من فقط یادم است شبی که بیمارستان بودیم، بعد از انفجار گفتند کشمیری اینقدر سوخته بوده که قابل تشخیص نیست و چیزی از او باقی نمانده است و تنها یک مشت خاکستر از او جمع کرده و درون یک پلاستیک ریختهاند. افرادی شاید بودهاند که میخواستند کشمیری را شهید قلمداد کنند.
«محمدمهدی کتیبه» که در سالهای دهه ۶۰ رئیس اداره دوم ارتش بود، از بازماندگان حادثه روز هشتم شهریور سال ۶۰ است. در آن روز محمدعلی رجایی، رئیسجمهور و محمدجواد باهنر، نخستوزیر، شهید شدند.
او دراینباره با خبرآنلاین گفتگو کرده که خلاصه آن در ادامه میآید:
*از ابتدای انقلاب و تقریبا از دوره نخستوزیری آقای مهندس بازرگان در دولت موقت، ایشان چهار نفر را از دفتر خود معرفی میکند تا اسناد سری و خیلی سری ارتش را در اختیار بگیرند؛ مسئول دفتر آقای بازرگان کتبا این افراد را معرفی میکند که یکی از این افراد «کشمیری» بود که به نیروی هوایی میرود و همه اسناد سری و خیلی سری را در اختیار میگیرد. کار او بسیار حساس بود و بعید نیست اسناد مهم و محرمانهای را به خارج درز داده باشد؛ بنابراین ایشان با ظاهر آراسته و با حرکات شایستهای که انجام میدهد، خودش را یک شخص مذهبی معتقد به انقلاب و اسلام و اهل نماز اول وقت و نماز جماعت نشان میدهد. این حرکاتش باعث میشود مورد توجه دولت آقای رجایی قرار بگیرد و او را برای قبول سمت دبیر شورای عالی امنیت ملی دعوت کنند.
*کشمیری از اول خودش، خانوادهاش و همسرش جزء منافقین بودند؛ یعنی آنها بهطور خانوادگی در رده منافقین قرار داشتند، ولی فعالیتشان مخفی بود و کسی اطلاع نداشت. البته اطلاعاتی درباره او و فعالیتهایش در دفتر نخستوزیری بود که جدی گرفته نشد.
*در آن مقطع همه مسائل امنیتی نخستوزیری زیر نظر آقای بهزاد نبوی بوده است. دیگر من نمیدانم کشمیری را آقای بهزاد نبوی معرفی کرده بود یا خودش مورد توجه آقای رجایی قرار گرفت. من شنیدم آقای رجایی میگفتند من پشت سر این آقای کشمیری حاضرم نماز بخوانم، ولی نمیدانم که بهزاد نبوی چه ارتباطی با ایشان داشته یا نداشته است.
*کشمیری آنقدر ظاهرالصلاح بود و با ریش قشنگی که گذاشته بود و حرکاتی که انجام میداد، مورد توجه بود که هیچ شک و شبههای نسبت به ایشان نداشتیم، ولی کل سیستم و سازمان اینها مورد سؤال ما بود که با تیمسار ظهیرنژاد روی آن کار میکردیم و به نتیجه هم نرسیدیم.
*روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت تشکیل میشد. در این شورا نخستوزیر و رئیسجمهور، وزیر کشور، رئیس شهربانی و فرمانده ژاندارمری و معاون وزیر کشور، آقای خسرو تهرانی و اطلاعات سپاه و اطلاعات کمیته، اینها در این جلسه شرکت میکردند. از ارتش هم تعدادی از نیروی زمینی و ستاد مشترک در این جلسه شرکت داشتند. من از سال ۵۹ تا ۶۵ که رئیس اداره دوم بودم، هر یکشنبه در این جلسات شرکت میکردم.
*این جلسات برای گروه منافقین و آنهایی که اقدام کردند، یک چیز مشخص و شناختهشده بود. روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ من که وارد جلسه شدم، کشمیری هم با من وارد جلسه شد، یعنی هر دو نفر ما با هم وارد جلسه شدیم. هنوز کسی نیامده بود، یعنی ما زود آمده بودیم. آقای کشمیری یک ضبط صوت خیلی بزرگ با خودش میبرد در جلسه و صحبتهای آن جلسه را ضبط میکرد، بعد پیاده میکرد. آن روز این ضبط صوت دستش بود و آن را آورد و گذاشت روی میز، جلوی آن جایی که آقای باهنر و آقای رجایی مینشینند. به نظر من هرچه بود، در این ضبط صوت بود، چون این ضبط را اگر میخواستیم پنج پوند، شش پوند TNT بگذاریم، جا داشت؛ بنابراین احتمال میدهم، آن بمب ساعتی در این ضبط صوت بود.
*معمول این بود که در جلسه، ریاست شهربانی کل کشور وقایع هفته را به عرض جلسه میرساند؛ او شرح میداد که در هفته گذشته چه وقایعی در کشور روی داده است. بعد از او فرماندهی ژاندارمری گزارش میداد، بعد کمیته و بعد سپاه و اینها گزارشهایشان را میدادند و تصمیمهای تازه میگرفتند.
*آن روز اولین نفری که گزارش داد، آقای وحیددستجردی بود، رئیس شهربانی کل کشور. گزارش هفته را داد، آخرین بند گزارش آقای وحیددستجردی این بود که در کرمانشاه افسری به نام سرگرد همتی توسط پاسدار خودش به قتل رسیده است. این گزارشی که ایشان داد، آقای رجایی از نماینده سپاه پرسید که آیا این اتفاق عمدی بوده یا اتفاقی؟ آقای کلاهدوز که در جلسه بود، گفت: نه این امر اتفاقی بوده است. بعد از اینکه صحبتش تمام شد، من شروع کردم به شرح حال سرگرد همتی که شهید شده بود. گفتم این افسر زیردست من بود و افسر متدین و خوبی بود، آقای دکتر چمران ایشان را برده در کرمانشاه و یک گردان مالک اشتر درست کرده و این را گذاشته فرمانده و این افسر خیلی خوبی است و حالا به دست یک پاسدار به شهادت رسیده است.
*من داشتم این صحبتها را میکردم. یک وقت احساس کردم بیاختیار بلند شدهام و ایستادهام. موهای سرم آتش گرفته بود. با دستم میکشیدم روی موهایم که آتش خاموش شود. تقریبا هوش و حواس و حافظه را از دست دادم، حتی صدای این انفجار که تا ۲۰، ۱۰ کیلومتری شنیده شده بود، آن صدا هم به گوش من نیامده بود، چون پرده گوش من پاره شده بود.
*فکر میکردم الان دیگر داریم میمیریم و الان آخرین لحظات زندگی ماست و شروع کردم به توسلات. یک وقت به فکرم رسید و دستم را تکان دادم و دیدم خوب است، پایم را تکان دادم و دیدم خوب است. گوشه چشمم را باز کردم و دیدم سالن پر از دود غلیظ قهوهایرنگ است. کل سالن از دود پر شده بود. جلوی در ورودی نشستم و نگاه به پشتسرم کردم و دیدم در هم شکسته و کاملا خرد شده بود؛ یعنی دیگر دری وجود ندارد. من اولین نفری بودم که از سالن آمدم بیرون. به راهپله که رسیدم، دیدم راننده من دارد میآید بالا، گفتم برو سریع ماشین را بردار و بیاور. ایشان هم رفت ماشین را آورد، بعد از من هم آقای وحیدی که معاون هماهنگکننده ستاد ارتش بود، آمد. ماشین من را سوار شد و به بیمارستان پاستور برای پانسمان رفتیم. بعد دیدیم یکییکی همه اینها که در سالن بودند آمدند آنجا، ولی شهید رجایی و شهید باهنر را نیاوردند. ما سؤال کردیم اینها کجا هستند، چرا اینها را نیاوردند؟ گفتند اینها را بردند جای دیگر و به ما نگفتند اینها شهید شدهاند. شب که شد، ما فهمیدیم اینها به شهادت رسیدهاند.
*جلسه، چون طولانی بود، هر کسی خسته میشد یا دستشویی داشت یا چای میخواست بخورد یا از سالن بیرون میرفت و دوباره برمیگشت. آقای کشمیری هم برای آقای رجایی و آقای باهنر معمولا چای میبرد و، چون آخر سالن یک سماور و فلاسک چای بود، او برای تهیه چای به آنجا میرفت؛ آن روز هم ایشان این کارها را میکرد و، چون خودش میدانست ساعتی که بمب منفجر میشود چهموقع است، قبل از انفجار از در بیرون رفته بود. بنابراین هیچکسی هم نمیدانست که کشمیری در جلسه بوده یا نبوده و بعد از آن یک جنازه ظاهری برایش درست کرده بودند و گفتند این هم شهید شده و در شعارها هم میگفتند او هم شهید شده، ولی بعد در خانهاش رفتند و گفتند چند روز در خانه نبوده و زن و بچهاش را هم برده و معلوم میشود که از همان جلسه به خارج از کشور رفته است.
*من فقط یادم است شبی که بیمارستان بودیم، بعد از انفجار گفتند کشمیری اینقدر سوخته بوده که قابل تشخیص نیست و چیزی از او باقی نمانده است و تنها یک مشت خاکستر از او جمع کرده و درون یک پلاستیک ریختهاند. افرادی شاید بودهاند که میخواستند کشمیری را شهید قلمداد کنند.
*در ارتش اگر یک سرباز یک کار خطایی کند، علاوهبر اینکه خود سرباز زیر سؤال میرود و تحت تعقیب و مراقبت قرار میگیرد، تمام سلسلهمراتب فرماندهی هم زیر سؤال میرود و آنها هم باید پاسخگو باشند. سرباز اگر کار خطایی کرده، سرگروهبانش باید پاسخگو باشد، فرمانده گروهانش زیر سؤال میرود و فرمانده گردانش مورد بازخواست قرار میگیرد. در این رابطه هم باید گفت: آقای کشمیری زیر نظر آقای خسرو تهرانی که اطلاعات نخستوزیری بود، انجام وظیفه میکرد، بنابراین آقای خسرو تهرانی، آقای کامران و آقای بهزاد نبوی، هر سه نفر اینها در سلسلهمراتب کاری در ارتباط با کشمیری بودند و لازم است در مقابل این سؤال که چرا اینها را انتخاب کردند و چرا این کار را به او دادند و چرا مراقب نبودند، پاسخگو باشند.