سالن سبز و طولانی تیراندازی را صدای تفنگ و تپانچه پر کرده، ردیف منظم دختران تفنگ به دست، روبرو را نشانه گرفتهاند و به سیبل شلیک میکنند.
در بین تیراندازها مادریست که با لباس سخت و سنگین تیراندازی، پسرش را بغل کرده و بی خیال صدای فشنگها دستهای کوچک کودکش را میبوسد.
لابلای تفنگها و تپانچهها مادربزرگی هست که دستش را روی گوشهای نوهاش گذاشته، تا خوابش ببرد و آن انتها، در گوشه خلوت سالن ، پدری راه و رسم قهرمانی به دخترش میآموزد.
الهه، روزهای تمرین، باور کوچکش را بغل می کند، وسایل و تفنگش را روی دوش می اندازد و پا به سالن تیراندازی می گذارد. کنار او پدر بازنشسته نظامی در هیات مربی اش می ایستد و سیبل را با انگشت نشانه می رود و آن گوشه مادر الهه قربان صدقه نوه کوچکش میرود. گاهی کودک از صدای شلیک در سالن تمرین چشمهایش گرد می شود و همه را به خنده می اندازد.
روزهایی هم مادر ورزشکار با عکس باور می آید تا قوت قلب بگیرد و صاف به هدف بزند. همه اعضای این خانواده، کنار هم به سختی تلاش می کنند، برای هدفی بزرگ، تا الهه هر روز به نقطه روشن رویاهایش نزدیکتر شود، حضور در المپیک و گردن آویز خوشرنگی که نشان تلاش و همبستگی یک خانواده ایرانی است . خانوادهای که به آینده باور دارند ...
- عکاس: مونا هوبه فکر، خبرگزاری ایسنا
جایی که نرفتید و ندیدید ..فرت و فرت کامنت بذارید
خدا به پدر و ماد اين ورزشكار عمر باعزت و سلامتي بده كه همياريش ميكنند.