احساسات عاشقانه نیما نسبت به عالیهخانم تنها در نامههای او به عالیه نمود و بروز یافته است. شاید در میان مجموعه پروپیمان اشعار نیما حتی نتوان یک شعر را به دست داد و در آن سیمای عالیهخانم را در قامت معشوق و مخاطبی عزیزکرده ترسیم کرد. در بازه آشنایی نیما و عالیه تا واپسین نامه (از اردیبهشت ۱۳۰۴ تا مهرماه ۱۳۰۶) تنها دو شعر به صورت مشخص میتوان برگزید که درونمایه آنها به عالیهخانم پیوند میخورد: «بوته ضعیف» و «آخرین نگاهها».
علی یاری، شاعر و پژوهشگر ادبی در اعتماد نوشت: زندگی نیما سراسر در ناآرامی و تلاطم گذشته است. بخشی از این آشوبناکی ناشی از روحیه خاص خود او بوده است. نیما در نوجوانی و جوانی، متاثر از زندگی در کوهستانهای یوش و تربیت خانوادگی تا حدودی روحی ماجراجو داشته، اما تقریبا از همان زمان نیز انزواجویی و جمعگریزی بر رفتارش سایه افکنده است.
نیما در آغاز جوانی به دختری کلیمی دل باخت که این عشق به علت اختلاف مذهب و مخالفت خانواده نیما به سرانجامی نرسید، اما دلباختگی نیمای جوان و ناکامی در عشق، بذر شعر را در جان او کاشت (۱). سپس برای فرونشاندن شعلههای آن عشق، به دختری (صفورا) از چادرنشینان کوهستانهای یوش دل بست، امید داشت که اینبار کار دلش به سامانی برسد، اما این عشق هم به کامیابی نینجامید.
عشق صفورا که در منظومه بلند افسانه تجلی یافته است، هیچگاه از خاطر نیما زدوده نشد. گاه در واپسین سالهای عمر که از زمین و زمان به تنگ میآمده، آرزو میکرده کاش عشق او به صفورا به سرانجامی رسیده بود تا شاید سرنوشت او چیز دیگری میشد. نیما در مواضع چندی از پدرومادر و خواهرهایش که به نظرش در پاگرفتن وصلت این دو کوتاهی کردهاند، گلایه کرده است. بهطور کلی، روابط او با مادرش تا آنجا که میدانیم، به علت گریز نیما از کار اداری و نپذیرفتن مناسبات حاکم بر ادارات و به احتمال بیشتر پس از ناکامی در عشق دختری از اهالی کوهستان و به سرانجام نرسیدن کار وصلت، هیچگاه گرم نبوده است. از صفورا نیز دلخوری خود را پنهان نکرده است (۲).
نیما حتی روی آوردن به شعر را هم پیامد همین ناکامی در عشق صفورا دانسته است: «همه این نقطه[ها] در این سطرها تیرهایی است که بعد از صفورا به قلب من اصابت کرد و من بار آن را کشیدم و اگر تو بدانی که من چه کشیدم… (۳)»
سال ۱۳۰۴ با معرفی شوهرخواهرِ عالیهخانم، رابطه نیما و عالیه آغاز میشود. پس از مدت کوتاهی، به عکسِ موضوع صفورا، اینبار با سماجت خانواده نیما، مقدمات کار مانند خواستگاری و… پیگیری میشود و عقد آن دو بهرغم مخالفتها و تردیدهای عالیهخانم خیلی زود به سامان میرسد (۴).
احساسات عاشقانه نیما نسبت به عالیهخانم تنها در نامههای او به عالیه نمود و بروز یافته است. شاید در میان مجموعه پروپیمان اشعار نیما حتی نتوان یک شعر را به دست داد و در آن سیمای عالیهخانم را در قامت معشوق و مخاطبی عزیزکرده ترسیم کرد. در بازه آشنایی نیما و عالیه تا واپسین نامه (از اردیبهشت ۱۳۰۴ تا مهرماه ۱۳۰۶) تنها دو شعر به صورت مشخص میتوان برگزید که درونمایه آنها به عالیهخانم پیوند میخورد: «بوته ضعیف» و «آخرین نگاهها».
نیما در خلال این نامه نوزدهم مهرماه ۱۳۰۶ به شعری با نام «بوته ضعیف» اشاره کرده و از عالیهخانم خواسته آن را بخواند. این شعر در مجموعه کامل اشعار نیما نیست، اما در دفتر صد سال دگر آمده است. شعر در همین تاریخ، یعنی ۱۹ مهرماه ۱۳۰۶، روز نوشته شدن نامه سروده شده. نیما شعر را به همراه نامه برای عالیهخانم فرستاده بوده است. شعر «بوته ضعیف» قالبی نوقدمایی و درونمایهای تمثیلی دارد:
«وقتی که روی کوه، ضعیف و نزار و زرد/ یک بوته عجیب/ روییده میشود/ در سنگریزهها شده بیآب و مانده فرد/ رشدونمو آن/ دیمی است دایماً»
بوتهای ضعیف و نزار و زرد و عجیب روی کوه روییده است. بادِ کندی که بر این بوته تنها مانده در محیط خشک کوهستان میوزد، برای رشد آن مناسب است. باد به بوته ضعیف میگوید با من همراه و شریک باش. بوته چون احساس میکند ریشه محکمی دارد، به «التماس باد» وقعی نمینهد. بوته چارهای ندارد یا بر توانایی خود بیفزاید یا با باد موافقت کند، زیرا ناگزیر باد تندتر میوزد و ساقه او را درهم میشکند. نیما این تمثیل را در دو بیت پایانی تاویل میکند. بوته ضعیف، زن/ عالیهخانم است. باد کندی که میوزد، نیماست. میگوید بگذار این باد کند بر تو بگذرد. در برابر او نایست که یارای ایستادگی نداری، چون اگر بادِ کند، ناگهان به تندی بر تو بوزد، تو را درهم میشکند:
«زن بر تو میوزد گر از این سوی بادِ کند/ بگذار بگذرد/ تا بگذرد خطر/ وز ناگهان چو شد این بادِ کند، تند[!]/ باشد به کار تو/ هرگونهای شکست»
هر دو تمثیلی که نیما در نامه نوزدهم مهرماه ۱۳۰۶ و شعر «بوته ضعیف» ساخته است، درونمایهای تهدیدآمیز دارند. درونمایه این شعر که با همین نامه برای عالیهخانم فرستاده، به هیچ روی نشانهای از آتش و گرمای عشق ندارد. بیشتر نوعی محتوای واسوختی دارد تا رگههایی از شور عشق و شیدایی. گویی زندگی آنها داشته به جاهای باریک میکشیده است. رفتار نیما، تندزبانیها، بیقیدی در کار اداری و درآمد ناچیز یا بیدرآمدی و… رشته ناپایدار زندگی آنها را در همین مدت اندک وصلت کم نلرزانده است.
شعر دیگر، «آخرین نگاهها» نام دارد که نیما آن را هشتم فروردین ۱۳۰۶ سروده است. قالب این شعر نیز نوقدمایی است. شعر در پنج بند ساخته شده است. چنانکه شیوه دلخواه نیما بوده، این شعر نیز رویکردی تمثیلی دارد. وقتی بهار میگذرد، ممکن است گلی نشکفته بماند و جز گردِ ایام و روی زرد بهرهای از زندگی نبرده باشد:
«بهار از دشت چون برکنْد خرگاه/ بسا ماند گلی نشکفته بر راه/ تنِ خرد/ نبسته طرفی از ایام جز گرد/ به گرد ره بخفته با تن زرد»
خورشید از روی مهربانی هر روز بر این گل میتابد و ابر پیکرش را میشوید؛ ولی گل سر بر نمیدارد و همواره در بستر خود خواب است. بار دیگر خورشید بر او میتابد. او را محکم در آغوش میگیرد و بر رخش بوسه میزند. درنتیجه روشن میشود که این گل با این همه زردرویی، بیگمان دردی در دل دارد. خورشید، ملول از این همه بیاعتنایی میگوید: نگارا این آخرین بار است که زیر طاق این پل (آسمان) بر تو میتابم. تو از روی کجطبعی به من لبخند نمیزنی. وقتی تو خود بد میکنی، چه کاری از من ساخته است. بند پایانی شعر هم آمیخته به تهدیدی از آن دست تهدیدهاست که نیما در نامههای خود به عالیهخانم در کار میکرده است:
«دلت چون با دل من آشنا نیست/ نمیخندی به من تقصیر من چیست/ بیندیش/ از آنچه در خلال کار پیداست/ در آن پایان مهر و جوشش ماست»
اگر بهانه سرایش افسانه را عشق صفورا بدانیم (۵)، در جنب آن، نیما در شعرهایی دیگر ازجمله، شعری با عنوان «تسلیمشده (۶)» که سال ۱۳۰۵ و «معاشقه (۷)» که تیرماه ۱۳۰۹ سروده شده، باز هم روایتهایی از این عشق به دست داده است. گویی به روشنی نمیتوان شعری از نیما برگزید که نموداری از عاطفه مهرآمیز او به عالیهخانم باشد. آن دو شعر هم که گفتیم (آخرین نگاهها و بوته ضعیف) بیشتر تهدیدآمیزند و چنانکه گفتیم رویکردی واسوختی به ممثل (معشوق) دارند. جز این دو شعر که از تغزل مرسوم هم بهرهای ندارند، نیما تقریبا هیچ شعری ندارد که آشکارا در شرح عشق خود به عالیهخانم نوشته باشد.
بهطور کلی، در سراسر مجموعه کامل اشعار نیما، جز منظومه افسانه، چیز دندانگیری با درونمایه خالص تغزل پیدا نمیشود. چنانکه برای مثال شاملو چنان عشق زمینی را با نام و تعینی آشکار در شعر خود ورز داده و دلبستگی به آیداخانم را بر آفتاب افکنده است و آن را به تاروپود شعر خود آمیخته که شاید در تاریخ شعر فارسی یگانه باشد. نیما هر قدر که در نامههایش خود را عاشقی شیدا و هواخواه عالیه نشان داده، در شعرهایش نشانهای از این دلدادگی نیست. عشقی که در افسانه تجلی یافته در سیر تحول شعری نیما جای خود را به عشق به طبیعت و انسان داده است.
اصولا نیما از تغزلات عاشقانه بیزاری جسته است. در حرفهای همسایه گفته: «خیلی زشت است که فقط آدم عاشق زنی باشد و تمام شعرهایش در تمام عمر راجع به آن زن. این نوشتن، ننگِ ادبیات است و ننگِ شعر در پیش من اسم دارد (۸).» او سرودنی را که در پی عشق زنی روی داده باشد، بسیار «کودکانه و ابتدایی» قلمداد کرده است. از نظر نیما شعر تغزلی و حتی مرثیه فروکاستن مرتبه والای شاعری به احساسات عادی عوام است. گفته شاعر نباید آیینه این عواطف معمولی و نازل توده مردم بشود (۹). همین است که در تمام مجموعه کامل اشعار و دفتر صد سال دگر اگر تعدادی غزل و قطعه دارد کهنگی از تاروپودشان میبارد. نه تصاویرشان تازه است، نه سوزی از آنها میتراود که تار دلی را بلرزاند.
رباعیات نیما که کم هم نیستند، باوجود آنکه کمتر تصویر تازهای در آنها ساخته شده و تخیلی کممایه در ساخت و پرداختشان به کار رفته است، اگر درونمایهای عاشقانه دارند عموما به اصطلاح زمینه تاویل عشق حقیقی دارند. خودش هم تاکید کرده آنها را در بیان طریقت خود گفته است. بیشتر در دلبستگی به عوالمی دیگر رباعی نوشته است. میماند نوسرودههای او که بهرهای از خیالات عاشقانه دارند. تعدادِ این شعرها هم در جنب کارهای دیگر او به چشم نمیآید.
اصولا نیما پیگیر «منِ شخصی» نیست. مرد این مقالات نیست. او شاعر دردمندی است که کمتر از حالات روانی و دغدغههای فردی خود سخن گفته است. بیشتر دوست میداشته سر دلبران را در حدیث دیگران بجوید. این دیگران، همه مردم جامعهاند که در قامت نمادهای گونهگون و تمثیلهای انسانی و غیرانسانیای که او ساخته و پرداخته، پدیدار میشوند. گاه دایره را آنقدر گستردهتر گرفته که جز جامعه ایرانی، نوع بشر را هم میتوان در کانون تخیلات شاعرانهاش به چشم دید. هر چه هست برای عالیهخانم - در قامت معشوق- در مجموعه پروپیمان شعر نیما نمیتوان جایی دستوپا کرد.
منابع
۱- نیما یوشیج؛ زندگانی و آثار او، ابوالقاسم جنتیعطایی، چ دوم، تهران، بنگاه مطبوعاتی صفیعلیشاه: ۱۳۴۶، ص ۲۱. نیز ر. ک: «در حول و حوش نیما»، منوچهر آشتیانی، اندیشه جامعه، شماره ۱۷ و ۱۸، تیر و مرداد ۱۳۸۰، ص ۳۳.
۲- یادداشتهای روزانه نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، چ نخست، تهران، مروارید: ۱۳۸۷، ص ۹۴.
۳- همان، ص ۱۱۵.
۴- کماندار بزرگ کوهساران؛ زندگی و شعر نیما یوشیج، سیروس طاهبار، ثالث: ۱۳۸۰، صص ۴۴-۴۵.
۵- جنتیعطایی نوشته: «نیما صفورا را هنگام آبتنی در رودخانه دیده بود. از الهامبخشی این منظره شاعرانه و مهیج و بر اثر شکست و محرومیت عشق پیشین، منظومه جاودانی افسانه را پدید آورد.» نک: نیما یوشیج؛ زندگانی و شعر او، ص ۲۱.
۶- مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج، گردآوری و تدوین: سیروس طاهباز، موسسه انتشارات نگاه: ۱۳۸۶، صص ۱۵۳-۱۵۴.
۷- صد سال دگر، ص ۱۳۶.
۸- درباره هنر شاعری (حرفهای همسایه، ارزش احساسات، تعریف و تبصره و…)، یوشیج، نیما، تدوین: سیروس طاهباز، موسسه انتشارات نگاه، ۱۳۹۴، صص ۲۵۳-۲۵۴.
۹- همان، صص ۲۳۸-۲۳۹.