bato-adv
کد خبر: ۴۱۲۵۷۷
عضو جدا شده گروهک منافقین:

مسعود رجوی کاری کرد که یکی از فرماندهان با مورچه‌ها حرف می‌زد!

مسعود رجوی کاری کرد که یکی از فرماندهان با مورچه‌ها حرف می‌زد!

نامه‌ها و اخبار زندان از طریق ملاقات خانواده‌ها تبادل می‌شد و تشکیلاتی آنجا بود. نمونه‌های دیگری بود که مثلاً افرادی بودند که بلافاصله بعد از آزاد شدن در سال ۱۳۶۷ به مقر سازمان در پادگان اشرف بازگشتند و تعداد آن‌ها کم هم نبود، ولی سران سازمان به آن‌ها شک داشتند و می‌گفتند شما چرا اعدام نشدید؟ آن‌ها در جواب می‌گفتند ما تقیه و توبه کردیم، اما دیگران بر موضع خود ایستادند و در نهایت اعدام شدند. اما یک مقدار با شک به این‌ها نگاه می‌کردند و تعدادی از همان افراد دوباره برای عملیات به ایران بازگشت داده می‌شدند.

تاریخ انتشار: ۱۷:۵۶ - ۰۱ مهر ۱۳۹۸

ابراهیم خدابنده، عضو جدا شده از گروهک منافقین، در گفتگویی از نقش این گروه در تحریک صدام برای جنگ با ایران و مواضع منافقین در جنگ تحمیلی پرداخت.

بخش‌های مهم این گفتگو را به نقل از تسنیم در ادامه بخوانید؛

*۲۵ بهمن ۵۷ به فاصله ۳ روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق نمایندگانی را به سفارت شوروی سابق فرستاد و درخواست کمک و سلاح کرد. حتی روس‌ها تعجب کردند و گفتند شما که انقلابتان پیروز شده و منافقین در جواب گفتند "نه انقلاب اصلی هنوز مانده و این انقلاب اصلی نیست" که بعد به جریان دستگیری سعادتی رسید.

*رجوی در حرف‌هایش کد‌هایی می‌داد که وقتی راجع به آن فکر می‌کنم می‌بینم که خیلی چیز‌ها را به صورت کد بیان می‌کرد. از جمله اینکه رجوی در یک نشستی در عراق مطرح کرد که ما در ایران برای کسب قدرت به حمایت یک ابرقدرت نیاز داریم. سازمان به دنبال این بود که به وسیله هر قدرت خارجی بتواند قدرت را در ایران بدست بیاورد.

*اولین ارتباط سازمان با عراق غیر از آن جریان هواپیماربایی به قبل از جنگ ایران و عراق برمی‌گردد. نکته مهم که در دیدار‌های نمایندگان بعثی با مجاهدین خلق می‌بینید آن است که مشوق صدام حسین برای حمله به ایران منافقین هستند. یعنی منافقین، ایران را خیلی ضعیف و خود را قوی و مسلط نشان می‌دهند. بعداً فهمیدم که رجوی قبل از سفرش به پاریس در سال ۱۳۶۰، دو بار به صورت مخفیانه به پاریس سفر داشته و از طریق مقامات فرانسوی با مقامات عراقی ارتباط گرفته و طی یک هماهنگی قرار بود که بعثی‌ها از خارج و منافقین از داخل شروع کنند. خود رجوی هم در صحبت‌هایش می‌گفت که با واسطه‌گری فرانسه به آن‌جا رفته است. بعد که آمد تحلیل می‌کرد که جمهوری اسلامی ۶ ماه یا یک سال دیگر ساقط می‌شود. اصلاً قیام مسلحانه مجاهدین که در سال ۶۰ شروع شد با تاخیر اتفاق افتاد، چون قرار بود زودتر انجام بگیرد و همزمان با حمله صدام باشد.

* سال ۵۹ جنگ شروع شد ما تظاهراتی را علیه رژیم بعث عراق اعلام کردیم. اتفاقا تمام ایرانی‌های انگلستان از هر گروهی که بودند استقبال کردند. چهار هزار نفر در پارکلین جمع شدند و تظاهرات خیلی خوبی انجام دادند و انعکاس خیلی زیادی هم داشت. ما فکر می‌کردیم که کار خیلی خوبی کردیم. شب که با تهران تماس گرفتیم از سوی سازمان مورد توبیخ قرار گرفتیم که چرا این کار را انجام داده‌ایم؟

*در آن تظاهرات درگیری کوچکی هم با بعثی‌ها صورت گرفت که به تظاهرات حمله کردند. خلاصه اینکه سازمان از ابتدا خط همکاری با عراق را داشت، ولی در سال ۶۵ با کنار گذاشتن بنی‌صدر توسط رجوی، سازمان به زائده جنگ تبدیل شد و هدفش هم فقط قدرت بود. علت کنار گذاشتن بنی‌صدر از شورا این بود که رجوی گفت: ما می‌خواهیم به عراق برویم. بنی‌صدر هم دید که روزگاری در این طرف فرمانده کل قوا بوده حالا باید برود آن طرف و روبه‌رو باشد این دیگر خیلی زشت بود.

* (پیوستن علنی رجوی به صدام): مرحوم پدرم می‌گفت: من هرچیزی را راجع به سازمان می‌پذیرم، هرکاری که کرده‌اند؛ حتی ترور‌ها را؛ ولی یک چیزی که در دنیا منطقاً هیچ کس نمی‌پذیرد همکاری با دشمن متجاوز است. این ربطی به دین ندارد، در منطق هر کشوری خیانت حساب می‌‎شود. بعداً من فهمیدم در انگلستان و برخی کشور‌های اروپایی که مجازات اعدام وجود ندارد یک استثناء هست و آن هم همکاری با دشمن در حال جنگ است که اینجا یک استثنا وجود دارد و حکم اعدام است.

*سازمان از قبل شروع جنگ در بغداد دفتر داشت و فعالیت می‌کرد. رادیو صدای مجاهد که پخش می‌شد در خاک عراق بود و در واقع با کمک بعثی‌ها راه‌اندازی شد و خود تلویزیون عراق در روز آنتن در اختیار مجاهدین قرار می‌داد که برنامه‌هایشان را پخش کنند.

*از طرف دیگر سازمان یک سری نیرو‌ها را به عراق برده بود که برای ارتش بعثی فعالیت‌های شناسایی و اطلاعاتی در اطراف مرز‌ها داشتند. یک عده از این نیرو‌ها که سازمان توانسته بود جذب کند خودشان قبلاً در ارتش بودند که هم تجربه و هم یک سری اطلاعات داشتند. مثلاً نحوه کدگذاری و نحوه شنود را مسلط بودند خصوصاً در رابطه با ارتش می‌توانستند خیلی از اطلاعات را به دست بیاورند.

*در طول دوران جنگ که من هم در عراق بودم این را می‌دانم که سازمان در سرتاسر مرز پایگاه‌ها شنود داشت مثلاً یکی از پایگاه‌های شنود در نزدیکی خانقین بود. یک اتاقی را در آن گردان به منافقین داده بودند که آن‌ها با یونیفرم‌های بعثی می‌آمدند. یعنی خود سربازان آن پادگان نمی‌دانستند که این‌ها ایرانی هستند. با ماشین‌های عراقی به آنجا رفت‌وآمد می‌کردند و حتی خود افسر‌های پادگان خبر نداشتند که در آن اتاق چه اتفاقی می‌افتد.

* (در زمان موشک باران تهران): سازمان می‌گفت: شما با خانواده‌ها تماس بگیرید تا حال آن‌ها را جویا شوید که آیا سالم هستند؟ موشک کجا خورده و چه شده؟ بعد این تماس‌ها را از طریق دستگاه‌هایی که به آن‌ها دو نبش می‌گفتند یعنی ارتباط با آلمان می‌گرفتند و آن شخصی که در تهران گوشی را برمی‌داشت فکر می‌کرد که از آلمان تماس گرفته شده است و شماره آلمان می‌افتاد. می‌گفت که من دارم از آلمان تماس می‌گیرم و شنیدم که موشک از عراق خورده و شما خوبید؟ ... آن‌ها هم جواب می‌دادند که ما خوبیم و موشک فلان جا خورده و این اطلاعات را مجانی در اختیار صدام می‌گذاشتند که دفعه بعد خواستند بزنند به چه شکل هدف‌گیری کنند و در این جریان خود تماس‌گیرنده و خانواده طرف خبر نداشتند که اطلاعات به این شکل منتقل می‌شود.

*هنوز هم این روش جمع‌آوری اطلاعات توسط سازمان ادامه دارد و الان سازمان هزار نفر را در تیرانا پای کامپیوتر نشانده و این‌ها از طریق شبکه‌های اجتماعی با فضای ایران ارتباط می‌گیرند. مثلاً کدام تحریم بیشتر اثر گذاشت؟ الان شرایط اقتصادی به چه شکل است و تحریم‌ها به چه شکل فشار آورده است؟ و اینکه مردم خسته شدند یا نه؟ این اطلاعات را می‌گیرند در اختیار امریکا قرار می‌دهند. قبلاً از طریق تلفن و تخلیه تلفنی بود حالا از طریق اینترنت و از طرق مختلف حتی از طریق دانشجویان، باشگاه ورزشی و هنر و ... وارد می‌شوند و طرح دوستی می‌ریزند و اخبار را جمع می‌کنند.

*آن موقع شنود‌های مرزی که انجام می‌دادند مثلاً ۱۰۰ تا خبر ممکن بود به هیچ دردی نخورد، ولی کارشناس نظامی این ۱۰۰ تا خبر را که کنار هم می‌گذارد یک خبر مهم از آن درمی‌آورد. مثلاً در شنود‌ها می‌گفتند که فلان ماشین یخچال‌دار آمده و چه مقدار آذوقه خالی کرده و از این میزان آذوقه می‌فهمیدند که این‌ها چند نفر هستند و آن نفر که پشت بی‌سیم بود نمی‌دانست که چه خبر مهمی برای دشمن مخابره می‌کند. ولی بعثی‌ها اطلاعات مهمی از آن‌ها کسب می‌کردند. حتی قبل از حمله از جابه‌جایی‌ها، مهمات‌رسانی‌ها، آذوقه‌رسانی‌ها و حتی آمبولانس‌ها می‌فهمیدند که قرار است خبری بشود و حمله کنند.

*مسعود رجوی تبحر خاصی در سرکوب هرگونه انتقاد و سوال داشت یعنی درون سازمان فضایی بود که من فکر نمی‌کنم دیکتاتوری بالاتر از سازمان در دنیا تجربه شده باشد. یعنی کسی جرات حرف زدن و نفس کشیدن نداشت.

*یکی از موارد شاخص همین مهدی افتخاری بود که به فرمانده فتح‌الله معروف بود. کسی که فرار بنی‌صدر و رجوی را طراحی کرد و از فرماندهان سازمان بود. او یک سوالاتی داشت سر اینکه چرا به عراق آمده‌ایم و پایگاه‌های مردمی را از دست داده‌ایم؟ بعد به جای مردم ایران، تکیه ما بر روی خارج افتاده است. بلایی به سر او آورده بودند که اصلاً روانی شده بود و اسمش را پاک‌باخته گذاشتند و کارش باعبانی شده بود. او آنقدر تحت فشار روانی بود که با مورچه‌های داخل باغچه حرف می‌زد.

*قبل از اینکه مسعود رجوی به عراق برود چهار خبرنگار امریکایی به دیدن او آمدند. مسعود رجوی در تمام ملاقات‌هایش مترجم داشت، ولی این ملاقات را بدون مترجم رفت و خودش صحبت کرد در حالی‌که زبان انگلیسی او خیلی بد بود و واقعاً با زحمت صحبت می‌کرد. با هر جان‌کندنی بود ملاقات را تنهایی انجام داد و این چهار تا هم اصلا به خبرنگار نمی‌خوردند. نه قلم و کاغذ و نه دوربین داشتند و تیپ‌شان هم کاملاً امنیتی بود. بعد از آن جلسه رجوی آمد و اعلام کرد که باید به عراق برویم یعنی اینکه به عراق رفتن رجوی خط غرب بود. یک ملاقاتی محمد محدثین با وزارت دفاع انگلستان داشت و من مترجم آن بودم. در آنجا محدثین گفت: ما طبق خط غرب به عراق رفتیم.

*در سازمان نیرو‌های چند ملیتی هم بود. در همین عملیات فروغ جاویدان یک چینی و یک فرانسوی هم کشته شده بودند. این‌ها نه به اجبار یا پول بلکه مغزشویی آمده بودند.

*قرار بر این بود که چند عملیات مرزی انجام بدهند. بعد مرحله به مرحله عملیات فروغ جاویدان را انجام بدهد و در آن مقطع قرار بود عملیات فتح فقط تا اسلام‌آباد باشد. یعنی این طراحی را داشتند، چون در عملیات چهل‌چراغ مهران و در عملیات آفتاب فکه را گرفته بودند و در این عملیات می‌خواستند بروند یک شهر مهم و صاحب سکنه را بگیرند. چون این‌ها خالی از سکنه بودند حتی سرپل‌ذهاب هم آن موقع سکنه نداشت و می‌خواستند مردم را درگیر کنند. حتی محمود مهدوی یکی از افراد نزدیک به مسعود رجوی می‌گفت: رجوی در یکی از نشست‌های سازمان گفته بود اگر برای به قدرت رسیدن من، نصف مردم ایران هم کشته شوند می‌ارزد.

* (درباره پذیرش قطعنامه ۵۹۸): صدام گفت که من مدت‌هاست که قبول کردم، آن‌ها قبول نمی‌کردند. حالا که آن‌ها قبول کردند نمی‌شود من قبول نکنم. حزب و مردم خودم هم شاکی می‌شوند. مسعود رجوی به صدام گفت: پس مدتی سکوت کن تا عملیات فروغ جاویدان را انجام بدهیم بعد ببینیم چه می‌شود. صدام قبول کرد. در این عملیات حتی باز کردن خط دفاعی ایران و پشتیبانی هوایی منافقین را صدام به عهده گرفت. راه را هواپیما‌های بعثی باز کردند و منافقین فقط از مرز رد شدند و به طرف سرپل‌ذهاب و اسلام‌آباد رفتند و آنجا را گرفتند.

*منافقین برگشتند تا در بلندی‌های سیاخور تجدید قوا کنند که دوباره در آنجا هم به کمین خوردند، چون صیادشیرازی در بلندی‌های آنجا هم نیرو هلی‌برن کرده بود. به همین دلیل رجوی کینه بسیار زیادی از شهید صیاد شیرازی داشت. حتی یک بار سوءقصدی به پسر صدام شد، رجوی رفت به صدام گفت که این زیر سر صیاد شیرازی است. برای اینکه می‌خواست حمایت صدام را برای ترور صیاد شیرازی جلب کند.

*در عملیات فروغ جاویدان همه شرکت کردند، نمی‌شود گفت که رجوی می‌خواست با همه تصفیه سازمانی کند. البته رجوی تصفیه‌های سازمانی هم در این عملیات کرد، اما واقعا به فتح تهران اعتقاد داشت. ولی مثلا یک مورد مثل علی زرکش هم داشتیم که نفر دوم سازمان بود. بعد از کشته شدن موسی خیابانی، علی زرکش جایش را گرفته بود. او مورد غضب قرار گرفته بود و همه درجه‌ها و پست‌های سازمانی از او گرفته شده بود و به عنوان یک کادر ساده بود که خیلی مراقبش هم بودند. حتی رجوی زن او یعنی مهین رضایی را به عنوان جاسوس خودش کنار زرکش گذاشته بود. راننده علی زرکش که بعد‌ها فرار کرد به من می‌گفت که رجوی مرا مأمور کرد گفت: تو زرکش را به عملیات ببر و در حین عملیات او را با تیر بزن. یعنی زرکش را در عملیات تصفیه کرد بعد هم گفت: شهید شده است.

*سازمان در مجموع همه سیاست‌های خود در آن زمان و حتی در زمانی فعلی را با غرب هماهنگ می‌کرد و شما هیچ اختلافی بین رجوی، نتانیاهو و ترامپ نمی‌بینید. یعنی سر سوزنی تضاد بین آن‌ها نمی‌بینی و کاملاً هماهنگ حرکت می‌کنند. این هم رجوی خودش گفت که ما به یک ابرقدرت نیاز داریم تا قدرت را به دست بگیریم.

*یک مأمور سابق سیا در مصاحبه با بی‌بی‌سی می‌گفت: من در طول خدمتم در سیا با گروه‌ها و سازمان‌های زیادی کار داشته‌ام، اما سازمانی به ملوّنی [هفت‌رنگی]مجاهدین خلق ندیده‌ام. براساس این شبکه الجزیره مستندی ساخت به اسم فرقه بوقلمون‌صفت البته انگلیسی‌اش فرقه آفتاب‌پرست می‌شود یعنی سازمان مانند آفتاب پرست رنگ عوض می‌کند.

*نامه‌ها و اخبار زندان از طریق ملاقات خانواده‌ها تبادل می‌شد و تشکیلاتی آنجا بود. نمونه‌های دیگری بود که مثلاً افرادی بودند که بلافاصله بعد از آزاد شدن در سال ۱۳۶۷ به مقر سازمان در پادگان اشرف بازگشتند و تعداد آن‌ها کم هم نبود، ولی سران سازمان به آن‌ها شک داشتند و می‌گفتند شما چرا اعدام نشدید؟ آن‌ها در جواب می‌گفتند ما تقیه و توبه کردیم، اما دیگران بر موضع خود ایستادند و در نهایت اعدام شدند. اما یک مقدار با شک به این‌ها نگاه می‌کردند و تعدادی از همان افراد دوباره برای عملیات به ایران بازگشت داده می‌شدند.

*سازمان در مقابل این اعدام‌ها زیاد تبلیغات می‌کرد و یک هماهنگی با غرب داشت. اخیراً عفو بین‌الملل یک گزارشی راجع به اعدام‌های سال ۱۳۶۷ داده و من یک مطلب در این‌باره نوشتم که سابقه نداشته است عفو بین‌الملل درباره مسئله مربوط به ۳۰ سال قبل جزوه بدهد.

*همان موقع هم سازمان اعلام می‌کرد مثلاً ۵ هزار، ۶هزار را اعدام کردند. اما بچه‌هایی که از ایران آمده بودند تعریف می‌کردند که بعد از عملیات فروغ جاویدان تک تک ما را می‌آوردند و می‌گفتند که چنین اتفاقی افتاده و نیروی سازمانی که شما از آن حمایت می‌کنید آمده‌اند با کمک نیرو‌های خارجی این تعداد را کشته‌اند و جنایت به بار آورده‌اند، حالا شما موضع خود را در مقابل آن‌ها مشخص کنید. هرکس که سازمان را محکوم می‌کرد آزادش می‌کردند و هرکس در موضع خود سرسختی می‌کرد محاکمه و اعدام می‌شد. یک تشکیلاتی هم آنجا داشتند؛ خیلی‌ها که می‌خواستند ابراز ندامت کنند، مسئول بالاتر اجازه نمی‌داد و می‌گفت: حق نداری و آن‌ها هم حساب می‌بردند. علاوه بر این سازمان این خط را از عراق به زندانیان داده بود که باید همه بر موضع خود باقی بمانند و اعدام شوند و قرار نیست کسی آزاد شود.، چون سازمان بیشتر به خون این‌ها نیاز داشت تا حضور فیزیکی آن‌ها، یعنی آن‌ها که توبه کردند و آزاد شدند خارج از خط سازمان عمل کردند.

*رجوی می‌گفت: نفوذی‌های نظامی ما هرکجا که توانستند تاثیر بگذارند، تاثیر گذاشتند مانند دفتر بنی‌صدر و هر جا نتوانستند تاثیر بگذارند، منفجرش کردند مانند دفتر حزب جمهوری اسلامی. یعنی می‌رفتند در دفتر بنی‌صدر با چند واسطه تاثیر می‌گذاشتند. همین کار را با دفتر منتظری می‌کردند. در برخی موارد نمی‌توانستند تاثیر بگذارند. مثلاً روی شهید بهشتی، شهید رجایی و شهید باهنر نمی‌توانستند تأثیرگذار باشند برای همین کلاهی و کشمیری آنجا را منفجر کرد وگرنه خود کشمیری اگر می‌توانست تاثیرگذار باشد آنجا را منفجر نمی‌‎کرد.

bato-adv
مجله خواندنی ها