bato-adv
کد خبر: ۱۹۱۹۲۲

بعثت و رسالت در اندیشه‌ی استاد مطهری

یافتن نوع نگاه استاد مطهری به نکات کلیدی فهم فلسفه ی بعثت و رسالت، موضوع اصلی این جستار است. علل و عوامل بعثت، موضوعی است که ارتباطی تنگاتنگ با موضوع اصلی بحث این نوشتار دارد.
تاریخ انتشار: ۱۷:۱۶ - ۰۵ خرداد ۱۳۹۳
یافتن نوع نگاه استاد مطهری به نکات کلیدی فهم فلسفه ی بعثت و رسالت، موضوع اصلی این جستار است. علل و عوامل بعثت، موضوعی است که ارتباطی تنگاتنگ با موضوع اصلی بحث این نوشتار دارد. استاد مطهری به مباحث فراوانی در خصوص بعث پرداخته اند که برخی از آنها بسیار مورد توجه قرار گرفته است، اما برخی کم تر مورد عنایت بوده است. علل و عوامل بعثت، وجه حاجت بشر به رسالت و بعثت، قلمرو بعثت و رسالت، هدف بعثت، مسأله ی خاتمیت، رابطه ی خاتمیت و امامت و... موضوعات و مباحثی هستند که مورد توجه جدی استاد مطهری بوده است. پرداختن به همه ی مسائل فوق، از زبان استاد، مجالی وسیع و فراتر از یک مقاله طلب می کند، لذا تمرکز اصلی بحث و کانون تأمل در این نوشتار مواردی است که به فهم فلسفهی بعثت از منظر استاد مطهری مربوط می شود. پس از فهم اجمالی علل و عوامل کلیدی بعثت و رسالت، استاد، فلسفه ی بعثت را در گفتمان هماهنگ و سازگار دین و دنیا و تلائم دنیا و آخرت و توجه توأمان به حیثیت فردی و جمعی انسان و روابط سه گانهی انسان با خود، با انسان های دیگر و با طبیعت، در طول رابطه ی انسان با خدا، تبیین می کند.
 
مقدمه
مطلع سخن را با بیان استاد مطهری قدّس سرّه آغاز می کنیم که: روز مبعث خاتم الانبیا، روز توحید و به همین جهت روز آزادی بشر است؛ روز رستاخیز جهان انسانی است؛ روز عقل و علم است. آری بدون شک اسلام منادی توحید در جهان است. فریاد «لا اله اله الله» را، فریاد این که جز خدا چیز دیگری شایسته ی پرستش و عبادت و خضوع و کرنش نیست و بشر جز در پیشگاه حق در پیشگاه هیچ موجودی، اعم از مجرد و مادی، نباید خضوع نماید، این فریاد را اسلام بر آورد: «... تعالوا الی کلمة سوآء بیننا و بینکم الِِّا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتّخذ بعضنا اربابا من دون الله». این آیه همان آیه ای است که رسول اکرم صلّی الله علیه و اله، به عنوان بخشنامه، به نام سران جهان آن روز فرستاد. این روز، روز رستاخیز انسانیت است، زیرا در این روز تنها او برانگیخته و مبعوث نشد؛ دنیای بپا خاست؛ انقلابی عظیم و همه جانبه بر پا شد؛ انقلابی که در آن واحد در دو جبهه بود؛ در دو چبهه ی متخالف و متضاد؛ هم برونی و هم درونی، هم اخلاقی و هم اجتماعی، هم معنوی و هم دنیایی. می دانیم که انقلابات مقدس اجتماعی منتهای هنرشان این است که در طبقه ی محروم و مظلوم روح حیاتی بدمند و آنها را به قیام در برابر طبقه ی استثمارگر وادار کنند.

ماهیت انقلاب اسلامی پیامبر صلّی الله علیه و اله تنها این نبود که طبقه ای را به جان طبقه ی دیگر بیاندازند، البته این کار را کرد، این روح را دمید و مردم را  به قیام در برابر ظلم وادار نمود، اما کارش تنها این نبود. کاری بالاتر و انقلابی عظیم تر نیز بر پا کرد که جز از او و کسانی از طراز او، یعنی پیغمبران، ساخته نیست. انقلاب درونی ایجاد کرد، یعنی بشر را حتی علیه تبهکاری های خودش به قیام وا داشت. این خصوصیت منحصرا از مذهب است که قادر است آدمی را علیه تبهکاری و جنایتکاری شخص خودش به قیام وا دارد، که از خود حساب بکشد، خود را ملامت کند، و خود را به پای محکمه ی عدل و انصاف بکشد.
 
استاد مطهری در آثار خود به مناسبت های مختلف به جوانب مختلف مسأله ی بعثت پرداخته اند. عناوین ذیل موضوعاتی هستند که این شهید اندیشمند در رابطه با مسأله ی بعثت و رسالت بدان توجه نموده است:
 
1) علل و عوامل بعثت؛ 
2) وجه حاجت بشر به رسالت و بعثت؛ 
3) قلمرو بعثت و رسالت؛ 
4) هدف بعثت؛ 
5) مسأله ی خاتمیت؛
6) رابطه ی خاتمیت و امامت؛
 
آنچه از میان مباحث استاد درباره ی بعثت و رسالت مورد نظر این جستار قرار گرفته است، مباحثی است که تبیین گر مسأله ی مهم فلسفه ی بعثت و رسالت است.
 
فلسفه ی بعثت و بیداری عقول
فلسفه ی بعثت انبیا و ارسال رسل از دیر باز محل تأمل حکما و متکلمان، و در واقع همه ی اندیشمندان دینی بوده است و پاسخ های مختلفی بدان داده شده است. استاد رأی خود را بر اساس فرمایش امیر مؤمنان علی علیه السّلام تبیین می نمایند:
 
حضرت امیر علیه السّلام در نهج البلاغه، خطبه ی 1، در باب فلسفه ی آمدن پیغمبران می فرماید: پیامبران را پشت سر هم فرستاده تا آن پیمانی را که در فطرت مردم از آنها گرفته از ایشان بخواهند، یعنی آنها را بر جاده ی فطرت و طبیعتشان بیندازند؛ موانع فطرتشان را بر طرف کنند؛ نعمت هایی که به آنها داده و فراموش کرده اند به یادشان بیاورند؛ بشناسانند به آنها که تو چه هستی  و چه نعمت هایی به تو داده ام.
 
این نعمت ها یی که تو خودت را در خدمت او قرار می دهی، او باید در خدمت تو باشد. تا خاک ها را از روی دفائن عقول بردارند. دفائن، گنج را می گویند که در زیر خاک است، چون در زیر خاک است و خاک رویش را گرفته آدم از رویش راه می رود ولی نمی فهمد که زیر پایش گنج است. تا خاک ها را از روی گنیجنه های عقل ها بردارند.
 
علل و عوامل بعثت
علی علیه السّلام عصر و زمینه بعثت رسول اکرم صلّی الله علیه و اله را این طور توصیف می فرماید: «أرسله علی حین فتره من الرسل و طول هجعه من الأمم و انتقاض من المبرم و انتشار من الامور و تلظ من الحروب و الدنیا کاسفه النور ظاهره الغرور علی حین اصفرار من ورقها و ایاس من ثمرها» ؛ یعنی خداوند او را در دوره ای مبعوث فرمود که فترت و فاصله ای در آمدن پیامبران رخ داد بود. ملت ها در خوابی گران و طولانی فرو رفته بودند. کارها پراکنده و تنور جنگ ها داغ بود. جهان را تاریکی فرا گرفته و غرور و فریب در آن نمایان بود. برگ درخت بشریت به سوی زردی گراییده و امیدی به میوه ی این درخت نمی رفت.
 
پیامبران معمولا در مواقعی ظهور کرده اند که بشریت و لااقل محیط اجتماع ظهور آنها در یک پرتگاه خطرناکی قرار داشته و آنها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شده اند. قرآن کریم خطاب به مردم عصر رسول اکرم صلّی الله علیه و اله چنین می فرماید: «و کنتم علی شفا حفرأ من النّار فأنقذکم منها»؛ شما در پرتگاه سقوط  در آتش بودید که خداوند (به وسیله رسول مکرم) شما را از آن نجات داد.

گاه سخن از علل و عوامل بعثت به معنای عام آن است و گاه سخن بر سر بعثت خاص پیامبر اعظم صلّی الله علیه و اله می باشد. استاد مطهری درباره ی علل و عوامل بعثت عامه و بعثت خاصه، هر دو، سخن گفته اند. درباره ی بعثت به معنای عام و علل و عوامل  آن از فرمایشات قرآن مدد می جوید و درباره ی فلسفه ی ارسال انبیا از نظر قرآن می گوید:
 
آیه ی 213 سوره ی بقره از عجیب ترین آیات است که در فلسفه بعثت و نبوت و ارسال انبیا می باشد. می فرماید: «کان النّاس أمّة واحدة»؛ مردم همه یک واحد جمعیت بودند، یک جمعیت بودند، یعنی هیچ اختلاف و تشتت و تفرقی در میان بشر نبود. یعنی زمانی بر بشر گذشته است که در آن زمان در میان افراد بشر اختلافاتی وجود نداشته است. «فبعث الله النّبیّین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین النّاس فیما اختلفوا فیه»؛ خدا پیغمبران را آن وقت مبعوث کرد، در حالی که مبشر و منذر بودند و به مردم نوید می دادند که اگر این طور عمل بکنید، چنین و اگر آن طور عمل بکنید، چنان، و با آنها کتاب (مقصود از کتاب در این جا شریعت و قانون است) نازل کرد، برای این که این قانون در میان مردم حکم کند در آنچه که در آن اختلاف دارند. یعنی اختلافاتی در میانشان پیدا شده، قانون بیاید و حل کننده ی اختلاف باشد.

بنابراین، از این آیه چنین استنباط می شود که همه ی مردم در یک زمانی امت واحد بودند، هیچ اختلافی نبود، بعد در آنها اختلاف پیدا شد، و چون در آنها اختلاف پیدا شد، خدا قانون و کتاب برای آنها نازل کرد تا کتاب حل کننده ی اختلافات مردم در زندگی باشد برهه ای از زمان بر بشر گذشته است که کتاب و قانون نداشته است و احتیاجی هم به قانون نداشته است بعد اختلاف پیدا می شود. در ابتدا موضوع اختلاف در میان نبود، بعد که بشر، کم کم زندگی اش توسعه پیدا کرد و بنا گذاشت از مزایای زندگی اش توسعه پیدا کرد و بنا گذاشت از مزایای زندگی برای خودش استفاده بکند و بگیرد، طبیعتا بعضی قوی تر بودند و برخی ضعیف تر؛ قوی ترها بیشتر گرفتند و ضعیف ترها محروم ماندند، و قوی ها ضعیف ها را استخدام می کردند. اختلافات از این جا پیدا شد.
 
چون در روابط مردم، که قبلا مثل یک خانواده زندگی می کردند، این اختلافات و بیگانگی ها پیدا شد، قانون عادلانه آمد میان مردم و گفت خیر، قوی حق ندارد حق ضعیف را بخورد؛ قوی حقی دارد، ضعیف حقی دارد، بزرگ چنین، کوچک چنین، عدالت چنین.
 
پس مردم در یک دوره ای واحد و یکنواخت بودند، بدون اختلاف و بدون این که احتیاج به قانونی داشته باشند که در روابط اجتماعی آنها رفع اختلافات بکنند. بعد اختلاف و تفاوت در میان آنها پیدا شد، و خداوند پیغمبران صاحب کتاب را، که از نوح شروع می شوند، فرستاد: «فبعث الله النّبیّین مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین النّاس فیما اختلفوا فیه»؛ پیغمبران را فرستاد و با آنها کتاب و قانون فرستاد تا آن کتاب و قانون در میان مردم حاکم باشد.
 
اما فلسفه ی تجدید بعثت انبیا چیست و چرا خداوند به طور متوالی رسولی را بعد از رسول دیگر مبعوث نموده است و به طور کلی علل تجدید بعثت در تاریخ ادیان چیست؟ در این رابطه استاد می فرمایند:
 
قرآن یک اختلاف ثانوی را بیان می کند و می گوید بعد از آنکه قانون اجتماعی در میان مردم آمد تا حل کننده ی اختلافات اجتماعی آنها باشد و عدالت را در میان مردم بر پا کند، جلوی ظلم ظالم را بگیرد، به مظلوم کمک کند و حسن روابط اجتماعی ایجاد کند، خود این ها موضوع یک اختلاف دیگر در میان افراد بشر شد. چه اختلافی؟ اختلافات مذهبی. یک پیغمبری می آید با یک کتاب، بعد یکی از پیروان این دین می آید و بدعتی در دین ایجاد می کند. آن دیگری بدعتی دیگر ایجاد می کند و رفته رفته مذاهب از آن منشعب می شود، همین طور که در هر شریعت مذاهب مختلف پیدا شد.

آن وقت پیغمبرانی که پس از پیغمبر صاحب شریعت اول، یعنی حضرت نوح علیه السّلام آمدند، قانونی که آنها آوردند، برای حل دو اختلاف بود، یکی رفع اختلافات مردم در امور زندگی، یعنی قانون برای زندگی، مردم آوردند، و دیگر این که آمدند و این آراء و اهواء یعنی قانون برای زندگی، مردم آوردند، و دیگر این که آمدند و این مذاهب مختلف یعنی چه؟» این اختلاف دوم را قرآن کریم چنین بیان می کند:
 
 «و ما اختلف فیه إلّا الّذین أوتوه من بعد ما جاءتهم البیّنات بغیا بینهم» (بقره، 213)؛ اختلاف دوم که اختلاف در خود دین است، از ناحیه ی صاحبان اغراض و هوی و هوس پیدا شد، از روی جهل و نادانی و قصور نبود. این طور نبود که چون نمی دانند اختلاف می کنند، بلکه می دانند و اختلاف می کنند، بلکه می دانند و اختلاف می کنند، می دانند و حقیقت را کتمان می کنند، می دانند و یک چیزی اضافه می کنند. «و ما اختلف الّذین أوتوا الکتاب»؛ و اختلاف نکردند [آنان که کتاب داده شدند]. «الّا من بعد ما جاء هم العلم بغیا بینهم» (آل عمران، 19)؛ مگر پس از آن که علم به آن کتاب را واجد بودند، روی بغی، روی ظلم، روی سرکشی و هوای نفس.
 
پس پیغمبران صاحب شرایع غیر از صاحب شریعت اول دو کار می کردند؛ یکی این که قانونی برای مردم می آوردند که این قانون حل کننده ی اختلافات مردم باشد و حقوق و حدود آنها را معین کند، کار دیگرشان این بود که مبارزه می کردند با بدعت هایی که قبلا پیدا شده بود، یعنی مرجع حل اختلافات مذهبی بودند.
 
بنابراین استاد در فلسفه ی تجدید بعثت در تاریخ به عوامل متعددی اشاره می نماید و معتقد است: ظهور پیاپی پیامبران علیهم السّلام تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام نوین و راهنمایی نوین نیست، بلکه بیشتر معلول نابودی ها و تحریف و تبدیل های کتب و تعلیمات آسمانی بوده است. بشر چند هزار سال پییش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است، و از او جز این انتظاری نمی توان داشت. آنگاه که بشر به مرحله ای از تکامل می رسد که می تواند مواریث دینی خود را از دست خوردن نگهداری کند، علت عمده ی تجدید پیام، و ظهور پیامبر جدید، منتفی می گردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین، موجود می شود.
 
فلسفه بعثت
استاد شهید مرتضی مطهری، فلسفه ی بعثت انبیا و ارسال رسل، و به عبارت دیگر فلسفه ی بعثت و رسالت، را در رابطه ی محکم و ناگسستنی و دین و دنیا و رابطه ی تنگاتنگ دنیا و آخرت جستجو می کرد و در واقع فلسفه ی بعثت انبیا را در دو مقوله مهم مورد تحلیل و تبیین قرار می داد:
 
1) ایمان به آخرت؛ 
2) بر پایی عدالت اجتماعی.
 
ایمان به آخرت
میان اعتقاد و باور انسان به آخرت و نشئه ی دیگری از حیات، غیر از نشئه ی فعلی، با فلسفه ی نبوت و چرایی نیاز بشر به بعثت انبیا رابطه و همبستگی روشنی وجود دارد. استاد این رابطه و لزوم آن را این چنین تبیین می نمایند:
 
بدون شک اگر ما مسأله ی آخرت را بپذیریم، یعنی اگر قبول کنیم که زندگی بشر با مردنش در این دنیا پایان نمی پذیرد و نشئه ی دیگر ماورای نشئه ی دنیا هم وجود دارد و بشر در آن نشئه، حیات و زندگی دارد و در آنجا هم به نوعی مرزوق است و سعادت و شقاوتی دارد (این جزو خبرهایی است که پیغمبران آورده و داده اند و از جنبه های علمی و فلسفی هم بحث هایی شده است)، بدون شک علم و عقل بشر کافی نیست برای تحقیق در مسائل آخرت و تشخیص این که چه چیز برای سعادت اخروی نافع است و چه چیز مضر. حتی بشر با علم و عقل خودش اصلا نمی تواند پی ببرد به وجود یک چنین نشئه ای.

تا امروز، که علم بشر این همه پیش رفته است، هنوز ما بعد مرگ به عنوان یک مجهول برای بشر تجلی می کند؛ هنوز هم واقعا، قطع نظر از هر فکری، اگر از نظر کلی بخواهیم ببینیم، به صورت یک مجهول است برای بشر، یعنی نمی تواند این را از نظر علمی صد در صد اثبات کند که چنین چیزی هست (البته یک قرائن و دلائلی هست اما یک امری که از نظر علم، قطعی تلقی شده باشد نیست). کما این که از نظر علم نمی تواند این را صد در صد نفی کند و بگوید نه، علم کشف کرده که چنین چیزی نیست جزء  مجهولات بشر است. پس اگر مسأله ی عالم آخرت را، که باز خود پیغمبران هستند که اصل وجود آن را خبر داده اند و راه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان داده اند، در نظر بگیریم نیاز به انبیا صد در صد قطعی است و جای بحثی در آن نیست.
 
عدالت اجتماعی
اما نیاز بشر به بعثت و رسالت فقط در همین بعد خلاصه نمی شود، بلکه نوع انسان در زندگی و حیات دنیوی خود که درگیر حیات و زندگی جمعی است (هویت جمعی بشر) نیز مرکز نشانه روی انبیاست. بر این اساس استاد معتقد است:
 
آن چیزی که بیشتر مورد بحث قرار گیرد، مسأله ی زندگی اجتماعی است که «آیا واقعا این زندگی دنیای بشر نیازی به پیغمبران دارد یا ندارد؟».
 
اولا ببینیم خود قرآن چه می گوید. آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟ ما می بینیم قرآن تنها مسأله ی عالم آخرت را بیان نمی کند، مسأله ی زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح می کند، خیلی هم واضح و صریح، در آن آیه ی معروف «لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط» (حدید، 25)؛ پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم، کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت بر پا بشود. پس معلوم می شود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است، و در این جا حتی آن هدف دیگر (یعنی شناخت خداوند) را هیچ ذکر نمی کند، شاید برای این که نشان بدهد که این هم اصالتی دارد و واقعا این جهت مورد نیاز است و باید باشد پس قرآن که نظر داده است که از ضرورت های زندگی بشر وجود عدالت است، وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری می داند.
 
بدین ترتیب، اگر چه امروزه تحت عناوین جدید کلامی، از قبیل وجه حاجت و نیاز بشر به دین و قلمرو ادیان و از این قبیل، رابطه ی دین و دنیا در برخی نظریات مخدوش نشان داده شده است و نیاز انسان به دین و هدف بعثت انبیا در آخرت خلاصه شده است، اما استاد، هم از حیث قرآنی و درون دینی و هم از حیث عقلی و علمی و به شیوه ی برون دینی، رابطه ی ناگسستنی دین و دنیا و آخرت را تبیین نموده و می گوید:
 
بشر یک موجود خاصی است که زندگی اش باید زندگی اجتماعی باشد، یعنی بدون این که با یکدیگر زندگی کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگی تعاونی داشته باشند امکان پذیر نیست، ولی برخلاف سایر جاندارهای اجتماعی، که به حکم غریزه و اجبار زندگی کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگی تعاونی داشته باشند امکان پذیر نیست، ولی بر خلاف سایر جاندارهای اجتماعی، که به حکم غریزه و اجبار زندگی شان اجتماعی هست، به حکم غریزه اجبار ندارد که زندگی اش اجتماعی باشد.

مقصودم این جهت است که حیوان های اجتماعی از طرف خود خلقت و طبیعت مسخر و مجبورند که اجتماعی زندگی کنند؛ تقسیم کار را خود خلقت و طبیعت در میان آنها انجام داده است؛ قانون اجتماعی شان را خود خلقت جبرا برای آنها وضع کرده است و آنها هم به طور خودکار، کار خودشان را انجام می دهند. مثلا زنبور عسل، ما داریم می خوانیم و می بینیم که تکلیف و وظیفه ی خودش را اجبارا می داند، یعنی لزومی نیست با تعلیم و تربیت یاد بگیرد و کوشش کند تا بفهمد راه چیست؛ اجبارا به او داده شده است. وظیفه و راه خودش را اجبارا می داند. پست ها هم عوض نمی شود، هر کدام یک مقام معلومی دارند، آن که کارگر است، کارگر است و آن که مهندس است، مهندس است و آن که حاکم و حکمران و ملکه است، ملکه است. حتی ساختمان های این ها با هم متفاوت است؛ به عکس بشر که باید زندگی اش زندگی اجتماعی باشد و به حکم این که یک موجود مختار و عاقل و آزادی آفریده شده است، تمام این ها را خودش باید انجام دهد، به اختیار خودش.
 
خودش باید فکر کند و برود برای خودش انتخاب کند. این نقص ها از نظر غریزی در بشر هست، به این معنا که به او این غریزه داده نشده است. حالا چرا داده نشده است، آن خودش یک حساب دیگری دارد، که گفته اند چرا داده نشده است. آن وقت بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، همیشه امکان تخلف از وظیفه را دارد، و به حکم این که غریزه ی حیات دارد و می خواهد زندگی کند، نفع جو آفریده شده و دنبال منفعت خودش هست. این است که هر فردی آن چیزی ابتدائا درباره ی آن فکر می کند این است که در اجتماع دنبال هدف های شخص خودش و فرد خودش برود، نه دنبال مصلحت اجتماع، یعنی آن چیزی که اول برای بشر و برای فکر بشر مطرح است منفعت فرد است، نه مصلحت اجتماع. مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص می دهد و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت می کند. حیوان اجتماعی به حکم غریزه، مصلحت اجتماع را تشخیص می دهد، می رود دنبالش و به حکم غریزه هم آن را اجرا می کند.

بشر در هر دو ناحیه این نیاز را دارد، نیاز دارد به یک هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعی اش هدایت و رهبری کند، و نیازمند است به یک قدرتی که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه ی حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد. می گویند پیغمبران برای این دو کار آمدند، هم او را به مصالح اجتماعی راهنمایی می کنند و هم یک قدرتی بر وجودش مسلط می کنند به نام (ایمان)، که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعی را اجرا می کند.

دنبال آنچه که مصلحت اجتماعی تشخیص می دهد (حالا یا به حکم وحی یا به حکم عقل و علم، فرق نمی کند) می رود. اگر حکومت دین و حکومت انبیا در میان بشر در گذشته و حال نبود، به عقیده ی این ها اصلا بشریتی نبود، یعنی اصلا امروز بشری روی زمین نبود، بشر خودش را خورده بود، اصلا بشر فانی شده بود. بشر بقای خودش را در روی زمین، و همین تمدنی را که امروز در روی زمین دارد، مدیون پیغمبران است. آنها، هم او را رهبری کردند و هم خودش را از شر خودش نگهداری کردند.
 
حتی امروز هم که این همه علم پیش رفته و عقل بشر کامل شده است، باز هم نقش انبیا محفوظ است، یعنی همین الان هم بشر تربیت های انسانی ای که دارد، ارث انبیا محفوظ است، یعنی همین الان هم بشر تربیت های انسانی ای که دارد، ارث از گذشته ای است که سر منشأش پیغمبران بوده اند، و مقدار انسانیتی که دارد باز هم از بقایای همان تعلیمات دینی و کتاب های آسمانی است که اگر فرض کنیم همین الان تأثیر کتاب های آسمانی را با یک قوه و قدرتی از روح بشر به کلی بیرون بکشیم؛ این مساوی خواهد بود با فنای بشریت، یعنی با از بین رفتن روح انسانیت به طور کلی و قهرا فنای بشریت.

بشر به صورت یک موجود درنده ای در خواهد آمد که هیچ روح اجتماعی نداشته باشند و همه مجبور باشند با همدیگر باشند، ولی نه مجموع شیرها بخواهند با هم زندگی کنند، چون خیلی تفاوت است میان افراد بشر، مثل یک جنگلی [خواهد بود] که در آن عده ای گوسفند باشد، عده ای گرگ، عده ای شغال، عده ای شیر، عده ای ببر، عده ای پلنگ، عده ای شتر و عده ای اسب، که اگر به جان یکدیگر بیفتند قوی ضعیف را پایمال خواهد کرد.
 
نتیجه گیری
بر اساس مختلفی که در این نوشتار بیان گردید نتیجه می گیریم که فلسفه بعثت بر مبنای علل و عواملی که در راستای فرمایشات امام علی علیه السّلام از زبان استاد شهید مرتضی مطهری تبیین شد در گفتمان هماهنگ و سازگار دین و دنیا و تلائم دینی دنیا و آخرت معنا می یابد. در این تعبیر از فلسفه ی بعثت توجه به ایمان به آخرت همان قدر اهمیت دارد که توجه به عدالت اجتماعی و مبارزه علیه استبداد و استکبار. فلسفه ی بعثت بیداری عقول آدمیان است و علل و عوامل و خاستگاه رسالت بر همین اساس معنا می یابد. در این گفتمان دیگر کار کرد بعثت و رسالت فقط مسائل شخصی و فردی و رابطه ی انسان با خدا نیست، بلکه سه رابطه ی دیگر را نیز تبیین می کند:

1) رابطه ی انسان با خود؛
2) رابطه ی انسان با انسان های دیگر (جامعه)؛
3) رابطه ی انسان با طبیعت.

منبع: پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv