در ۳۰فروردین۱۳۵۴ همراه با شش نفر دیگر از چریکهای فدایی خلق به نامهای حسن ضیاظریفی، احمد جلیلیافشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده و عباس سورکی به همراه مصطفی جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار، دو عضو سازمان مجاهدین خلق، در تپههای اطراف زندان اوین بهدست عوامل حکومت تیرباران شدند. روزنامهها فردای آن روز خبر کشتهشدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند، اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند؛ زمانیکه درپی دستگیری و محاکمه اعضای ساواک معلوم شد که بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که بهدست مأموران به تپههای اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.
۳۰ فروردین مصادف است با تیرباران بیژن جزنی بههمراه هشت نفر دیگر از فعالان سیاسی چپگرا. بیژن جزنی در سال۱۳۱۶ در خانوادهای سیاسی متولد شد.
خانواده پدری و مادری او هر دو از هواداران و فعالان حزب توده بودند. پدرش افسر ژاندارمری و از اهالی جزن (روستایی در حوالی نطنز) اصفهان بود و مادرش عالمتاج کلانتری اهل نطنز بود. حسین جزنی ابتدا عضو حزب توده بود و بعد به فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و پس از شکست این فرقه به آذربایجان شوروی رفت و تا سال۱۳۴۵ به ایران بازنگشت.
بیژن نیز به تبعیت از پدر درحالیکه فقط ۱۰سال سن داشت، در سال۱۳۲۶ به سازمان جوانان حزب توده ایران پیوست و با اینکه شرایط سنی عضویت حداقل ۱۳سال بود، اما به علت فعالیت و علاقه چشمگیر چند نوجوان کمتر از ۱۳سال، حوزه مخصوصی برایشان تشکیل شد و جزنی یکی از افراد این حوزه بود. ۱۵بهمن۱۳۲۷ محمدرضاشاه مورد سوءقصد قرار گرفت و درپی این اتفاق هیئت وزیران، حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد و حمله به سازمانهای حزبی آغاز شد. در همین سال بود که بیژن جزنی ۱۱ساله فعالیتهای مخفی خود را آغاز کرد. جزنی در این دوران رابط بین کادرهای مخفی حزب بود و در سالهای۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ به فعالیتهای مخفی سازمانی از یکسو و فعالیتهای علنی در سطح دانشآموزان میپرداخت.
جزنی در دوران مصدق
فعالیتهای سیاسی جزنی در دوران مصدق ادامه یافت، اما درپی وقوع کودتای ۲۸مرداد بود که با شدتگرفتن برخورد با نیروهای سیاسی، جزنی چندباری بهسبب فعالیتهای سیاسی روانه زندان شد. اولینبار چندماه پس از کودتا بود که بازداشت شد، اما باوجود کشف مدارکی دال بر فعالیتهای مخفیاش بهعلت سن کم او از یکسو و نفوذ افسران تودهای در دادرسی ارتش از سوی دیگر، پس از چند هفته آزاد شد. در پاییز۱۳۳۳ جزنی بعد از چندبار بازداشت و آزادی بار دیگر دستگیر و اینبار به شش ماه زندان محکوم شد. جزنی پس از آزادی در بهار۱۳۳۴ فعالیتهای خود را پی گرفت و به دلیل مشکلات شدید مالی و در عین حال علاقهای که به نقاشی داشت، در یک مؤسسه تبلیغاتی استخدام شد. در این مقطع بود که روزها به محل کار میرفت و شبها به ادامه تحصیل میپرداخت. در همین سالها بود که به همراه برخی همفکرانش ازجمله محمد چوپانزاده در تدارک تشکیل گروهی برآمد. در فروردین۱۳۳۸ اولین نشریه گروه که جزنی در تنظیم مقالات و خطمشی آن نقش اساسی را ایفا میکرد، به صورت پلیکپی با دستگاه دستساز منتشر شد. در پاییز۱۳۳۸ با لورفتن گروه و دستگیری یکی از اعضای آن انتشار مرتب نشریه متوقف و تصمیم بر این شد که به مناسبتهای مختلف اعلامیههایی صادر کنند.
فعالیت در جبهه ملی دوم
در ۱۳۳۹ با شروع کار جبهه ملی دوم بیژن جزنی هم به جبهه پیوست و فعالیتهای سیاسی خود را در آن پی گرفت. پس از سرکوب جبهه ملی در سال۱۳۴۲ جزنی و عدهای از دوستانش مدتی نشریهای سیاسی به نام «پیام دانشجو» منتشر میکردند. پیام دانشجو، نماد جبهه متحد جناحهای مختلف سیاسی در جنبش دانشجویی بود. به این ترتیب که تا اوایل ۱۳۴۳ حسن ابراهیم حبیبی (که بعد از انقلاب اسلامی چند دوره معاون اول رئیسجمهوری شد) سردبیر و مسئول گردآوری مطالب و اخبار آن بود و بیژن جزنی امور فنی مانند آمادهسازی و چاپ اول آن را برعهده داشت. در بهار۱۳۴۳ هیئت تحریریهای برای پیام دانشجو انتخاب شد که تقریبا همه جناحهای دانشجویی را دربر میگرفت و هوشنگ کشاورز صدر، متین دفتری، مجید احسن و منصور سروش در آن حضور داشتند.
جزنی آمادهسازی و چاپ و بهزاد نبوی پخش آن را عهدهدار بودند. ماشیننویسی و تهیه استنسیل و امکانات چاپی که محدود به یک دستگاه پلیکپی دستساز بود، بهدست بیژن تهیه میشد. در اواخر سال ۱۳۴۳ و بهار ۱۳۴۴ از هر شماره پیام دانشجو در حدود ۵۰۰ نسخه چاپ میشد. جزنی در فاصله سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بارها به زندان افتاد. در سال۱۳۴۲ به عنوان شاگرد اول رشته فلسفه فارغالتحصیل شد. در همین سال بود که با توجه به اتخاذ خطمشی جدیدی که گروه به آن رسیده بود، فعالیتها در قالب یک سازمان سیاسی- نظامی وارد فاز نوینی شد و بیژن جزنی به همراه سه نفر دیگر از همفکرانش بهعنوان کادر مرکزی آن انتخاب شدند.
تشکیل جبهه ملی سوم
در اوایل پاییز ۱۳۴۲، سازمان دانشجویان جبهه ملی که پس از درگیریهای میدان بهارستان (۱۵ شهریور ۱۳۴۲) از سیاست رهبری جبهه ملی ناامید شده بود، درصدد برآمدند تا به یاری برخی از رهبران و مسئولان جبهه ملی، رهبری جدیدی برای این جبهه برگزینند و از انحلال آن جلوگیری کنند. این تلاشها به تشکیل جبهه ملی سوم در سال ۱۳۴۴ انجامید که جزنی در تدارک آن شرکت داشت. جزنی آخرینبار در سال۱۳۴۴ بهدلیل فعالیتهای دانشجویی بازداشت شد و بههمراه دیگر اعضای کمیته دانشجویی دانشگاه تهران که حالا از انشعابیون جبهه ملی محسوب میشدند، در دادگاه نظامی به ۹ ماه زندان محکوم شد.
آغاز فعالیتهای مسلحانه
بعد از آزادی از زندان مسئولیت فعالیتهای علنی به عهده بیژن گذاشته شد. در پاییز۱۳۴۶ بهمناسبت مرگ تختی یکی از بزرگترین گردهماییهای علنی سازمان انجام شد که جزنی در سازماندهی آن نقشی کلیدی داشت. در همین دوران بود که تدارک مبارزه مسلحانه و تأمین سلاح برای آن در دستور کار گروه قرار گرفت. زمانی که جزنی همراه با یکی دیگر از اعضای گروه به نام «سورکی» اسلحههای تهیهشده را بههمراه داشتند، به دام پلیس افتادند. بهدنبال این اتفاق چند نفر دیگر از یاران جزنی نیز بازداشت شدند و در دادگاه، دادستان نظامی ابتدا برای جزنی و هفت نفر دیگر تقاضای حکم اعدام کرد، اما آنان نهایتا به ۱۵سال زندان محکوم شدند.
تشکیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
در همین دوره بود که با بههمپیوستن دو گروه «بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی» و «مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان» سازمان چریکهای فدایی خلق ایران شکل گرفت و با حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹بهمن۱۳۴۹ مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه را آغاز کرد؛ درواقع سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از وحدت و ادغام دو گروه چپگرای معتقد به مبارزه مسلحانه پدید آمد؛ گروهی که بیژن جزنی، عباس سورکی، غفور حسنپور، علیاکبر صفاییفراهانی، محمد صفاریآشتیانی و حمید اشرف از مؤسسان آن بودند و گروه دیگری که مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان از پایهگذارانش بودند. این دو گروه، پس از حمله به ژاندارمری سیاهکل در نوزدهم بهمن ماه۴۹ و اعدام ۱۳نفر از پیشتازان «جنبش فدایی» در ۲۶اسفند۱۳۴۹، بهطورکامل بههم پیوستند و بهعنوان «چریکهای فدایی خلق ایران» و مدت کوتاهی بعد با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» (سچفخا) اعلام موجودیت کردند.
گروه بیژن جزنی- حسن ضیاظریفی عمدتا از افرادی تشکیل شده بود که در دهههای ۳۰ و۴۰ به مبارزه روی آورده بودند و در مبارزات سیاسی جبهه ملی دوم شرکت فعالی داشتند و گروه مسعود احمدزاده-امیرپرویز پویان در مقایسه، تجربه مبارزه عملی کمتری داشت و شناخت عینی از حزب توده نداشتند. برخی از اعضای این گروه سابقه فعالیت در جبهه ملی در سالهای ۴۰ را با خود داشتند، ولی تجربه انقلاب کوبا و مبارزه چریکی در آمریکای لاتین، جایگاه ویژهای را در این گروه به خود اختصاص داده بود. جزوههای «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» نوشته امیرپرویز پویان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» نوشته مسعود احمدزاده و چندنوشتار دیگر بنیان فکری گروه را تشکیل میداد.
تفاوت دیدگاه جزنی و احمدزاده
گروه جزنی و گروه احمدزاده در فاصله ماههای شهریور تا دی ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزه مسلحانه» مباحثاتی طولانی داشتند. جزوه «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان۱۳۴۹به نام علیاکبر صفاییفراهانی درآمده بود، کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (دیدگاه جزنی) را بهدست میداد. جزوههای «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹)، بهقلم امیرپرویز پویان و «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان ۱۳۴۹)، نوشته مسعود احمدزاده، دیدگاه دوم را مطرح میکرد. هر دو گروه در پژوهشها و بررسیهای خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعه ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی تبدیل به جامعهای سرمایهداری شده است؛ بهواسطه دیکتاتوری است که تودههای زیر ستم از حرکت واماندهاند و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلحانه و ازخودگذشتن و جانبازی، تودهها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و «انرژی ذخیره تودهها را بهانفجار بکشاند...».
گروه جزنی معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها «چون هدف از اولین اقدامات مسلحانه، تغییر فضای سیاسی جامعه و بهطورکلی تبلیغ مسلحانه است، عملیات مسلحانه در روستا و شهر میتوانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن، وجود سلولهای مسلح در کوه و شهر، بهمثابه یک عامل حمایتکننده تاکتیکی، میتواند مورد استفاده قرار گیرد... جنبش روستایی میتواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامه مبارزه ندارند، به خود جلب کند و با اجرای عملیات مسلحانه، قوای دشمن را در مناطق وسیعی بهخود مشغول و این مناطق را بهطور وسیعی سیاسی کند. همچنین، جنبش چریکی شهری با برهمزدن نظم شهرها، میتواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد...». (بیژن جزنی، تاریخ سیساله، صفحه ۱۰).
گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود، اما، گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح میداد. گروه احمدزاده متکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متکی به مبارزه دورگرفته در شهر، آغاز و در این مرحله مبارزه، بهطور عمده از شهر به روستا منتقل شود. گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزه همزمان در شهر و روستا را میداد و معتقد بود که کار در شهر و روستا، در صورت امکان، باید شروع شود، البته، بهتقدم عملیات در شهر معتقد بود. درحالی که این تقدم زمانی از نظر گروه احمدزاده جنبه استراتژیک داشت. بههرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت. در دیماه۴۹، دو گروه بر سر تنظیم برنامه مبارزات آینده به توافق رسیدند و از جمله، بر این توافق شد که گروه احمدزاده- پویان چند نفر از اعضایش را برای اعزام به جنگل آماده کند. از این گروه احمد فرهودی در بهمن۴۹ به جنگل اعزام شد و به دسته چریکی جنگل بهفرماندهی علیاکبر صفاییفراهانی پیوست.
سرنوشت جزنی بعد از رویداد سیاهکل
جزنی تا فروردین۱۳۴۸ در زندان قصر بود، اما درپی فرار نافرجام یارانش از زندان به قم تبعید شد و پس از عملیات نظامی سیاهکل، به اوین منتقل شد. هرچند جزنی در طول دوران زندان تحت فشارهای شدید و شکنجههای فراوانی قرار گرفت، اما در همین دوره مجموعه مقالاتی از زندان به بیرون داد که در ساختار ایدئولوژیک سازمان متبوعش تأثیرگذار شد. او در اواسط اسفند ۱۳۵۳ پس از چند سال تبعید به زندان اوین بازگردانده شد، اما در ۳۰فروردین۱۳۵۴ همراه با شش نفر دیگر از چریکهای فدایی خلق به نامهای حسن ضیاظریفی، احمد جلیلیافشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده و عباس سورکی به همراه مصطفی جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار، دو عضو سازمان مجاهدین خلق، در تپههای اطراف زندان اوین بهدست عوامل حکومت تیرباران شدند.
روزنامهها فردای آن روز خبر کشتهشدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند، اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند؛ زمانیکه درپی دستگیری و محاکمه اعضای ساواک معلوم شد که بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که بهدست مأموران به تپههای اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.