دکتر نعمت الله عبدالرحیم زاده
یونسکو، سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، نزدیک به دو هفته مانده به برگزاری کنگره بین المللی روز جهانی فلسفه در تهران با صدور بیانیه ای اطلاع داد که خود را از این کنگره کنار کشیده است. یونسکو در این بیانیه دلیل کنارگیری خود را در «فراهم نشدن شرايط لازم برای برگزاری بدون مشکل چنين کنگره ای در ايران» اعلام کرد، اما در کلامی کوتاه باید گفت که این جمله مبهم مصداق روشنی از آن مثل معروف است که می گوید «رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون».
البته نباید از یونسکو چندان انتظار زیادی داشت چون هر چه باشد این سازمان نمی تواند با کشورهای غربی هم نوایی نداشته باشد و نباید از آن توقع دفاع از کشوری همچون ایران را داشت اما مسئله اصلی در شادمانی آن دسته از کسانی است که چنان از این خبر و بیانیه یونسکو شادمان شدند که گویا به فتح الفتوحی بزرگ دست یافته اند و پیروزمندانه سر از پا نشناختند.
واضح است که شادمانی این افراد امری شخصی است و به خودشان مربوط می شود، اما وقتی که به نام و تحت پوشش روشنفکری، آن هم روشنفکری فلسفی در ایران، و حتی به نام فلسفه، به خاطر این اقدام یونسکو سرود فتح و ظفر می خوانند قصه فرق می کند.
قبل از توضیحی در این مورد، نکته جالب توجه، نحوه سخن راندن این افراد است که گویا یونسکو تحت فشار آنان حاضر به کنارگیری از کنگره تهران شده است!
کافی است به گزارش استیون ارلانگر در سایت نیویورک تایمز به تاریخ 9 نوامبر، تحت عنوان «یونسکو از روز فلسفه در تهران کنار کشید» ، نگاهی انداخته شود تا معلوم گردد که کنارگیری یونسکو خیلی بیشتر از این افراد، محصول تلاش دیوید کلیون، نماینده آمریکا در یونسکو، و برخی از نمایندگان و دیپلماتهای کشورهای غربی بود که از نفوذ گسترده خود استفاده کردند تا یونسکو نتواند به وعده خود عمل کند.
ارلانگر در گزارش خود حتی ابائی ندارد که گوشه چشمی به منازعه غرب با ایران بر سر پرونده هسته ای داشته باشد و از همین نکته می توان دریافت که انگیزه های سیاسی دیپلماتهای غربی تا چه اندازه در تصمیم یونسکو دخیل بوده و دخالت همین دیپلماتها بوده که یونسکو را مجبور به چنین تصمیمی کرده ،نه تلاش ها و فعالیت های آن جماعت روشنفکر.
گذشته از این موضوع، مسئله اصلی در خوشحالی و شادمانی این افراد است. در این مورد می توان پرسید "آیا تصمیم یونسکو برای کنارگیری از کنگره تهران جای خوشحالی دارد یا تاسف؟"
بگذارید موضوع را به این صورت مطرح کنیم: آیا کسی که فلسفه را مبنای نظر و نگاه خود قرار داده، می تواند به تصمیم یونسکو به چشم یک پیروزی بنگرد و از آن خوشحال شود؟
از تاریخ فلسفه و طریقت فلاسفه در این تاریخ می توان آموخت که این واقعه به جای خوشنودی، جای تاسف دارد. جالب است که یکی از این افراد نام سقراط را بر زبان آورده و گمان کرده که با توجه به کار فلاسفه « از ۲۶ قرن پيش تا حالا از زمان سقراط تا حالا»، باید کنگره روز جهانی فلسفه در تهران را تحریم کرد و با آن از سر جنگ و ستیز درآمد.
سقراط؟! شاید این افراد فراموش کرده اند که همین سقراط با وجود آن که از سوی آتن محکوم به مرگ شد و حتی حکم دادگاه را نیز عادلانه نمی دانست، باز حاضر نشد پیشنهاد کریتون و دیگر دوستانش را بپذیرد و از زندان فرار کند تا جان خود را نجات دهد. سقراط چنین کاری را در حکم ستیز با آتن و قوانین آن می داند؛ قوانینی که با وجود مخالفتش با آن باز خود را موظف به تبعیت از آن می داند و حاضر نیست در حق آن ظلم و جفایی کند. سقراط و به زبانی روشنتر، افلاطون در این محاوره و دیگر محاورات به اهل فلسفه می آموزند که کار فلسفه، حزب بازی و ستیز و تعرض نیست، بلکه کار او این است که در دشوار ترین وضعیت، راهی برای اندیشه ورزی بیابد و به این طریق به وطن خدمت کند، نه آن که با نامه نگاری و طومارپراکنی، دست بیگانگان را به سوی تعرض به میهن باز کند.
سقراط و افلاطون با فلسفه به دموکراسی آتن انتقاد می کنند و حتی این کار را به نفع آن می دانند، اما هیچگاه علیه آن و قوانینش اقدامی نمی کنند و سر ستیز و معارضه ندارند.
این قبیل روشنفکران بر مشارکت در کنگره روز جهانی فلسفه برچسب آلودگی زده اند. عجیب است که این برچسب نظیر اتهامی است که با آن سقراط را محکوم به مرگ کردند و به نظر می رسد که اگر اینان روشنفکران زمان سقراط بودند، در کنار کسانی چون ملتوس، آنیتوس و لیکون می نشستند و درخواست مرگ سقراط را می کردند. با چنین برچسبی می توان افلاطون را به دلیل خدمت به دیونیسوس پسر محکوم کرد و حکمی مشابه برای هگل صادر کرد که به برلین رفت تا به دولت وقت پروس خدمت کند. به راستی سخنان این روشنفکران با وجود نام بردن از فلسفه و آزادی اندیشه چقدر آکنده از خشونت و نفرت است، خصائصی که اهل فلسفه در طول این 26 قرن همواره از آنها دوری جسته اند. البته این دست از افراد زیاد اهل مطالعه هستند و زیاد کتب فلسفی خوانده اند، اما اهل فلسفه نباید هیچگاه پند هیراکلیتوس را فراموش کنند که گفت «بسیار دانی خرد نمی آموزد، اگر چنین می بود هزیود و فیثاغورس می آموختند و همچنین کسنوفانس و هکاتایوس» (قطعه 40).
نکته آخر در این پرسش قابل طرح است: آیا کنگره روز جهانی فلسفه به یک نظام سیاسی مربوط می شود یا آن که چنین کنگره ای پدیده ای فرهنگی است و به فرهنگ و تاریخ ملت ایران ارتباط دارد؟ این قبیل افراد می توانند خشنود شوند اما حقیقت این است که اگر تصمیم یونسکو لطمه ای وارد کرده نه به یک نظام سیاسی، بلکه به فرهنگی وارد کرده که چنین کنگره ای در خدمت آن است. یک فرد سیاست باز و نه سیاستمدار می تواند گمان برد که چنین کنگره ای در خدمت یک نظام سیاسی است، اما درایت اهل فلسفه و حتی سیاستمدار اجازه چنین حکمی را می دهد؟
تمایز اهل فلسفه و سیاستمدار با سیاستباز، درست در تشخیص همین موضوع است که در پشت کنگره روز جهانی فلسفه، فرهنگ ملت را می بیند و فقط نگاهی تنگ و بسته به مطامع شخصی ندارد و از این رو می داند که چنین کنگره ای بسیار بیشتر از استفاده های سیاسی، در خدمت فرهنگ ملت ایران است.
به نظر می رسد که روشنفکری در این دیار پس از گذشت دهها سال هنوز نتوانسته از شر سیاست زدگی رهایی یابد تا به وظیفه اصلی خود بپردازد که همان خدمت به فرهنگ ملت اش باشد. از نامه نگاری ها و طومارپراکنی های این قبیل روشنفکران معلوم می شود که فقر روشنفکری اینک دامنگیر اندیشه فلسفی شده تا به نام فلسفه، بر رونق دکان سیاستبازی خود بیفزاید.