bato-adv
کد خبر: ۳۲۶۰۹۶

آخر و عاقبت خبرنگاری!

خبرنگاری در خاورمیانه این‌طوری است که بابات همیشه تو را می‌بيند، می‌پرسد: «خب، پسرم می‌خوای در آینده چی‌کاره بشی؟» تو می‌گویی: «بابا من الان سر کارم... چند ساله...».

تاریخ انتشار: ۱۰:۲۵ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
پوریا عالمی در مطلبی طنز در روزنامه شرق نوشت:
خبرنگاری در خاورمیانه این‌طوری است که بابات همیشه تو را می‌بيند، می‌پرسد: «خب، پسرم می‌خوای در آینده چی‌کاره بشی؟» تو می‌گویی: «بابا من الان سر کارم... چند ساله...».
 
بابات می‌گوید: «همون دیگه... چندساله سر کاری... کی می‌خوای بری سر کار واقعی؟».

وقتی می‌رسی به یک نفر و حالت ازدواج پیدا می‌کنی و بهش سریع می‌گویی آی‌لاو‌یو. طرف می‌‌گوید اوکی. اما شغلت چیه؟  

تو باافتخار می‌گویی: «من روزنامه‌نگارم هانی...»

هانی می‌گوید: «مگه هنوز روزنامه‌ها چاپ میشن؟! این موضوع مگه برای تاریخ مشروطه نیست؟!»

وقتی توی تاکسی نشستی و راننده می‌گوید: «دست همه توی یک کاسه است...»، تو هم سریع می‌گویی نه شما اشتباه می‌کنی و چندتا کاسه است که توی هرکدام دست چند نفر است! طرف هم بهت جواب می‌دهد: «حرف مفت می‌زنی... چی‌کاره‌ای اصلا؟» تو هم با یک غرور عجیبی می‌گویی: «من روزنامه‌نگارم...»؛ یعنی خیلی حاليم می‌شود و آقای راننده می‌گوید: «همون... یا حالیت نیست! یا راست گرفتی دروغ بگی!»

وقتی هم زنگ می‌زنی به دوست‌های قدیمیت آنها سریع می‌گویند: «اوه... شت... واقعا من سند ندارم برات وثیقه بذارم رفیق...» و وقتی تو می‌گویی «نه... من برای سند تماس نگرفتم...»، آنها می‌گویند: «اوخ... اوخ اوخ... راستش من الان دست‌وبالم خالیه... نمی‌تونم بهت پولی قرض بدم... ببینم تا حالا فکر نکردی با ماشین بری مسافرکشی؟»

بله. شما فکر می‌کنید تنها کاربرد روزنامه‌نگاری و خبرنگاری چیست؟ هیچی... شما نقش مرغ عروسی و عزا را دارید. یعنی چی؟ یعنی توی عروسی سر شما را می‌برند که شکم خوشحالان سیر شود و سرشان گرم. توی عزا هم سر شما را می‌برند که سر ناراحت‌ها از وضعیت موجود گرم شود و با بوی کباب‌شدن شما یاد و خاطره آن مرحوم را فراموش کنند.  

bato-adv
مجله خواندنی ها