یادداشت دریافتی- ناصر نصیریان؛ سرزمین مقدسی که زمانی جایگاه اساطیر و افسانهها بود اکنون به مکانی برای جولان طوفانها و شنها روان تبدیل شده است همانجایی که زمانی به انبار غله آسیا معروف بود، همانجایی که بعدها ایرانشناس شهیر ریچارد فرای آن را بهشت باستانشناسان معرفی میکند،؛ سیستان، زابلستان
تجربه چهار سال زندگی در زابل به من ثابت کرد هنوز کم نیستند کسانی که اسم زابل را نشنیده باشند و یا عدهای که آن را با دیگر شهرهای هم قافیهاش اشتباه میگیرند، آنهایی هم که میشناسند معمولا یاد ناامنیها، مواد مخدر، قاچاق و... میافتند که البته جای تعجب نیست و کسی هم خرده نمیگیرد.
اما قصه امروز سیستان قصه دیگریست، قصه یک تراژدی بیپایان یادمان تراژدی رستم و سهراب، رستم و اسفندیار در همین سرزمین اما این بار به روایت دیگر...
به روایت طوفانها به روایت خشک شدن هامون و هیرمند به روایت مهاجرتهای بیشمار به شهرهای شمالی به روایت انواع بیماریها ریوی، چشمی، آسم و غیره.
از خشک سالیهای پی درپی گرفته تا آبهای گل آلود و طوفانها ی۱۲۰ روزه، از کمبود فضاهایی تفریحی گرفته تا خشک شدن هامون و هیرمند و دهها دلایل دیگر که باعث شده مردم این منطقه دست به فرار بزنند، مردمی که هر طور شده نمیخواهند در سیستان بمانند.
اگر در خیابانها و کوچه پس کوچههای زابل راه بروید کم نمیبیند مغازه و خانههای که با پارچهای که بر جلوی آن آویزان شده که «با نازلترین قیمت به فروش میرسد» طبق آمارها طی چند سال گذشته بیش از ۵۰ هزار نفر از ساکنین منطقه سیستان به خصوص شهر زابل به شهرهای شمالی مهاجرت کردند، آماری بسیار عجیب و در عین حال نگران کننده از وضعیت مردم این منطقه. اما دلیل این مهاجرتها چیست؟
اگر هرازچندگاهی اخبار شبکه هامون را ببینید و یا پیگیر باشید مدام این جمله را که «طوفان و بادهای ۱۲۰ روزه با سرعت چندین کیلومتر زابل و نواحی اطراف (سیستان) را درنوردید» را قطعا خواهید شنید، طوفانهایی که اکنون بخش جدایی ناپذیر از مردم این شهر شده طوفانهایی که کودکان زابلی فکر میکنند حق آنهاست، طوفانهایی که به ۱۲۰ روزه معروفند اما در واقع اینها طوفانهایی هستند که در تمامی فصول سال جریان دارند.
هر چندشدت وقوع آن در بعضی فصول متفاوت است شاید این مهمترین دلیل فرار و یا به قولی مهاجرتها باشد؛ باری؛ یادم میآید هنگامی که در خرداد۹۳ طوفانی در تهران وزید که گفته میشد سرعت آن ۸۵ کیلومتر بود تا چندین ماه رسانهها، مجلات، شبکههای اجتماعی درباره آن مینوشتند اینکه چطور سازمان آب و هواشناسی نتوانست وقوع این طوفان را پیش بینی بکند، اما هیچ کس از زابل و سیستان همان روز خبر نداشت.
هیچ کس خبر نداشت و ندارد که مردم سیستان در طول این سالها چه میکشند کسی خبر ندارد تعداد مبتلایان به بیماریهای ریوی، چشمی، سل و آسم در سیستان بر اساس همین طوفانهای شن و گردوخاک چقدر است و اینکه برخلاف تهران که سازمان آب هواشناسی قادر به پیش بینی آن طوفان نبود، چرا در سیستان که هر سال وقوع آن نیازی به پیش بینی ندارد نمیتوان کاری انجام داد؟
خوشبختانه یا شوربختانه من تجربه زندگی چندین ساله در خوزستان را هم دارم آن هم دست کمی از این ندارد. هرچند ممکن است تعداد روزهای طوفانی و نوع ریزگردها به نسبت سیستان خیلی کمتر و متفاوت باشد.
سیستان و زابل جاذبهای طبیعی خاصی ندارند که بخواهم شما را به مسافرت به آنجا دعوت بکنم اما من میتوانم شما را به عنوان یک انسان و یا یک هموطن نه برای دیدن جاذبههای تاریخی آنکه کم هم نیستند، بلکه برای درک بخشی از زندگی مردم این نواحی حداقل برای سه روز از تابستان را بخواهم که به این منطقه مسافرت بکنید، هر چندخواسته غیرمنطقی و بسیار سختیست!!!
حال و هوای این روزهای سیستان بدتر از همیشه است، سیستان دیگر توانی برای زنده نگاهداشتن یاد اساطیر و افسانهها ندارد، سیستان تشنه است، سیستان دیگر خودش را هم نمیشناسد چه رسد به رستم و سهراب، سیستان دیگر بوی گندم نمیدهد.