آشپز صدام میگوید یکبار متوجه شدند که مردم فقیر میآیند از سطل زباله این غذاها را برمیدارند و میخورند، گارد صدام آنها را پیدا میکند و با کتکزدنشان حسابی از خجالت آنها در میآیند تا دیگر کسی هوس نکند غذای به زباله انداخته شده رییسجمهور که مخصوص اوست را بخورد.
علی ورامینی؛ در داستانها، رمانها، فیلمها و تئاترهای بسیاری دیدیم که فردی از یک مبارز، عدالتطلب و آزادیخواه به یک دیکتاتور تمامعیار تبدیل میشود. در تاریخ هم کم ندیدهایم، قدرت یکی از مهمترین مولفههای تاثیرگذار در چیستی و هستی آدمی است؛ بهزعم بعضی از متفکران همچون نیچه که مهمترین رانه آدمی است.
آدمی بعد از تصاحب قدرت دیگر آدمی قبل از گرفتن قدرت نیست. پهلوان اخلاقیای میخواهد که پس از تصاحب قدرت، خویشنگهداری داشته باشد، به خصوص اگر اینکه فرد قبل از به قدرت رسیدن سالها مقاومت و مبارزه کرده باشد، کندن از تمام نفرتها و انزجارهایی که مدتها با آن عجین شده و بخشی از آن نفرتها، سوقدهنده به سمت مبارزه بوده کار سترگی است. کسی همچون «نلسون ماندلا» میخواهد که حتی بعد از تحمل چند دهه شر و رنج، عاری از کینه و انزجار باشد.
توصیه عالمان سیاستی که دغدغه دیکتاتوری را دارند، این است که به استثنائات دلخوش نباشیم و سرنوشت آدمها را به خوشبینی نسبت به فردی وانهیم. آنها به جای تکیه بر فرد بر نهاد توصیه میکنند و عوض خوشنگهداری بر تنظیمگری قانونی تاکید دارند.
در واقع به دنبال نظامی هستند با کمترین امکان برای فرد که بتواند به سمت استبداد حرکت کند. اخیرا کتاب «مصائب آشپزی برای دیکتاتورها» را میخواندم که با یک سویهای متفاوت، سراغِ زیستِ چند تن از دیکتاتورهای شهیر قرن بیستم میرود و به میانجی آشپزهای آنها سعی میکند به شخصیترین ساحات زندگی آنها نفوذ کند و از این حیث برای همه میتواند جذاب باشد. این کتاب را «ویتولد شابوفسکی» نوشته و «زینب کاظمخواه» آن را ترجمه و بنگاه نشر پارسه منتشر کرده است.
شابوفسکی روزنامهنگاری لهستانی است که به کوبا، عراق، اوگاندا، کنیا، کامبوج و آلبانی رفته است تا بتواند آشپزهای کاسترو، صدام، عیدی امین، پل پوت و انورخوجه را بیابد و با آنها از تجربه آشپزیشان در کاخ دیکتاتورها صحبت کند. سراسر کتاب واقعههایی بسیار جذاب است و از دیگر منظر فکتهایی برای آنان که میخواهند تامل بیشتری کنند. مثلا در گفتگو با آشپز عیدی امین متوجه میشویم که خوردن گوشت انسانها توسط او افسانهای بیشتر نیست؛ در واقع روایتی غربی که بومیان آفریقا را وحشی نشان دهند و جنس استبداد و دیکتاتوری خود در استعمار را انسانیتر از دیکتاتوری بومیای همچون امین.
در جایی از کتاب، آشپز صدام (آشناترین دیکتاتور کتاب برای ما) اشاره میکند که هر روز در تمامی کاخهای صدام، غذای او به صورت مخصوص تهیه میشده است. یعنی غذایی که مختص او باشد و لاغیر. چه در آن کاخ حضور داشته باشد چه نه این اتفاق میافتاده. به همینجا ختم نمیشود، غذایی را که برای او در همه کاخها تهیه میشده، فقط خودش میتوانسته بخورد و در صورت نبود او در آن کاخ دور ریخته میشده.
آشپز صدام میگوید یکبار متوجه شدند که مردم فقیر میآیند از سطل زباله این غذاها را برمیدارند و میخورند، گارد صدام آنها را پیدا میکند و با کتکزدنشان حسابی از خجالت آنها در میآیند تا دیگر کسی هوس نکند غذای به زباله انداخته شده رییسجمهور که مخصوص اوست را بخورد. تنها دلیل این کار؛ خاص ماندن غذای رییسجمهور دیکتاتور است.
بعد از خواندن این ماجرا خاطرم به یک برند معروف لباس رفت که بیش از صد میلیون دلار از اجناس خود را سوزاند برای اینکه نه جایی برای نگهداریاش داشت و نه میخواست شریک کمتر پولداری برای مشتریان خیلی پولدارش بسازد، چون که مشتریان آن برند فقط برای همین مشتری هستند که لباس خاص میپوشند. یا شرکت آمازون که هر هفته چند ده هزار از جنسهایش را به دستگاههای خردکن میسپارد، تقریبا با همین سیاست و منطق. حقیقت اینکه رفتار دیکتاتورمآبانه و انحصارطلبی شکل ثابتی ندارد.
بعضی مثل صدام زمخت و بدقواره میشود بعضی هم مثل آن برند؛ شیک و انسانینما. کسی چه میداند شاید سالها بعد آشپزان سوپراستاران کارآفرین امروز؛ حرفهای جالبی برای خوانندگان وقتشان داشته باشند.
منبع: روزنامه اعتماد