یک هفته از درگذشت مرتضی پاشایی، خواننده جوان پاپ میگذرد. ابراز احساسات شدید به درگذشت این خواننده و وداع پرشور و باشکوه با او، بسیاری را متعجب کرد. خیلی زود موضوع درگذشت پاشایی و واکنشهای مردمی به آن به صدر اخبار رسانهها رسید.
کاربران شبکههای اجتماعی به سرعت به موضوع واکنش نشان دادند، هنرمندان، ورزشکاران و حتی سیاستمداران شناخته شده پیام تسلیت فرستادند و بسیاری از آنها در مراسم تشییعجنازه او شرکت کردند. آنقدر جمعیت رو به روی تالار وحدت و خیابانهای منتهی به آن جمع شد که خاکسپاری عملا ممکن نشد. او را شبانه به خاک سپردند و این درحالی بود که در تهران و بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ ایران مراسم متعددی در بزرگداشت او برگزار شد. هر چند، رسانههای رسمی به ویژه صدا و سیما کمی با تاخیر به ماجرا واکنش نشان دادند اما، فعالیتهای مردمی و خودجوش، کار خودش را کرد تا در جامعهای که به کمتوجهی به هنرمندانش متهم میشود، یکی از باشکوهترین بزرگداشتها اتفاق بیفتد. با وجود این، ماجرا به اینجا ختم نشد.
از آنجا که پاشایی یک هنرمند درجه یک به حساب نمیآید بسیاری از افت سلیقه هنری، تاثیر ابزارهای جدید ارتباطی، مردهپرستی ایرانیان و ... سخن گفتند. در این میان کسانی هم بودند که سعی کردند تحلیلهایی فراتر از این داشته باشند. آنها مرتضی پاشایی را یک بهانه دانستند و از دوران جدیدی سخن به میان آوردند که در آن گروههای مرجع جوانان تغییر کرده است. تقی آزادارمکی جامعهشناس و استاد دانشگاه تحلیل خود از ماجراهایی را که پیرامون درگذشت پاشایی اتفاق افتاده، ارائه میدهد.
ابراز احساسات مردمی در مراسم تشییعجنازه مرتضی پاشایی بسیاری از شهروندان بهویژه نخبگان و روشنفکران را انگشت به دهان کرد. آنطور که بررسیهای کارشناسی نشان میدهد، آقای پاشایی هنرمند درجه یک به حساب نمیآمد. با وجود این، مردمی که اغلب نسبت به درگذشت هنرمندان تراز اول بی تفاوت بودند، در تشییع جنازه او و مراسمی که پیرامون درگذشت او بود حضور پرشوری داشتند. دلیل این حضور به لحاظ جامعه شناختی چیست؟در روزهای اخیر، درگذشت مرتضی پاشایی تبدیل به یک حادثه فرهنگی و اجتماعی در ایران شده است. مهم بودن این حادثه و واقعه بهحضور افراد در تشییعجنازه و مراسم خاکسپاری، میزان بحث و گفتوگویی که در حوزه مطبوعات و رسانهها در این زمینه به وقوع پیوست، میزان توجه مردم اعم از روشنفکران و سیاستمداران و مردم عادی به این حادثه و پیگیری مسائل مرتبط به آن، و از همه مهمتر میزان مراجعه به آثار این خواننده جوان برمیگردد. اگر فقط استقبال گسترده مردم در مراسم تشییع و خاکسپاری بود میشد به احساسی بودن مردم یا وجود سابقه خانوادگی فرد متوفی یا تبلیغ رسانههای خارجی از این امر اشاره کرد در حالی که، همه وجوه اشاره شده در فوق یکجا و در یک زمان به وقوع پیوسته است. بسیاری از کسانی که در اجتماعات گوناگون در این زمینه شرکت کردهاند، مخاطب قدیمی این خواننده بودهاند. فقط وقوع حادثه آنها را به میدان نیاورده است بلکه، پیش از این اکثر افراد متوجه کارهای آقای پاشایی بودهاند. از طرف دیگر، آنچه بر اهمیت این حادثه میافزاید این است که آقای پاشایی از چهرههای رسمی نبوده و از حمایت تمام رسمی هم برخوردار نبوده است.
به عبارت دیگر، این شخص از حمایت رسمی همهجانبه برخوردار نبوده است. وقتی شخصیت یا فرد مهم مورد اعتماد سیستم سیاسی دچار حادثهای شده و از طریق رسانههای رسمی با گرایشهای متعدد سیاسی مورد حمایت قرار گرفته و از مردم درخواست مشارکت در مراسم مرتبط با آن فرد مهم میشود، خیلی نمیتوان انتظاری به جز مشارکت بالای جامعه و گروههای اجتماعی متعدد داشت اما، درمورد درگذشت مرتضی پاشایی با اینکه اینگونه نبود تا حدودی هم سعی شده است این واقعه به لحاظ رسانهای مهم جلوه نکند و از افراد و گروههای اجتماعی و مردم دعوتی در مشارکت عام به عمل نیامده است. پس با وجود نظارت و کنترل و اجتناب از حضور زیاد مردم، تشییعجنازه و مراسم خاکسپاری این فرد به یک حادثه مهم تبدیل شد. بدین لحاظ است که نمیتوان از بررسی ابعاد این حادثه و واقعه اجتناب کرد.
بالاخره توجه غیر قابل پیشبینی به درگذشت مرتضی پاشایی را چطور باید بررسی کرد؟ آیا میتوان به همان چند دلیل، که با عرض معذرت باید نصفه و نیمه تلقی شود، بسنده کرد؟در بررسی ابعاد این پدیده بهتر است با مجموعهای سوال شروع کنیم. سوالات اساسی که در این ارتباط مطرح میشود، بدین شرح است: ماجرا چیست؟ آیا مردم ایران در انتظار وقوع اموری از قبیل تشییعجنازه فرد مهم یا پیروزی در مسابقه فوتبال یا موفقیت در صحنههای جهانی به لحاظ سیاسی و فرهنگی هستند تا به خیابانها ریخته و احساساتشان را نشان دهند؟ آیا مردم ایران در پی بیان خواستهها و نیازها و امیال و آرزوهای پنهانشان هستند که در شرایط عادی امکان بروز آنها را نداشتهاند؟ یا امر دیگری جاری است که ما از شناخت آن عاجزیم و باید به انتظار وقوعشان نشسته تا بتوانیم به تحلیل آنها اقدام کنیم؟ آیا وقوع این نوع وقایع نشان از شکلگیری فضای جدید اجتماعی و فرهنگی است یا اینکه ما هنوز هم در دام جامعه دوگانه یا نسلهای سهگانه قرار داریم؟
و پاسخ این سوالات؟
در پاسخ دادن به سوالات فوق راههای متعددی وجود دارد اما، بهتر میدانم به جای شعار دادن و مقاومت یا به به گفتن، به زمینههای اجتماعی و فرهنگی ظهور این نوع پدیدهها اشاره کنم. در فهم تحولات جامعه ایرانی، توجه به بوم ایرانی بسیار اهمیت دارد زیرا، باید روشن کنیم که جامعه ایرانی چه جامعهای است. من ایران را کشوری میشناسم که در مسیر حوادث مهم و غیرمهم قرار گرفته و باید هر آن منتظر وقوع یکی از آنها بود.
بعضی از مواقع حوادث بسیار بزرگ و مهم هستند و در بعضی از شرایط حوادث آنقدر مهم و اساسی نیستند که نشان از تحول عمده و بنیادی باشند. برای مثال وقتی مردم گوش شنوایی در شنیدن برخی از درخواستهای ساده و مفید در زندگیشان که بهواسطه گروههای مرجع اصلی ارائه میشود، ندارند باید منتظر وقوع حوادث بزرگ و مهم و بنیادی بود. برای نمونه وقتی مردم ایران گوش شنوایی در شنیدن سخنان شاه در نزدیک شدن به دروازههای تمدن بزرگ را نداشتند، باید متخصصان جامعه وقوع حادثه بزرگی چون انقلاب را انتظار میکشیدند همانطور که، وقتی همه تلاش حاکمیت و نیروهای سیاسی بعد از دوران جنگ در نتیجه بخش شدن سیاستهای توسعهای بود، کمتر گوش شنوایی در این زمینه وجود داشت و اکثر مردم یا پیامهای دولت سازندگی را نمی شنیدند یا اینکه لب به انتقاد و در نهایت اعتراض گشوده بودند که حاصل آن هم ظهور پدیده اصلاحات بود.
این روند بارها در ایران به وقوع پیوسته است. ما اتفاقا در دوره وقوع دگردیسی عمده دیگری قرار داریم. کمتر کسی است که به مباحثات جاری در حوزه سیاسی توجه کند. درست است که دولت تدبیر و امید آمده است و دارد اقتصاد و سیاست کشور را از مرحله نزدیک به سقوط قبلی به مرحله جدیدی که به تعامل با جهان و فعال شدن نیروهای اقتصادی و اجتماعی خواهد انجامید نزدیک میکند اما، جامعه و بسیاری از گروههای اجتماعی خیلی به این جهتها حساس نشده است؛ راهی دیگر میرود و بحثهای دیگر را دنبال میکند. بهعنوان شاهد مثال میتوان از تلاش دولت در تغییر مسیر اقتصادی کشور با دو وضعیت در هم تورم بالا و رشد منفی به تورم متعادل و رشد مثبت یاد کرد. مردم با وجود اینکه شاهد یک چرخش عمده هستند اما، کار خودشان را میکنند و بسیاری از گروههای اجتماعی سیاستهای تعیین شده شان را دنبال میکنند.
مثال دیگر بحرانی است که در سطح مدیریتی و سیاستی در تعیین وزیر علوم پیش آمده است. کمتر واکنش تند و سریع و اعتراضی از طرف جامعه دانشگاهیان به این وضعیت شنیده میشود. فقدان واکنش سریع و اعتراضی بهدلیل سلطه فضای امنیتی و نظارتی نیست. ریشه این وضعیت در بیاعتنایی بخش عمده این فضا نسبت به وجود یا عدم وزیر علوم است. برای بسیاری از کنشگران این حوزه بود یا نبود وزیر و حتی رئیس دانشگاه اهمیت ندارد. پس نوعی بیاعتنایی در اینجا دیده میشود. گروههای سیاسی سامان یافته بخش کمی از حجم انبوه دانشگاهیان هستند و هر روز بیانیه میدهند ولی کمتر فرد جدید به جمع آنها اضافه میشود. در این صورت است که من میگویم جامعه ایرانی دارد به مرحله بیاعتنایی به دولت میرسد و این خودش زمینه ظهور شرایط دگردیسی عمدهای است.
در این میان آنچه پیرامون درگذشت مرتضی پاشایی رخ داد، چگونه مورد ارزیابی قرار میگیرد و چه معنایی دارد؟با توجه به فرض و اصل اشاره شده در فوق، شکلگیری شرایط جدید را که از آن به عنوان ضرورت در دگردیسی مهم یاد کردم، در فهم پدیده و واقعه مرتضی پاشایی بهتر میتوان درک کرد. در این وضعیت است که امکان پاسخ حداقلی به سوالات اشاره شده در فوق وجود دارد. یک بار دیگر به اصلیترین سوال بازمیگردم: راز و رمز این واقعه در چیست؟ از نظر من باید راز و رمز اصلی این واقعه را در چند امر دید؛ اول در ورود جامعه به مرحله دگردیسیهای مهم و بنیادی، دوم چرخش عمده در گروههای مرجع، و سوم مهم شدن جامعه و فرهنگ، مهم شدن امور اجتماعی و فرهنگی، و چهارم جداشدن عرصه سیاسی از فرهنگی و اجتماعی. پس وضعیت فعلی را که بارها در آینده به اشکال گوناگون تکرار خواهد شد، باید به عنوان ظهور جریان تغییرپذیری اجتماعی و فرهنگی تا تغییرپذیری سیاسی دید که در آن نیروهای جدیدی با رنگ و شکل و شمایل و آرزوها و نیازها و تمایلات جدید مطرح هستند.
در نتیجه بهتر است کمی در این زمینه که نیروهای اجتماعی جدید در ایران کدامند تمرکز کنیم. در یک داوری کلی مدعیام در کنار روشنفکران، سیاستمداران و بوروکراتها و نسلها و زنان در ایران نیروهای جدیدی ظهور کردهاند که عمدهترین آنها هنرمندان، ورزشکاران و گروههای قومی هستند. این سه نیروی عمده جدید اجتماعی در گذشته کمتر در سایه روشنفکران و سیاستمداران امکان عمل یافتهاند. بدین لحاظ به کنشگری مستقل تبدیل شدهاند. آنها صداهای جدیدی پیدا کرده و سعی دارند تا به طور مستقل وارد عمل و اندیشه و کار شوند. در گذشته کمی دور بود که در ایران هنرمندان در سایه روشنفکران و ورزشکاران در سایه بوروکراتها و گروههای قومی در سایه سیاستمداران و روشنفکران نقشآفرینی میکردند اما، در شرایط جدید این سه گروه اجتماعی اعلام استقلال کرده و عمل استقلالی را اصل قلمداد کردهاند. برای فهم بهتر و دقیق تر این نظر، بد نیست به اتفاقاتی که در حوزه هنر؛ موسیقی، سینما، تئاتر، ادبیات، داستان، رمان و حوزه فوتبال و کشتی و گروههای قومی افتاده است، توجه جدی کنیم.
در این حوزهها، هزاران داعیه مطرح است و برو بیاهایی در جریان است. هر یک به ساحت جدید آیینی و مراسمی رسیدهاند. آنها منتظر تصمیم گیری حوزه سیاست و روشنفکری برای ارائه تولیداتشان نیستند. ساز و کارهای جدیدی برای تولید، ارائه، مصرف، داوری و تغییر مسیر تولید و مصرف کالاهایشان ایجاد کردهاند. این وضعیت به معنای تغییرات عمده در جامعه ایرانی است. من این تغییرات را بسیار مفید و موثر میدانم.
اگر حرف شما را بپذیریم، پس آنچه پیرامون درگذشت مرتضی پاشایی رخ داد زیاد هم غیر قابل پیشبینی نبوده است.با بیان نکات و مفروضات اشاره شده در فوق به سوال اصلی برمیگردم. من باوری به این ندارم که وقوع این نوع حوادث و موقعیتها غیرقابل پیشبینی است. اتفاقا کسانی که درد فرهنگ و جامعه دارند و گوششان به صدای تغییرات اجتماعی و فرهنگی آشنا، صدای تغییرات مستمر در حیات ایرانی را خواهند شنید. مشکل در جایی است که برخی مدعیان شناخت جامعه نه توان این شناسایی را دارند و نه از ابزارهای لازم در این زمینه برخوردارند. بیش از اینکه محقق و آشنا با حوادث و جریانها باشند، در راستای اعمال سیاستها و آرزوهایشان بر جامعه تلاش میکنند.
به عبارت دیگر به جای اینکه آشنای جامعه و فرهنگ باشند، آشنای با سیاست و برنامه هستند. به عبارت دیگر، جا به جایی آشنای به جامعه با آشنای به سیاست و برنامه اتفاق افتاده است. طبیعی است آشنای به سیاست توان فهم صدای جامعه و روند تغییرات را ندارد. اجازه دهید یک بار دیگر از جامعهشناسی در ایران دفاع کنم. اگر به مطالعات و تحقیقات جامعه شناسان ایرانی مراجعه شود، خواهیم یافت که آنها عموما از این تغییرات یاد کرده و مدعی ورود ایران به فضای جدید و ظهور نیروهای جدید اجتماعی هستند. یکی از اصلیترین یافتههای جامعه شناسان جوان ایرانی تغییر در گروههای مرجع و اهمیت یافتن ورزشکاران و هنرمندان در کنار جوانان و زنان است همانطور که، جامعهشناسانی که در حوزه ارزشها مشغول هستند از تغییر ارزشها و نگرشها و ظهور سبکهای جدید زندگی سخن میگویند.
درنتیجه نمیشود گفت که همه در مقابل این نوع حوادث متحیر شدهاند. اصلا جامعهشناسان ایرانی متحیر نشدهاند. اتفاقا اولین افرادی که در این حوزه وارد شده و بحث دقیق و علمی کردهاند، جامعهشناسان بودهاند. حضور سریع آنها در این فضا به معنای آمادگی علمی و ذهنیشان است.
شما از ناتوانی مدعیان شناخت جامعه حرف زدید. این ناتوانی چه تبعاتی دارد؟بهتر است بعضی از ابعاد ناتوانی در فهم این پدیده را بازگو کنم. اولین بعد را در بالا اشاره کردم: در جابهجایی بازیگر سیاسی به جای محقق و آشنای به جهان اجتماعی است. بعد دوم این مساله به هیجانیکردن فضای جامعه به واسطه مطبوعات با دو گروه رقیب برمیگردد. گروهی که مدعی نوگرایی است و این وقایع را نشان از ناکامی سنت میداند و گروه دیگری که این نوع وقایع را بدکارکردی شدن حوزه فرهنگ و علم میدانند. این دوگانه گرایی سیاسی موجب شده است که فضای هیجانی به فضای ابهامی تبدیل شده و درنهایت موضوع از دستور مطالعه و تامل خارج شود همانطور که، بسیاری از موضوعات و مسائل قدیمی ظهور کرده در ایران هم از دستور کار برای تحقیق و تامل بیشتر خارج شدند. سومین نکته به اغراق گویی ما برمیگردد. همانطور که گفتم ما با اتفاق عجیبی در جامعه روبهرو نیستیم. جامعه ما بهدلایل متعدد در معرض حوادث کوچک و بزرگ در حوزههای متعدد بوده و هست. این هم یکی از این حوادث است.
چرا اغراقگویی اصل شده است؟ جامعهای که جوان است و در آن گروههای جدید اجتماعی ظهور کردهاند باید در معرض وقایع جدید باشد. مگر درخواست حضور زنان در میدانهای ورزشی مطرح نیست؟ مگر خروج تهاجمی مردم از شهرها و بهطور خاص از شهر تهران در ایام تعطیل اصل نشده است؟ مگر میل به مصرف کالاهای تجملی برای همه مردم اصل نشده است؟ مگر بهره گیری از رسانههای خارجی (ماهواره) در تهران و دیگر شهرهای ایران بیش از حد انتظار نیست؟ مگر ورود زنان به فضاهای جدید اجتماعی و فرهنگی مهم نشده است؟ مگر میل به مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور به اشکال گوناگون تعجبانگیز نشده است ؟ و... این همه واقعه که در ایران یک شبه ظهور نکردهاند. همه آنها طی زمان آمدهاند و ماندگار شدهاند. پس چرا باید در زمانی که یک واقعه رخ میدهد با تحیر به اغراقگویی اقدام کنیم. از نظر من وقوع این نوع حوادث در ایران تکرار خواهند شد. وقوع مکرر آنها نشان از دگردیسی بنیادی در جامعه ایرانی به لحاظ فرهنگی و اجتماعی است.
این حوادثی که از آنها یاد کردید، چه ویژگیهایی دارند؟این وقایع چندین ویژگی دارند که توجه به آنها مهم است. اول اینکه حوزهای است؛ کمتر امکان فراگیری شان در سطح کلان و ملی وجود دارد. دوم اینکه کمتر سیاسیاند ؛ بیشتر دغدغههای فرهنگی و اجتماعی دارند. سوم اینکه طی زمان شکل گرفته و با جامعه باقی خواهند ماند. چهارم اینکه هر یک از آنها منطق خاصی دارند و با نادیده گرفته شدن ناپدید نخواهند شد. پنجم اینکه ماندگارند و موثر؛ داعیهها و آرمانها و سبک زندگی و ساحت مراسمی شان امکان میرایی برای آنها فراهم نمیسازد. ششم اینکه محوریترین دغدغه این نوع حوادث زندگی در جهان مدرن است. من از مفهوم «زندگی در جهان مدرن» بهعنوان شاخص ترین وجه این پدیدهها یاد میکنم. برای فهم دقیق این ویژگی بهتر است به کارهای تولید شده به واسطه مرتضی پاشایی مراجعه شود. او از عشق و تنهایی و نیاز به جمع، محبت و ایمان و با هم بودن و زندگی کردن و ... سخن گفته و به همین دلیل هم مخاطب بسیار یافته است. به همین دلیل هم هست که همه کسانی که از زندگی در جهان مدرن به هر شکلی سخن بگویند مخاطب خواهند داشت و ماندگاری خواهند یافت.
این شرایط جدید چگونه میتواند ما را وارد عصر جدیدی کند؟ آیا ما دوران گذار را پشت سر گذاشته و دیگر مدرن شدهایم؟اینکه آیا میشود از ظهور این نوع پدیدهها در سامان دادن زندگی ایرانی به معنی مدرن آن بهره گرفت، باید بگویم که خود این پدیدهها مدرن هستند و به دلیل اینکه از «زندگی در جهان مدرن» سخن میگویند به طور آشکار و پنهان در راستای ساختن جهان مدرن ایرانی نقشآفرینی میکنند. اینکه بعضی از گروههای سیاسی در راستای پیوند زدن این پدیدهها با سیاستهایشان هستند، از نظر من دچار توهم هستند. افرادی چون پاشایی ناخواسته در راستای رسیدن به همین جهان مدرن هستند و مخاطبشان را به رفتار و فهم غیر ایدئولوژیک (نه ضد ایدئولوژیک) دعوت میکنند. آنها در پی شروع دعوای سیاسی نیستند. آنها به دنبال سامان اجتماعی و فرهنگی با مشارکت جمعی هستند.