bato-adv
کد خبر: ۱۲۶۱۸۱
سیدعبدالجواد موسوی:

"جناب شریعتی این رمانتیک‌بازی‌های شبه‌مذهبی را کجای دلمان بگذاریم؟"

بیست و چهارمین شماره هفته‌نامه «نگاه پنجشنبه» با پرونده‌ای خواندنی و متفاوت برای «مرگ» منتشر شد. در شماره جدید کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» آرا و نظرات مختلفی درباره «مرگ» و بستن بار از دنیا و سفر به آخرت به رشته تحریر در آمده است.
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۴ - ۲۸ شهريور ۱۳۹۱
بیست و چهارمین شماره هفته‌نامه «نگاه پنجشنبه» با پرونده‌ای خواندنی و متفاوت برای «مرگ» منتشر شد. در شماره جدید کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» آرا و نظرات مختلفی درباره «مرگ» و بستن بار از دنیا و سفر به آخرت به رشته تحریر در آمده است.

علاوه بر یادداشت های ویژه این شماره، نقدها و نوشتارهای عباس عبدی، صادق زیباکلام، سیدعلی میرفتاح، اسد الله امرایی، محسن مطلق، اسماعیل امینی و...نیز در این شماره به چشم می خورد.

در بخشی از یادداشت سید عبدالجواد موسوی با عنوان «قهرمانان چگونه می‌میرند» میخوانیم:

«یکی از لاطائل‌ترین اباطیلی که در عمرم شنیده‌ام این جمله زنده‌یاد دکتر علی شریعتی است: «خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت».

البته جمله در عین مهمل بودن به خوبی ماهیت متناقض روشنفکری دینی را به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد روشنفکری دینی پدیده‌ای تقلبی است که نه دینش، دین درست و درمانی است و نه روشنفکری‌اش، روشنفکری پدر و مادر داری.

خدا اگر خدای یگانه بی‌چند و چونی است که محمد مصطفی(ص) او را ترسیم می‌کند، خدایی است که حیات و ممات همه خلق‌الله از من عامی بی‌سواد تا جناب دکتر علی شریعتی فارغ‌التحصیل سوربن، در قبضه قدرت اوست.

و اتفاقاً دکتر دوست‌داشتنی و دردمند و ظلم‌ستیز ما را که به حق از آموزگاران راستین و صادق انقلاب اسلامی بود به گونه‌ای از دار دنیا می‌برد که تا به امروز کسی از کیفیت مرگ ایشان مطلع نباشد تا بدانیم و بدانند در پیشگاه آن که خیرالماکرین است نمی‌توان عرض شعبده کرد. فتأمل!

شاید در هیچ جمله‌ای چهره روشنفکری دینی به این وضوح نمایان نشده باشد؛ خدا وجود دارد اما خدای نصفه‌نیمه‌ای که می‌تواند بخشی از وظایفش را بر عهده جناب روشنفکر دینی بگذارد.

یعنی جناب روشنفکر دینی است که حدود وظایف و اختیارات قادر متعال را مشخص می‌سازد. اگر روشنفکر دینی می‌گفت: «خدایا خیلی ممنون! راضی به زحمت شما نیستم. بنده خودم چشمم کور و دندم نرم، هم برای زیستنم با اتکا به آنچه از استاد لویی ماسینیون و ابوذر (یا همان سوسیالیست خداپرست) فراگرفته‌ام، فکری خواهم کرد و هم تصمیم خواهم گرفت چگونه دار فانی را ترک بگویم و خدمت حضرتعالی مشرف شوم»؛ به نظرم خیلی حرفش معقول‌تر می‌آمد.

آخر موجودی را که به تعبیر حضرت بیدل بی‌اختیار می‌زید و به ناچار می‌میرد، چه به این شکرخوردن‌ها؟! خدا، یا هست یا نیست. اگر هست این حرف‌های بی‌نمک و شبه‌ماتریالیستی چیست؟ اگر هم نیست این رمانتیک‌بازی‌های شبه‌مذهبی را کجای دلمان بگذاریم؟ این است که می‌گویم روشنفکری دینی در این جمله به خوبی وضعیت پا در هوا و مضحک خود را به نمایش گذاشته.

من البته تمام‌قد مخلص آقای دکتر علی شریعتی هستم. روح ناآرام و شورشی و ضدظلم او را به شدت می‌ستایم و معتقدم با همه اشتباهات ریز و درشتش یک سخنرانی انقلابی او می‌ارزد به زندگی خیلی از حضرات بی‌درد و غمی که از روشنفکری فقط بلغور کردن چهار تا کلمه فرنگی را یاد گرفته‌اند و در سخنشان نه دردی هست، نه عشقی، نه داغی و فقط و فقط کاغذها را سیاه می‌کنند و جان‌ها را تباه.

با این همه، عرض ارادت، چیزی دیگر است و نقد و سخن‌سنجی چیز دیگر. حاصل کلام اینکه روشنفکری دینی نه حق تعبد و بندگی را به تمامی ادا می‌کند و نه حق خرد نقاد را.

اتفاقاً اگر برای آدمیزاد اندک ‌اختیاری قائل باشیم باید بگوییم هرکسی با نحوه زیستنش مرگ خود را رقم می‌زند؛ آن که سرافرازانه و عزت‌مدارانه از بیعت با خلیفه حرام‌لقمه‌ای هم‌چون یزید سر باز می‌زند خواه‌ناخواه در مسیری قرار می‌گیرد که فرجام آن کشته شدن به دست شقی‌‌ترین مخلوقات روی زمین است.

یعنی گریزی از چنین سرنوشتی نیست. مرتضی آوینی خدابیامرز را که به خاطر دارید؟ پس از انقلاب همه هم و غمش را مصروف بر و بچه‌های جنگ کرد. بعد از جنگ هم به هر بهانه‌ای راهی مناطق جنگی می‌شد.

اگر بخواهیم از منظر بشر خودبنیاد سخن بگوییم باید گفت هر مرگ دیگری جز آنچه برای مرتضی آوینی اتفاق افتاد، حق آن سید مظلوم نبود. می‌ترسم حکم قطعی صادر کنم اما گمان می‌کنم خیلی هم بی‌ربط نباشد اگر بگوییم هرکسی چنان می‌میرد که می‌زید.

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی باشکوه از دار دنیا رفت همانگونه که می‌زیست. اگر حضرت مولانا به هنگام احتضار می‌ترسید یا هذیان می‌گفت باید به هرآنچه سروده بود و گفته بود شک می‌کردیم. 

در هنگام مرگ هیچ بنی‌بشری نمی‌تواند نقش بازی کند. این تنها هنگامه‌ایست که آدمی در آن حقیقت وجودی خویش را آشکار می‌سازد. می‌گویند آخرین غزلی که حضرت مولانا سروده است و آن را زیر بالش ایشان پیدا کرده‌اند این ابیات بوده:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن»
برچسب ها: شریعتی روشنفکر
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv