خویی با بیان اینکه فاجعه گسست میان میراث اسلامی و جهان اسلام را شاهد هستیم، گفت: معنویتمدار کردن انسانها با عقل و اخلاق تا زمانی که مبتنی بر یک قاعده ایدئولوژیک برتر آسمانی نباشند، کارایی مطلوبی نخواهند داشت.
ایکنا نوشت:
حمید خویی، محقق و پژوهشگر نهجالبلاغه و از نوادگان حضرت آیتاللهالعظمی خویی به جایگاه دین در جهان جدید پرداخت. وی در این گفتوگو تاکید که دین باید خود را در عرصه اخلاق نشان بدهد، منتهی اخلاق منهای دین یا اخلاق خارج از چارچوب دین، نه نقش تشویقکننده دارد و نه بازدارنده و از این رو اگر اهرمهای معنویتمدار کردن انسانها مانند عقل و اخلاق تا زمانی که مبتنی بر یک قاعده ایدئولوژیک برتر آسمانی نباشند، همان چیزی که ما اسمش را دین میگذاریم، کارایی مطلوبی نخواهند داشت. متن کامل این گفتوگو را در پی میخوانید:
ایکنا: آیا بعد معنوی که شما آن را با ابعاد نامتناهی همراه یک رضایتمندی متعالی میدانید، باید با دین و معنویت همراه شود و یا عقلانیت نیز میتواند راهی را برای ما نشان دهد؟
کاری که دین در زندگی انسان میکند برانگیختن عقل و آزادسازی آن است. در نهایت در ساختاری نظاممند به نام انسان قویترین ابزار تشخیص تصمیم صحیح عقل است، از اینرو ما بر اساس عقل، حتی از منظر شرعی تکلیف داریم و دیوانه چون عقل ندارد تکلیفی هم ندارد. آیات بارها دعوت به تفکر و تدبر میکند و بدترین جنبندگان را انسانهایی میداند که عقل دارند اما عقلشان را به کار نمیبرند. خداوند میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ؛ قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانىاند که نمىاندیشند»(انفال،۲۲) اما این عقل بشر در معرض اسارتهای فراوانی است؛ برای مثال تعبیری که امیرالمومنین علی(ع) دارند و میفرمایند: چه بسیار عقلهایی که باید عمیق باشند، اما در زندان هوای نفس اسیرند و کار پیامبران این بوده است که عقل انسان را آزاد کنند.
امیرالمومنین(ع) در خطبه اول نهجالبلاغه میفرمایند: خداوند پیامبران را یکی در پس دیگری فرستاد که عقلهای دفن شده و فروخفته انسانها را بیدار کنند. انسان حتما عقل دارد که میتواند به انتخاب صحیح و به درک درست برسد و عقل به او کمک شایانی میکند، اما کجای سلوک این دنیای غرب امروز عقلانی است؟ کجای جهتگیریهای سیاسیاش مطابق عقل است. نمونهای که اخیرا در شورای امنیت دیدیم، نماینده یک ابرقدرت جهان، رسما از یک اقدام ظالمانه جاهلانه غیرعاقلانهای که زمین مردمی را گروهی غاصب به نام صهیونیست گرفتهاند، حمایت میکند و وقتی کسانی میخواهند جلوی این ظلم را بگیرند، نماینده این ابرقدرت دست بلند میکند و از یک ظلم تاریخی دفاع میکند، این کجایش عقل است؟ آیا این خانم عقل ندارد؟ آیا کسانی که نیکی هیلی را انتخاب کردهاند، وزیر خارجه یا رییس جمهور آمریکا عقل ندارند؟ اینها همه عقل دارند، اما تعقل ندارند.
در حقیقت عقل آزادی که باید حقیقت را ببیند و برگزیند، ندارند. این انسان اسیر هوای نفس و نفس اماره است، از اینرو به قول مولوی که میگوید «آفتاب آمد دلیل آفتاب» این ظلمی که در روزگار ما اتفاق میافتد یا اتفاقی که در یمن در حال رویداد است. فاجعهای تمامعیار که در آن مجموعهای از مردم بیگناه به قتل میرسند و دنیا ساکت است، این دنیای ساکت عقل و فطرت ندارد؟ آیا فطرت بشری راضی است که انسانها و کودکان بیگناه آرامآرام حق طبیعی خودشان را از دست بدهند؟
از اینرو اگر اهرمهای معنویتمدار کردن انسانها مانند عقل و اخلاق تا زمانی که مبتنی بر یک قاعده ایدئولوژیک برتر آسمانی نباشند، همان چیزی که ما اسمش را دین میگذاریم، کارایی مطلوبی نخواهند داشت. درست است که بخش مهمی از دین اخلاق است اما اخلاق بهتنهایی کافی نیست. دین از سه بخش عقاید، شرایع و اخلاق تشکیل میشود و عقاید و شرایع باید زمینه ارتقای سلوک اخلاقی انسان را فراهم کند و در نهایت همه دین باید خود را در عرصه اخلاق نشان بدهد، منتهی اخلاق منهای دین یا اخلاق خارج از چارچوب دین، نه نقش تشویقکننده دارد و نه بازدارنده. بله، اخلاق به من میگوید دروغ نگو، اما اگر من دروغ گفتم، اخلاق هیچ نقش بازدارندهای ندارد. دین به همین گزاره اخلاقی یک وجه قانونی میدهد. دین میگوید دروغ نگو، اما این همه ماجرا نیست. وجه مشترک اخلاق و دین حکم اخلاقی است. دروغنگو وجه مشترک دین و اخلاق است، اما دین میگوید اگر دروغبگویی مستوجب کیفر الهی میشوی و اخلاق فاقد این وجه است. در حقیقت دین اخلاق را قانونمند میکند. اخلاق را معنادار و هدفدار میکند و اخلاق را با منطق پاداش و کیفر در یک فضای الزامآور نسبی تعریف میکند. در آیات قرآن چنین آمده است که اگر راستبگویی خدا با توست و اگر دروغ بگویی خدا تو را دوستت ندارد.
بخش عملی پاسخ شما این است که تاریخ بشر همه این گزینهها را تجربه کرده است. تاریخ بشر گزینه مدیریت اخلاقی منهای دین، مدیریت قانونی منهای دین و عقلانیت و عقلسالاری یونانی را تجربه کرده است اما هیچ کدام از اینها در مقایسه با حاکمیت ارزشهای دین بر فضای فردی و جمعی زندگی انسانها، کارایی مطلوب از خود نشان نداده است.
ایکنا: شما از تجارب بشری یاد کردید و اینکه جواب ندادهاند. در واقع بدیلی هم معرفی میکنید اما ما شاهد گسستی میان میراث معرفتی و حکمی دین و واقعیت جهان اسلام هستیم و نمونه انضمامیاش همین آلودگی هواست و البته مسائل زیاد دیگری هم هست. یمن یک قسمت آن است، نحوه زندگیهای خانوادگی، حقوق حیوانات، محیط زیست و ... قسمت دیگر آن، ما شاهد یک گسست هستیم. میراثی معنوی داریم که دینی و آسمانی است که برای فلاح بشر در دنیا و آخرت آمده است و از طرف دیگر وضعیت کنونی جهان اسلام را داریم، منشا این گسست چیست؟
یک وقتی جوانی ایرانی نزد من آمده بود و چند سوال داشت. یکی از سوالاتش این بود که چرا کشورهای مسیحی پیشرفته هستند و کشورهای مسلمان عقبمانده، آیا این در ماهیت اسلام و مسیحیت ریشه ندارد و آیا پتانسیلهای مسیحیت و اسلام در این امر دخالت ندارد؟ من عرض کردم جواب سوالت در خود سوال بود. گفتی چرا ما مسلمانها؛ جواب این است که ما چون مسلمان نیستیم عقبمانده هستیم و نه چون مسلمان هستیم، وگر نه خداوند در قرآن به ما وعده داده است که «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد»(آلعمران، ۱۳۹)؛ یعنی شما والاترین، عزیزترین و سرآمدترین ملتهایید، ولی ما الان نیستیم یا باید در صدق وعده الهی تردید کنیم که خداوند به گواهی خود هیچگاه در وعده خود خلاف نمیکند و این کفر است و یا باید در مسلمانی خودمان شک کنیم، چون خداوند فرمود اگر مومن باشید ما چون مسلمان نیستیم در وضعیت کنونی هستیم.
مسلمان کسی است که عامل به احکام شریعت در بعد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، روابط خانوادگی و تربیتی باشد. این آفتی است که همه جوامع اسلامی را به شکلی گرفتار کرده است؛ مثلا بعضی از جوامع اسلامی متمسک به اهل بیت(ع) شدند و از قرآن غافل شدند و برخی از جوامع اسلامی متمسک به قرآن شدند و از اهل بیت(ع) غافل شدند و پیامبر خدا(ص) در حدیث معروف ثقلین فرموده است باید به این دو ریسمان چنگ بزنید، یعنی نه ولایت اهل بیت(ع) بدون تمسک به قرآن ضامن رستگاری و علو ماست و نه تمسک به قرآن منهای اهل بیت(ع).
واقعا بدون رودربایستی از خودمان بپرسیم که امروز اسلام در کجای زندگی ما قرار دارد؟ اقتصاد ما اسلامی است؟ وقتی مراجع ما به صراحت چند روز یک بار اعلام میکنند که تمام معاملات بانکها ربوی است؟ ربوی یعنی مال حرام و مال حرام طبیعیتش این است که وقتی یک هزار تومانی قاطی یک میلیارد تومان بشود همه را نجس میکند و حاصل لقمه حرام چه خواهد بود؟
آیا سیاست ما اسلامی است؟ مثلا کشوری که حرمین مقدسین در کشورش است، رسما در مقابل ظلم تاریخ بیسابقهای که نسبت به قبله اول مسلمین و بیتالمقدس شده، نهتنها سکوت کرده است که همچنان از صهیونیسم اعلام حمایت میکند. شما ماه رمضان اگر در مسجدالحرام بروید، جمعیت در تمام سه طبقه قرآن میخوانند اما یک نفر از اینها فکر نمیکند وقتی میخوانی که دشمن من و دشمن خود را به ولایت نگیرید، یعنی چه؟ یهود و نصاری را به ولایت نگمارید، یعنی چه؟ اینکه چند صد کیلومتر آن سوتر پایگاههای آمریکایی و انگلیسیها در حجاز است چه معنایی دارد؟ این کجایش مسلمانی است؟
در رفتارهای اجتماعیمان، این وضع ترافیک در شهر تهران نشان از ذرهای دینداری دارد وقتی مانند آب خوردن حق هم را میخوریم و به حقوق هم احترام نمیگذاریم، وضعیت ترافیک شهر آینه بسیار شفاف و روشنی برای نامسلمانی ماست.
امیرالمومنین(ع) فرمودند ظلم سه گونه است، ظلمی که بخشیده نمیشود که شرک به خداست، ظلمی که بخشیده میشود، ظلمهای کوچکی است که انسان در حق خود انجام میدهد و ظلمی که هرگز بخشیده نمیشود و بیکیفر نمیماند، ظلمهایی است که انسان در حق بندگان خدا انجام میدهد. معصومین(ع) مسلمان را چنین تعریف کردهاند که مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند، واقعا ما این طور هستیم و مالمان درامان از دیگری است؟ و الان باید مطمئن باشم که اگر مالی را دست دیگری دادم خیانت نمیکند؟
به نظرم میرسد که این گسست وجود دارد و گسست فاجعهباری است. این گسستی است که استعمار در بلاد مسلمین ایجاد کرد و ناشی از دور شدن جوامع اسلامی از دو مرجع اصیل معرفت دینی یعنی قرآن و اهل بیت است و هر کدام به شکلی. این فاجعه بینظیری است که در روزگار ما شکل گرفته است و برخی از کشورهای اسلامی رسما تجاهر به این میکنند که اسرائیل دشمن آنها نیست و با صهیونیستها مشکلی ندارند و دشمن اصلیشان ایران است و درستتر بگویم دشمن اصلیشان رافضیها و شیعیان است.
امام حرم مکی فتوا میدهد که هر نوع مبارزه با اسرائیل حرام است، اما مبارزه با ایران به عنوان مبارزه با رفض و شرک جزو واجبات هر مسلمان است. این حاصل چیست؟ حاصل چشم فروبستن بر همه آیات قرآنی که در مورد جهاد با کفار و مشرکین است. همه آیات قرآنی که درباره حرمت ولایتپذیری کفار و ظالمان و مشرکان است. قرآن کریم میفرماید «وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ؛ و به كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما میرسد»(هود، ۱۱۳).
این اتفاقی است که امروز روی داده است و این اتفاق بد و وضعیت ناهنجار ریشه در حوادث تاریخی دارد که باید ریشه آن را تا ثقیفه دنبال کنیم که نحلههای فکری جبریت پس از آن بر بلاد مسلمین حاکم شد که الان عرض میکنم شاه فلان کشور اسلامی رسما با نخست وزیر اسرائیل در مقابل دوربینهای تلویزیون مشروب میخورد و حتی یک نفر جرئت اعتراض ندارد و این شاه عنوان امیرالمومنین(ع) را هم مثلا برای خود قائل است. چرا به این خاطر که تفکر جبرگرایی امت را هزار و چند صد سال است که امت را به خواب مرگ برده است که هر اتفاقی میبیند، تقدیر خداست و تو نباید کاری در جهت تغییر آن انجام بدهی و اینها همه تقدیرات الهی است. یا مثلا نحله فکری مرجئه که همه قضاوتها را باید به روز قیامت واگذار کنیم و نهی از منکر و امر به معروف را جمع کنیم و حق قضاوت نداریم.
اینها در حقیقت دنبالههای تاثیرات شوم اهرمهای فکری دستگاه خلافت اموی و عباسی است که ما هنوز هم آن را میبینیم. این گسست مهلک فاجعهبار بین حرف و عمل وجود دارد. ما به نوعی گرفتار نفاق شدهایم، زیرا حرف و عمل مسلمانان یکی نیست.
ایکنا: آیا در دوران طلائی مسلمانان در قرن سوم یا در دوران خلافتهای عثمانی و حکومت صفوی روی کار بودند که وضعیت به نظر بهتر میآید، میتوان نمونههایی از حکومت اسلامی پیدا کرد. آیا ما میتوانیم یکی بودن میراث اسلامی و وضعیت اسلامی را به غیر از دوران صدر اسلام، در تاریخ ببینیم؟
نه، واقعش و جواب دقیق آن است که این یکی شدن را در چهار سال و هشت ماه حکومت علی بنابیطالب(ع) باید جستجو کرد. چه به روایت پیروان مکتب اهلبیت(ع) و چه به روایت اهل تسنن. در این اتفاق نظر وجود دارد که دوران حکومت امیرالمومنین(ع) دوران تطبیق تمام و کمال شریعت در حیات فردی و اجتماعی بوده است و به همین دلیل هم علی بنابیطالب(ع) در یک بازه زمانی کمتر از پنج سال توانست در بلاد اسلامی با حاکم کردن عدل، فقر را ریشهکن کند. در ماههای آخر حکومت امیرالمومنین از استانها به ایشان خبر میدادند که ما اینجا مثلا ۲۰۰ شتر زکات گرفتهایم و میخواهیم به کوفه بفرستیم و ایشان پاسخ میدادند که ما اینجا موردی برای خرج کردن نداریم و همان جا خرج کنید. کوفه در زمان امام علی(ع) شهر بزرگی شده بود که بالای ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داشت، اما امنیت عدالت نسبی حاکم شده و فقر ریشه کن شده بود.
ایکنا: آیا این ایدهای که شما دارید، فقط در دوران حضرت امیر(ع) تحقق یافته است، در این صورت مقداری انتزاعی نیست؟ چون تا الان تحقق نیافته است و چه تضمینی است که متحقق شود؟
اینکه ایدهای متحقق نشده است، اعتبار آن ایده را خدشهدار نمیکند برای اینکه باید شرایطش ایجاد شده باشد. ما نمونههای متعدد دیگری هم داریم که نشان میدهد اگر شرایط محقق شده باشد، آن ایده متحقق میشود؛ برای مثال ما جامعه ایدهآل دینی را در یک بازه زمانی ۴۸ ساعته در کربلای سال ۶۱ هجری میبینیم، جامعهای که طول عمرش زیاد نبود، اما جامعه صالحان بود. جامعهای که همه مصادیق و الزامات حق و تشرع به تمام و کمال میشد دیده شود. حالا به طور نسبی و در سطح پایینتر هر جا شرایطش محقق شده به نسبت فراهم شدن شرایط آن ایده اجرایی بودن خود را نشان داده است، اما واقعیت این است که بعد از رحلت پیغمبر (ص) وقتی که سرنوشت امت به انحراف میرود، طبیعتا از آن قالبی که دین برای امت تعریف کرده بود خارج میشویم انتظار آن تاثیرگذاری معارف دینی بر سعادتمندی جوامع دینی را نباید داشته باشیم، چون آن رابطه و کنش و واکنش از شکل طبیعی خداخواسته خود خارج شده بود.
ایکنا: آیا این انتظار را باید در ظهور جست؟
حتما این از مبانی اساسی اعتقادات دینی ماست، چون اگر این اعتقاد را نداشته باشیم خاتمیت دین موضوعیت خود را از دست میدهد، چون دینی که نتواند در یک جایی و اصولا هر ایدئولوژی، متحقق شود نادرست خواهد بود. اگر این دین در یک بازه زمانی چهار سال و هشت ماه که نه اگر در ظرف چهار روز توانسته بود این پتانسیل و ظرفیت عینیتیابی خود را نشان دهد کافی بود برای صدقش. میتوان گفت، چون چهار روز شد، چهار سال و چهار میلیون سال هم میشود. نمیتوان گفت که در هزار و ۴۰۰ سال، ۴ روز چه معنایی دارد؟ اگر قرار باشد این اعتقاد در ساختار تفکرات دینی نباشد که بالاخره روزی این تفکر به صورت تمام و کمال حاکمیت فراگیر جهانی داشته باشد، خاتمیت از موضوعیت میافتد و اعتقاد به خاتمیت بدون اعتقاد به انتظار ناقص و ابتر است. غیر از این که بسیاری از آیات قرآنی تفسیر نشده باقی میماند. قرآن میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند هر چند مشرکان خوش نداشته باشند»(توبه، ۳۳) ما تاکنون تحقق عینی این آیه را ندیدهایم. پس یا باید صدق این آیه را زیر سوال ببریم و یا یک بازه زمانی در آینده باشد که مفهوم آیه در آن محقق شده باشد.
ایکنا: شما به نوعی هم به معنابخش فردی دین و هم به سامانبخشی اجتماعی-سیاسی دین. این دو چگونه باید با هم تحقق یابد؟
این دو مانعةالجمع نیستند. یعنی دلیلی نداریم که دنبال این و یا آن باشیم. ارزش دین به این است که هم این و هم آن است.
ایکنا: یعنی تقدم و تاخری وجود ندارد؟
میخواهم بگویم در یک جایی نگاه فردی مقدم بر نگاه جمعی میشود و در جایی برعکس، اصل نگاه فراگیر دین به انسانها نگاه یکپارچهسازی است. «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ؛ این است امت شما که امتى یگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید»(انبیا/۹۲)؛ یعنی دین میخواهد تو را از فردیت بیرون بکشد و به عنوان جزئی از کل تعریف کند. اسلام تو را به عنوان فردی منتزع از اجتماع به رسمیت نمیشناسد. در عین این که دین تکلیف فردی من و شما را منوط به ارتباط با اجتماع نمیکند یعنی از یک طرف امیرالمومنین(ع) میفرماید که در مردم باش، ولی با مردم نباش. میفرماید همان طور که گوسفند تنها طعمه گرگ میشود، انسان تنها هم طعمه شیطان میشود اما در عین حال قرآن بر این حقیقت تاکید دارد که مردم ملاک حق و باطل نیستند اگر همه جامعه دروغ گفت، تو نباید بگویی، این پیام داستان اصحاب کهفت است. پیام این داستان آن است که اگر همه جامعه به کثافت کشیده شد و آنقدر قحطالرجال شد که سگ میشود یک واحد بشری، که قرآن میفرماید: «ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ؛ سه تن بودند [و]چهارمین آنها سگشان بود»(کهف/۲۲).
حق نداری بگویی «خواهی نشوی رسوا/ همرنگ جماعت شو» و یک دست صدا ندارد؛ هجرت کن، اما به منطق فراگیر حرام اجتماعی تسلیم نشو و این یک شکوه تفکر اسلامی است که در عین این که فردیت را به رسمیت میشناسد جایی میگوید تو به عنوان جزئی از کل هستی و از این رو بخش اعظم احکام شرعی ما میخواهند ما را از فردیت خارج کنند و به فضای اجتماعی بکشانند. گفته میشود که اگر بتوانی نماز را به جماعت بخوانی، به فرادا خواندن مکروه است. حج، خمس، زکات، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر تولی و تبری وجه اجتماعی دارند و وجه فردی نداشته یا وجه فردی ناچیزی دارند و از اینرو اینها مانعةالجمع نیستند که یک امت واحدهای درست شود که از یک اتحاد فکری و عاطفی و اعتقادی برخوردار باشند و هیچ کس بر هیچ کس برتری ندارد و در عرصه تکلیف شما به عنوان یک واحد مستقل بشری منهای عالم بیرون مسئولید و در عرصه اجتماعی شما باید یک کل باشد و هر کس دغدغه حال و روز دیگر مسلمانان را نداشته باشد اصلا مسلمان نیست؛ از اینرو در برخی امور وجه فردی بر وجه اجتماعی غلبه پیدا میکند و در برخی امور وجه اجتماعی بر فردیت غلبه دارد و در نهایت این دو در یک تعادل بسیار ظریف و دقیقی تنظیم میشوند.