در ادامه عواقب و نشانه‌های این ازاساس‌بریدگی را بیش‌تر نمایان می‌کند:

قوز پشتت بیش‌تر شد، شونه‌هات افتاده‌تر
ازاین‌جا که آن ازاساس‌بریدگی باعث بیش‌تر شدن قوز پشت این شخص و افتاده‌تر شدن شانه‌های وی شده‌است، معلوم است که هر معلولی علتی دارد و این یک نتیجه‌گیری فلسفی در این ترانه به ظاهر ساده است.

پیرامونت رو ببین با‌دقت، می‌سوزن خشک و تر
احتمالا شخص موردنظر در میان یک آتش‌سوزی که خشک و تر را می‌سوزاند، گیر افتاده‌است و از آتش‌نشانی هم شوربختانه خبری نیست. این بخش از شعر بسیار صعب‌الفهم می‌نمایاند و باید معانی آن را در ادامه جست‌وجو نمود.

این که زاده آسیایی رو می گن جبر جغرافیایی
این عبارت اوج صنایع بدیعی است و به خاطر ترکیب کلمات دو قومیت یعنی «آسیایی» و «رومی» و دو علم یعنی «جبر» و «جغرافیا» یک شاهکار محسوب می‌شود. "وحدت وجود" موجود در این بیت حیرت‌برانگیز است.

این که لنگ در هوایی، صبحونت شده سیگار و چایی
در این جا شاعر ملاحظه عوام را کرده و باز به عالمِ ـ ظاهرا ـ مادیات برگشته‌است. هرچند که خوردن سیگار و چایی در حالی که پاهای خوردنده در هواست، یکی از کارهای محیرالعقولی است که جز خواص و جوکی‌های هندی کسی قادر به انجام آن نیست و این نشان می‌دهد که مخاطب شاعر، یعنی همان شخصی که یک شبه به باد رفته و فراموشی گرفته و مردِ بی‌اساسِ ازاساس‌بریده‌ای هم هست، کارهای محیرالعقولی هم انجام می‌دهد. اما نام این اعجوبه خلقت چیست؟ شاعر پاسخ می‌دهد:

ای عرش کبریایی! چیه پس تو سرت؟ کی با ما راه میایی، جون مادرت؟
در این جا از تمام این رازها رازگشایی می‌شود. نام این مرد «عرش» (احتمالا مخفف عرشیا) و نام خانوادگی وی «کبریایی» است. با این حال هنوز مشخص نیست در سر آقای عرشیا کبریایی چه می‌گذرد و چه وقت با شاعر راه می‌آید. به خصوص آن که شاعر شدیدا آرزومند این راه‌آمدگی است، به‌طوری‌که آقای کبریایی را به جان مادرش سوگند می‌دهد. در ادامه علت احتمالی این اشتیاق مشخص می شود:

این که دستاتو روی سر می‌ذارن... میذارن! این که باهات هیچ کاری ندارن... ندارن!
این بیت بسیار مغلق است و کوچک‌ترین سهل‌انگاری در آن موجب گمراهی و ضلالت و بسا رذالت می‌شود! به‌خصوص آن که ترکیب شگفت «دست روی سر گذاشتن» و «با پاها کاری نداشتن» با توجه به لنگ در هوا بودن این شخص که در بیت‌های قبل پرده از آن برداشته شد، سخت می‌تواند گمراه‌کننده باشد. مشخص است که این بیت مخصوص خواص است و تعمق و تفکر و تدبر بیش از این در آن به‌هیچ‌وجه صلاح نیست. 
به همین جهت این بحث را در همین‌جا خاتمه و مسأله آقای عرشیایِ بی‌اساسِ لنگ‌درهوا را درز می‌گیریم. 

م.ف.


برچسب ها: طنز نامجو
bato-adv
ناشناس
Australia
۱۸:۲۶ - ۱۳۹۰/۱۱/۰۶
haleton aslan khob nist :D
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱
پرطرفدارترین عناوین