دنریس و دروگو که ازدواج خود را بر پایهای لرزان و بدون توافق یکی از طرفین آغاز کردند، اما خیلی زود به زوجی عاشق شدند، میتوانستند به جای مرگ دروگو، خیلی ساده از یکدیگر جدا شوند. شاید دنریس خودش تصمیم میگرفت از دست دروگو خلاص شده و بدون نیاز به مرگ طرفین، از او جدا شود. چنین سناریویی به دروگو اجازه میدلد که به عنوان یکی از نزدیکان دنی یا حتی دشمن او در سریال باقی بماند.
در دنیای بی رحم سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones)، هیچ کس در امان نبود. از استراتژیستهای حیله گر گرفته تا تماشاگران بی گناه، بالاخره روزی نوبت هر کسی از راه میرسید. وعده خروج غیرمنتظره – که اغلب با توزیع سخاوتمندانه خشونت و خونریزی همراه بود – این سریال را به یک نمایش هیجان انگیز تبدیل کرده بود؛ زمانی که یک شخصیت میتوانست از مرگ فرار کند، بینندگان واقعاً از ته دل نفسی به راحتی میکشیدند، در حالی که در بسیاری از سریالها بقا و زنده ماندن شخصیتهای اصلی یک نتیجه گیری از پیش تعیین شده است.
با این حال، بعضی از شخصیتها بودند که آرزو میکردیم کاش مدت بیشتری در سریال باقی بمانند. حرفمان این نیست که این افراد به گونهای که مناسب داستان باشد به سرانجام خود نرسیدند، اما همچنان مشتاق دیدن چیزهایی بیشتر از آنها در داستان بودیم و آرزو میکنیم کاش بیشتر در سریال میماندند. بدین بهانه در ادامه این مطلب میخواهیم شما را با ۱۱ شخصیت سریال بازی تاج و تخت آشنا کنیم که باید تا پایان سریال زنده میماندند.
آه، افعی سرخ اهل دورن. قبل از اینکه پدرو پاسکال به پدر محبوب امروزی در میان کاربران شبکههای اجتماعی و سریالهای تلویزیونی تبدیل شود، او در فصل چهارم بازی تاج و تخت به عنوان اوبرین مارتل کاریزماتیک وارد زندگی ما شد. اوبرین ترکیبی جذاب از بذله گویی اغواگرانه، مهارت جنگی، و اوج تمایلات جنسی بود؛ او در دنیای محافظه کار و سنتی وستروس نفسی تازه به نظر میرسید. بینندگان با وجود این درک ناگفته که شخصیتهای جذابی مانند او به ندرت مدت زیادی دوام میآورند، به محض ورود اوبرین به داستان عاشق او شدند.
با این حال، سرعت و وحشیگری مرگ اوبرین حتی طرفداران باتجربه بازی تاج و تخت را هم شگفت زده کرد، تا حدودی به این خاطر که همه دیدیم او چگونه میتوانست از این مرگ غیرمنتظره جلوگیری کند. گرگور “کوهستان” کلیگین، اوبرین را کشت، پس از اینکه افعی سرخ او را در یک نبرد تن به تن شکست داده بود. اگر اوبرین برای وادار کردن تایوین لنیستر به قبول نقش خود در مرگ خواهر اوبرین کمی کمتر تلاش میکرد و حواسش را بهتر جمع میکرد، اگر زمانی که فرصتش را داشت کار کوهستان را تمام کرده بود، شاید هنوز زنده بود.
اگر اوبرین زنده بود، ماجراجوییهای تیریون در داستان هم بسیار متفاوت میشد، زیرا در واقع اوبرین و کوه بر سر زنده ماندن یا مرگ او میجنگیدند. خشونت بی حد و حصر مرگ اوبرین، با غیرمنتظرگی و شکوهی که داشت، یادآور غیرقابل پیش بینی بودن سریالی بود که داشتیم نگاه میکردیم.
مارجری تایرل همراه با بقیه در معبد بزرگ بیلور به پایان راه خود رسید، زمانی که در اپیزود پایانی فصل ششم سرسی لنیستر با خونسردی تمام توطئه کرد تا همه دشمنانش را یکجا بکشد، و انگار آتش وحشی سرسی قلبهای ما را نیز با مارجری تایرل و دیگر شخصیتهای حاضر در معبد بزرگ بیلور سوزاند.
دیدن این که مارجری تایرل به این سرعت کشته شده و طعمه آتش خشم سرسی میشود بسیار برایمان ویرانگر بود، کسی که یکی از بهترین و باهوشترین شخصیتهای سریال بازی تاج و تخت بود و در این بازی به شدت تبحر داشت. مارجری محبوب ما لیاقت بیشتری داشت و مرگ او خلأیی را به وجود آورد که پر کردن آن برای سریال دشوار بود. همچنین از دست دادن ناتالی دورمر بااستعداد در میان بازیگران سریال نیز بسیار ناخوشایند بود.
سیریو فورل بامزه و بی باک در فصل اول بازی تاج و تخت معرفی شد و مرگ او نیز در همان فصل اتفاق افتاد. سیریو یک استاد شمشیربازی مرموز بود که شروع به تبدیل کردن آریا استارک جوان به یک جنگجوی قدرتمند کرد، زمانی که آریا هنوز در امنیت فریبنده کینگز لندینگ پناه گرفته بود. به نظر میرسید که سیریو پس از دستگیری پدر آریا، ند استارک، پس از مرگ پادشاه رابرت بارتیون، هنگامی که نگهبانان لنیستر برای جمع آوری آریا آمدند، به پایان راه خود رسیده است. او با نگهبانان لنیستر جنگید و به آریا فرصت فرار داد.
صحنه آخر او به اندازه کافی مبهم است به طوری که برخی از طرفداران سریال بازی تاج و تخت هنوز هم از خود میپرسند آیا او واقعا مرده است یا خیر. سرنوشت سیریو فورل هر چه که باشد، آموزشهای او مدتها پس از رفتنش از داستان نیز با آریا باقی ماند، همان طور که جمله “به خدای مرگ چه میگوییم؟ ” امروز نه. ” از او نیز تا آخر داستان با آریا ماند.
با وجود زمان کوتاه حضورش در داستان و روی صفحه نمایش، هر لحظهای که سیریو با آریا به اشتراک میگذاشت سرشار از جذابیت و سرگرمی بود. او به سرعت راه خود را به قلب طرفداران سریال باز کرد و تا پایان سریال نبود او به شدت احساس میشد. آموزشهای سیریو همواره ستاره راهنمای آریا بود، در شرایطی که او از یک دختر نوجوان جسور به یک قاتل بی رحم تبدیل شد، کسی که قادر بود قویترین رقبا را شکست دهد.
ماجراجویی سندور کلیگین، ملقب به سگ شکاری، از یک موجود بیرحم تا تبدیل شدن به یک انسان نسبتاً دلسوز، چیزی کمتر از یک داستان عجیب و پرفراز و نشیب نبود. سندور که به عنوان مرد تبر به دست خونسردی در خدمتِ جافری برثیون نفرت انگیز به مخاطب معرفی شده بود، ظاهر خشنش یک ژرفای عمیق از درد و احساس را پنهان میکرد، چیزی که او را نزد بینندگان سریال دوست داشتنی میکرد. با فاش شدن رازهای سریال و ادامه آن، این دوستی نامحتمل او با آریا استارکِ کینه جو و خشمگین بود که به طور کامل پرده از راز عمق وجود او برداشت و این قاتل وحشی را به یک نگهبان کینه توز و بدبین و در عین حال فداکار تبدیل کرد.
اما افسوس که ظاهراً میل به خونریزی و دردهای گذشته اش بر سندور غلبه کرده بودند. اگرچه آخرین رویارویی او با برادرش، کوهستان، یک رویارویی مبتنی بر افسانهها بود، اما نمیتوان این سوال را از خود نپرسید که اگر او از رفتارهای خشونت آمیزش دست میکشید و بی خیال انتقام میشد، اوضاع چگونه پیش میرفت. دیدن این که سگ شکاری به آرامش دست پیدا میکرد و یک مسیر صلح جویانهتر را در پیش میگرفت، قطعاً یک پیچش جذاب در داستان سریال بود که در خاطر طرفداران سریال بازی تاج و تخت میماند.
آه، بنجن استارک، عضو کمتر دیده شده خانواده استارک که بیشتر وقتش را به عنوان یکی از اعضای ثابت نگهبانان شب در آنسوی دیوار میگذراند. حضور کوتاه او در فصل اول سریال بازی تاج و تخت و نقش مجدداً کوتاهش در فصل ۶ چیزی جز شوخی صرف با این شخصیت و پتانسیلی که داشت، نبود. ما به عنوان طرفداران سریال مشتاق بودیم که ماجراجوییهای او را بیشتر ببینیم. بنجن درست مانند برادرش ادارد، حس شرافتمندی بسیار قوی داشت که شخصیتهای دیگر و بینندگان را تحت تاثیر قرار میداد، حتی در شرایطی که شخصیت بنجن حضور زیادی در داستان نداشت.
متاسفانه، آهنگ قوی او نسبتاً بی سروصدا از راه رسید. بنجن که به عنوان نیروی غیب در شرایط بحرانی از راه میرسید، با شجاعت – نه یک بار بلکه دو بار – وارد شد تا استارکهای جوان – برن و جان اسنو – را از مرگ حتمی نجات دهد. گویی وقتی قلمهای نویسندگان به دیوار روایی میخورد، او را احضار میکردند. در حالی که تلاشهای بنجن نشان از قهرمان مآبی او داشت، او چیزی بیش از یک ابزار رویایی بود. برای شخصیت او غنا و عمقی وجود داشت که بررسی نشده باقی ماند و باعث شد طرفداران سریال تا پایان از خود بپرسند «چه میشد اگر» بنجن زنده میماند یا بیشتر در سریال بود.
به عنوان برادر بزرگتر پادشاه رابرت برثیون، استنیس شخصیتی پیچیده بود، مردی با احساس تحقیر و افسوس و اعتقاد راسخ به اینکه تاج و تخت آهنین شرعاً و قانوناً متعلق به او است. تعقیب بی محابای قدرت توسط او به شعله ور شدن جنگ بین پنج پادشاه کمک کرد. مرگ استنیس، اگر چه محزون و اندوهناک، پایانی تلخ بر ماجراجویی همراه با خونریزی و خیانتهای او بود.
استنیس در فصل پنجم سریال بازی تاج و تخت به پایان راه خود رسید و توسط برین اهل تارث به جرم کشتن برادر کوچک ترش رنلی با جادوی سیاه، از دم تیغ گذرانده میشود. خروج او از داستان نشان دهنده تغییری در چهارچوب روایی کلی سریال بازی تاج و تخت بود، تغییری که بر اساس آن سکانسهای نبردهای بزرگ شروع به تحت الشعاع قرار دادن طرحها و نقشههای پیچیدهای کردند که تا آن زمان مخاطبان را شیفته خود کرده بودند.
درست است که استنیس، با وزن اعمال هولناکی که بر دوشش سنگینی میکرد، قطعاً پایانی غیرمنتظره و به شدت تکان دهنده داشت و این موضوع قابل انتظار بود، اما علیرغم اینکه او برای جاه طلبی هایش دست به انجام کارهای شنیع و هولناکی زد، اما همزمان مردی بود که با جدیت سعی میکرد به جنگ با وایت واکرها کمک کند. او باید از داستان میرفت، اما دلمان برای جذابیت و داستانهایی که با خود برد تنگ شد.
منس ریدر، رهبر کاریزماتیک و مغرور وحشی ها، در چند قسمت معدود حضور داشت و به طور متناوب، اما کوتاه از فصلهای ۳ تا ۵ در داستان ظاهر میشد. پایان خاطره انگیز او پس از نبرد طوفانی در دیوار، پس از شکست وحشیها در پایان فصل چهارم اتفاق میافتد. نقش منس را کیاران هیندز با استعداد بازی کرد، که ما را به این فکر میاندازد که اگر او قبل از اعدام توسط ملیساندر در کسل بلک در صحنههای بیشتری حضور داشت، چقدر میتوانست ما را بیش از پیش شیفته خود و شخصیتش کند. به هر حال، هیچ کس تهدید وایت واکرها را بهتر از او درک نمیکرد. در نهایت جان اسنو به جای اینکه بگذارد او آرام آرام سوخته و مرگی دردناک داشته باشد، با یک تیر به قلبش شلیک کرد، یک ترحم کوچک که هنوز هم باعث مرگ او میشد.
جیسون موموآ قبل از اینکه در نقش آکوامن به اعماق اقیانوس قدم بگذارد، در نقش کال دروگو، فرمانده شکست ناپذیر دوثراکیها در بازی تاج و تخت، صفحه نمایش را مزین به یکی از جذابترین شخصیتهای سریال بازی تاج و تخت کرد. به عنوان جنگجوی تمام عیار و فرمانده یک ارتش قدرتمند، دروگو تجسم واقعی یک پادشاه جنگجو بود. اما علی رغم شکست ناپذیری او در میدان نبرد، زخمی که دروگو در جریان نبرد با یکی از سربازانش برداشت منجر به عفونتی مرگبار گردیده و در پایان همان فصل اول به خروج زودرس و نابهنگام او از داستان منجر شد.
اثر شبه موج و عظیم مرگ دروگو، دنریس تارگرین، ملکه اش را به مسیر کشف قدرت و شناخت خود سوق داد. با این حال بسیاری به داستانهای دیگری فکر میکنند که اگر دروگو جان سالم به در میبرد میتوانستند اتفاق بیفتند. دنریس و دروگو که ازدواج خود را بر پایهای لرزان و بدون توافق یکی از طرفین آغاز کردند، اما خیلی زود به زوجی عاشق شدند، میتوانستند به جای مرگ دروگو، خیلی ساده از یکدیگر جدا شوند. شاید دنریس خودش تصمیم میگرفت از دست دروگو خلاص شده و بدون نیاز به مرگ طرفین، از او جدا شود. چنین سناریویی به دروگو اجازه میدلد که به عنوان یکی از نزدیکان دنی یا حتی دشمن او در سریال باقی بماند. در آخر، اما دروگو مرد و دنی تا پایان داستان یاد او را در قلبش حمل کرد. اما این یاد عزیز نمیتواند جای حضور شخصی دروگو در داستان را بگیرد.
واریس، ابرجاسوس مرموزی که به چندین پادشاه خدمت کرده بود، در تالارهای قدرت در کینگز لندینگ یک ستون همیشه حاضر بود و با استفاده از دانشش در مورد اتفاقات و رفت و آمدهای قلمرو وستروس، خود را به یک نیروی غیرقابل جایگزین و غیرقابل چشم پوشی تبدیل کرده بود. رقابت واریس با لیتل فینگر تجسم کاملی از بازی تاج و تخت بود. جدالی که بین این دو استاد جاسوسی حیله گر در جریان بود، مانند دوئلی مرموز بود که در آن اسرار و رازها نقش پول و سلاحهای اطلاعاتی بود. همه این تلاشها برای به دست آوردن جایزه نهایی بودند: تاج و تخت آهنین.
با ادامه سریال، واریس بیش از پیش در پس از صفحه اول سریال به پس زمینه منتقل میشد و نقشههای ظریف و دقیق او به نفع اژدهاهای زیبا و نبردهای بزرگ کنار گذاشته میشدند. در نهایت دنریس او را به خاطر تلاش برای تضعیف حکومت او به طور ناگهانی اعدام کرد و چیزی را که میتوانست یک پیشرانه برای داستانی جذاب باشد، برای همیشه از بین برد.
در سریالی که بسیاری از شخصیتها اغلب زوایای مختلفی از شخصیت شان را به نمایش میگذاشتند، میساندی کاملاً به دنریس تارگرین وفادار بود. میساندی به عنوان یکی از محفلی کوچک از کادر مشاوران وفادار مادر اژدهایان، اغلب صدای عقل و منطق بود و هر زمان که روح آتشین دنریس او را مملو از خشم به آسمان میبرد، او بود که دنریس را به زمین باز میگرداند، اگر چه بهترین مکان برای حمله از سوی اژدهایان از آسمان بود.
هنگامی که میساندی شیرین و دوراندیش به طرز وحشیانهای توسط سرسی سنگدل دستگیر و بی رحمانه کشته شد، آتش جهنمی غیرقابل توقفی در درون دنریس شعله ور شد و منجر به انتقامی شد که بسیاری از مردم بیگناه را به کام آتش اژدهای او فرستاد.
میساندی یکی از معدود شخصیتهای رنگین پوست سریال بود و این موضوع نیز مرگ او را بسیار دردناکتر میساخت. در نهایت، مرگ او مانند اتفاقی بود که باعث تحریک دیوانگی نهایی دنریس شد، مرگی که باعث شد فرصتی برای کشف بیشتر شخصیت میساندی از بین برود، گامی اشتباه از جانب سازندگان سریال که بسیاری از طرفداران را ناامید کرد.
بله، داریم این سه تا استارک را با هم جمع میکنیم. شما میخواستید ما لیستی از ۱۳ کاراکتر سریال بازی تاج و تخت داشته باشیم، اینطور نیست؟ مرگ ادارد استارک، قهرمان شرافتمند ما، در سادهترین حالت ضربهای سخت برای طرفداران سریال و انتظارات آنها بود. تصویر شان بین از ند استارک، پدرسالار بسیار متین خاندان استارک و نگهبان نجیب زاده شمال، همه ما را مجبور کرده بود که پشت سر او جمع شویم و برای زنده ماندن او در میان افعیهای کینگ لندینگ دعا کنیم. مرگ او نقطه اوجی بود که شرایط را برای ما به منظور تماشای بقیه سریال غیرقابل پیش بینی که اکنون میشناسیم و دوست داریم، آماده کرد. اما دل انسان چیزهای مورد علاقه اش را میخواهد اگر حتی قابل دسترس نباشند و قلب ما خواستار مقدار بیشتری از استواری و نجابت تزلزل ناپدیر ند استارک بود.
سپس نوبت عروسی سرخ میرسد. مرگ کاتلین استارک، همسر ند و پسرش راب هنوز هم یکی از تکان دهندهترین لحظات تاریخ تلویزیون به حساب میآید. قتل عام بی محابا و مداوم خاندان استارک در فصلهای اول بازی تاج و تخت، تمرینی برای بالا بردن تحمل احساسی مخاطبان بود. این موضوعی گواهی بر روح پایدار استارکها است که توانستند دوباره متحد شوند و دوباره از مرگ برخیزند، البته با زخمهایی که بسیار عمیق بودند. طبیعی است که آرزو کنیم این ضربات مهلک کمی دیرتر در داستان به ما وارد میشد و به ما اجازه میداد وقت بیشتری را با این شخصیتهای محبوب بگذرانیم.
همچنین زنده ماندن این سه نفر باعث میشود تا ریکان استارک کوچولو در طول نبرد حرامزادگان به پایان دردناک خود نرسد. همچنین اگر در یک خط مستقیم نمیدوید شاید نتیجه دیگری در انتظار او میبود. شما آرزو میکنید چه شخصیتی وستروس را ترک نکرده بود، نظر خود را در قسمت دیدگاهها با ما در میان بگذارید.
منبع: روزیاتو