آقای محمدرضا حسنی مطلب زیر را نوشته و ارسال نمودهاند
نوشتار حاضر میکوشد در پرتو یک نگرش ساختاری - تاریخی اجمالاً به تحلیل مصوبه طرح استخدامی طرح مهرآفرین که به حالت تعلیق درآمده بپردازد.
در این نوشتار کوتاه، از آنجا که مجال بحث در باب همة مسائل و مشکلات نظام اداری و بورکراسی ایران وجود ندارد، تنها بر یک مسئلة خاصی که از چشم عموم و نیز دید خواص به دور است، تاکید میشود.
بعد از لغو مصوبه مهرآفرین، استدلالهایی نه چندان محکم و مدلل از سوی معاونت برنامهریزی ریاست جمهوری و نهادهای مربوطه ذکر شد که قدر مشترک همة آنها این بود: نظام بوروکراسی در ایران بیش از حد چاق و گسترده است و از کارایی لازم و بازدهی کافی برخوردار نیست؛ در نتیجه باید چابکسازی دولت به اجرا درآید.
فعلاً در اینکه کار مفید کارکنان دولتی در ایران، روزانه کمتر از نیم ساعت است و یا اینکه تعداد مدیران دولتی در ایران، معادل کل کارمندان ژاپن است و مسائلی از این قبیل که بسیار گفته و شنیدهایم، مناقشه نمیرود و بر فرض، مستند به دادهها و شواهد دقیق و یقینی است. با فرض پذیرش همة اینها، آیا راهچاره و علاج درد در عدم استخدام و لغو مصوبات استخدامی است؟
دلالتهای چنین اقدامی چه میتواند باشد؟ در پاسخ چنین گفته شده که تحصیلکردگان لازم نیست چشم به استخدام های دولتی بدوزند و نباید از این پس دنبال میز اداری باشند؛ بلکه باید به پا خیزند، بکوشند، به خود متکی شوند و به کارآفرینی و خوداشتغالی بیشتر بیندیشند.
استدلال فوق به ظاهر محکم و استوار مینماید، اما کمی تأمل در آن پرده از سستی و چوبین بودن آن برمیدارد. فردی که چنین ادعایی طرح میکند و جوانان تحصیل کرده را به خوداشتغالی و کارآفرینی دعوت مینماید، آیا خود به لوازم و دلالتهای آن اندیشیده است؟
واضحتر بگویم کسی که چنین مدعایی طرح میکند، آیا به دور از بدنه دولت و منابع انحصاری موجود در آن، میتواند صرفاً زندگی خود را (و نه زندگی خانواده و اطرافیاناش) را بچرخاند؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا چنین نمیکند؟ پس چرا چنین راهحلی را برای دیگران پیشنهاد میدهد و خود عکس آن راه میرود؟
آشنایی حداقلی با ساختار اجتماعی و اقتصاد سیاسی ایران، به خوبی روشن میکند که چرا چنین فردی از پذیرش حرف خود استنکاف میورزد و آن توصیه را تنها برای دیگران خوش میدارد. چنین شخصی علیرغم نصیحت و توصیة خود، به درستی میداند که خارج از مجموعه ساختار دولت، اساساً منابعی وجود ندارد و ثروت یا مطلوبی تولید نمیشود که کسی بتواند بواسطه آنها پاسخگوی نیازهای خود باشد.
ممکن است در اعتراض به این سخن گفته شود که افراد باید نیازهای خود را بر حسب منابع موجود تعریف کنند، قناعت پیشه کنند و از زیادهخواهی و افزونطلبی بپرهیزند. ولی در پاسخ باید گفت که آیا مگر نیازها، توسط فرد تعریف شده و یا تعریف میشود که او بتواند آنها را بر حسب منابع موجود تعریف کند؟
به شهادت تاریخ، نیازهای انسان عمدتاً توسط جامعهای که در آن زیست میکند تعریف میگردد و فرد نقش عمدهای در تعریف یا تعیین آنها نمیتواند ایفا نماید.
نه آیا مگر کسی میتواند امروزه در هر نقطة کشور، حتی دور افتادهترین آن، از مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و آزمایشگاه و ماشین و تلفن و موبایل و اینترنت و بانک و تکنولوژی به طور کلی بینیاز باشد؟ پس روشن میشود که نیازها میتوانند بیآنکه افراد از پس مرتفع کردن آنها برآیند و یا قادر به طرد و رد آنها باشند، پدید بیایند و روال زندگی افراد را اساساً به دست بگیرند.
بر این اساس، باید گفته شود که نیازهای اجتماعی ایرانیان از روز پنجم خرداد 1287 شمسی (1908 م) که مته حفاری به لایه نفتدار در میدان نفتی مسجدسلیمان برخورد و نفت با فشار از چاه فوران نمود، به طور بنیادی و ناموزون دستخوش تغییر شد.
با توسعه صنعت نفت و صادرات نفت خام به کشورهای توسعهیافته و در عوض واردات کالاهای مصرفی از جهان توسعهیافته و نهادهای ملازم با آنها، نیازهای جدیدتری چون مدرسه و دانشگاه و علم و تحصیلات مدرن و بسیاری دیگر از نهادهای مدرن که قبلا هیچ سابقهای در این مرز و بوم نداشتند، خلق شدند.
از آنجا که آفرینش نیازهای جدید حاصل فروش نفت و تزریق پول و منابع آن به ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور بود، تنها شرط پاسخگویی به آن نیازها نیز منوط به قرار گرفتن در مسیر ترانزیت نفت (یعنی دسترسی به آن) و منابع مربوط به آن بود.
از اینجا بود که تولید نیاز بواسطه رشد و توسعه اجتماعی برونزا و گسترش روابط و مراودات اجتماعی و بویژه توسعه امکانات حمل و نقل و رسانههای گروهی، برای همگان رقم خورد، اما پاسخگویی به آن نیازها در گرو اتصال به منابع نفتی که اساساً در اختیار دولت و نهاد قدرت بود، قرار گرفت.
چنین فرایندی تا به امروز نیز با اندکی تغییرات و تحولاتی تداوم یافته است. به طوری که سیاست بواسطه منابع نفتی برای جامعه تولید نیاز میکند، اما ابزارها و منابع لازم برای رفع آنها را به طور مساوی در اختیار آحاد جامعه قرار نمیدهد.
حاصل چنین روندی هر چه باشد، از جمله بیعدالتی سیستماتیک، تضادهای اجتماعی، بیانگیزشی، فساد و بزهکاری و غیره، وجود یک واقعیت مهم در این میان را نمیتوان انکار کرد و آن اینکه هر فرد یا خانواده و یا گروهی که به منابع نفتی بواسطه رانتهای سیاسی و یا هر چیز دیگری دسترسی داشته باشد، میتواند زندگی کند و هر که دستش از این منابع کوتاه باشد، زندگی کردن یا قریب به محال میگردد و یا برایش بسیار دشوار و طاقتفرسا میگردد. به طوری که چنین افرادی یا محکوم به خروج از کشور میشوند و یا محکوم به تن دادن به زندگی سرشار از حقارت، ذلت، رذالت، سختی و ناکامی و نومیدی.
در پرتو چنین تحلیلی و با چنین نگاهی، بیپایه بودن و سست بودن استدلال کسانی که مردم و به ویژه جوانان را به خوداشتغالی و کارآفرینی دعوت میکنند، روشن میشود.
انسان و جامعه ایرانی به هر دلیلی که باشد، هنوز به آن حد از بلوغ یا توانمندی دست نیافته که بتواند با غلبه بر نیروهای اقتصاد جهانی و نظام سرمایهداری و تکنولوژی، روی پای خود بیاستد و اگر کسی چنین داعیهای دارد، میتواند لحظهای خود را در عالم خیال بریده از این نظام بوروکراتیک نفتمحور (یا رانت محور) تصور کند و آنگاه است که به محال بودن زندگی و تامین حداقل مایحتاج خود در نبود آن تصدیق کند.
نگویید که جوانان امروزی تنبلاند و راحتطلب و اهل کار و تلاش نیستند؛ چنین پاسخی فروکاستن امر اجتماعی، ساختاری و تاریخی به یک امر فردی یا روانشناختی است.
جوانان که خاماند و بیتجربه، شما اقشار پخته و تحصیلکرده و آموزشدیدهای همچون اساتید دانشگاه را در نظر بگیرید. کدام استاد دانشگاهی در ایران میتواند بدون ارتزاق از دستگاه دولت (همان نفت خامی که از تولد آن بیش از صد سال میگذرد) زندگی خود را بگذراند.
ممکن است گفته شود که اساتید بیرون از دانشگاه هم میتوانند کسب معاش کنند و مشکلی متوجه آنها نمیشود. ولی در پاسخ باید گفت که پس چرا چنین کاری نمیکنند؟
آیا ممکن است گفته شود که هستند اساتیدی که از بودجه دولتی ارتزاق نمیکنند و به عنوان پژوهشگر آزاد مشغول کارند و زندگی قابل قبولی هم دارند.
ممکن است چنین افرادی وجود داشته باشند که بواسطه نبوغ فردی یا برخی اتفاقات و بختیاریها بتوانند زندگی خود را اداره کنند. اما سخن دقیقاً همین جاست که اینها استثناءاند و سازماندهی کلی جامعه طوری است که کمتر کسی، حتی نیروهای آموزش دیده، میتوانند بدون قرار گرفتن در مدارهای نفتی امرار معاش کنند.
پس روشن است که اشکال کار از جوانان نیست. بلکه مشکلی ساختاری در کار است: نیازآفرینی از طریق منابع نفتی برای کل جامعه و قرار دادن ابزارهای رفع آن تنها برای برشی از جامعه. راهحل مسئله از یک چشمانداز پراگماتیک و حتی عدالتمحور و عقلانی، نه دعوت جوانان بیکار و مظلوم به کارآفرینی که طبق آنچه گفته شد، از بن غلط و ناشدنی است، بلکه تلاش برای توزیع بهتر و بهینه منابعی است که تنها در دست طبقه خاصی قرار گرفته و در آن طبقه دست به دست میچرخد.
حتی از منظر کارکردی، به جای اینکه منابع نفتی در دست عده قلیلی جمع شود، میتوان به توزیع بهینه و عادلانه آنها اندیشید. فیالمثل، به جای اینکه اساتید دانشگاهی را در یک مسابقه بیپایان و بیهوده استادیاری و دانشیاری و استادی درگیر کنیم و برای ارتقای آنها چاپ مقالاتی را شرط قرار دهیم که نه سابقاً خوانندهای داشت و نه حتی امروزه نویسندهای! (به مقولاتی نظیر "مرگ مولف" و "مرگ متن" میاندیشیم)، و به جای تخصیص حقوقهای چند میلیونی و امتیازات و مشاغل و مناصب چندگانه به عنوان رئیس و مدیر و معاون و ... ، میتوان لااقل یک نفر از هر خانواده را در سفره دولتی سهیم کرد و این گونه، هم از منظر انسانی، از تجمع و تراکم منابع دولتی در دست قشری برگزیده و در نتیجه امکان زندگی برای عدهای کمشمار و سلب همه زندگی از عدهای بیشمار جلوگیری کرد و هم از منظر کارکردی، اجتماعی و سیاسی، زمینه بروز نارضایتی و تضاد و اعتراض را در جامعه فروکاست.