مركز ثقل بحرانسازيهاي امروز ايران را بايد «قول» و «فعل» جبهه تحجر و افراط دانست؛ جبههيي كه در نيم قرن گذشته، روزي عيان و روزگاري نهان فعاليت تشكيلاتي داشته و دارد. خطر منش و روش رهبران و سربازان اين جريان فكري- سياسي در سالهاي اخير را همواره بايد دلمشغوليها و ذهنمشغوليهاي مبارزين ديروز انقلاب و كارگزاران امروز نظام سياسي ايران دانست.
اين دغدغه خاطر اما در اين سالها و به ويژه اين روزها با هشدارهاي پياپي شيوخي چون هاشمي رفسنجاني، حسن روحاني، سيد حسن خميني و سيد محمد خاتمي و علياكبر ناطق نوري رنگ و بويي ديگر به خود گرفته است. شاه بيت هشدارها و نگرانيهاي اين شيوخ را دو كليد واژه پر كرده است؛ «تحجر و افراط»
هشدار روحانيون انقلابي
هاشميرفسنجاني سالهاست ميگويد: «آنچه امروز بيش از هر چيز ديگري براي استحكام نظام كارايي دارد، همان اسلام نابي است كه مفسر آن امام راحل هستند و نه افكار متحجر و اعمال رياكارانه. امروز ريا و تحجر سمي مهلك و مانع جدي در راه توسعه كشور و سعادت جامعه است... متاسفانه همان تفكري كه در دوران مبارزه در مقابل امام(ره) و همراهان ايستادگي ميكرد و امام را مسوول خونهاي ريخته شده در راه انقلاب معرفي ميكرد، امروزه پوستين اسلام را وارونه پوشيده و رياكارانه مشغول است و اصرار دارد كه افكار معيوب خود را به جاي معارف اصيل اسلام به ديگران تحميل كند».
حسن روحاني همچون هاشمي گفته است «نبايد بگذاريم افكار افراطي و متحجرانه جايگزين دين مبين شود.» او حتي ديروز با گفتن اين جملات كه اسلام حقيقي، اسلام رحماني و نه اسلام افراطي و خشونت است، نشان داد كه دل پري از افراطيگري و تصلب فكري- عقيدتي متحجران دارد. سيد محمد خاتمي همواره خطر اسلام متحجر و قرائت قشريگرايانه از دين را به عنوان يكي از چالشهاي ديرينه تاريخ انقلاب اسلامي دانسته و با بهرهگيري از سخنان امام تصريح كرده كه امام در سالهاي پاياني عمر خود برخطر «تحجرگرايي» و «قشريگري» بيش از هر موضوع ديگري تاكيد داشته است.
خاتمي حتي پا را از اين فراتر هم گذاشته و چند باري بيپرواتر از هميشه در هشدارهايش نسبت به متحجران و افراطيها لب به سخن گشود تا جايي كه گفت: «امروز آنهايي كه دمي با امام سرآشتي نداشتند، تحت نام «راه امام» به نابودي آرمانهاي امام و انقلاب كمر بستهاند و مشكل امروز ما فقط سنتپرستي، ظاهرپرستي و سطحينگري نيست، بلكه مشكل اين است كه اين سطحينگري دارد به صورت يك سازمان درميآيد تا خود را تحميل كند».
روايت سيد حسن خميني هم از متحجران و افراطيون تفاوتي با تفاسير هاشميرفسنجاني، حسن روحاني و سيد محمدخاتمي ندارد. فرزند يادگار امام خميني(ره) متحجران را كساني معرفي ميكند كه «از همراهي با انقلاب بازماندند و بعدها سوار قطار آن شدند.» به گفته سيدحسن خميني، متحجران پيش از انقلاب، افراطيهاي پس از انقلاب شدند، با رفتارشان تصويري كاريكاتوريزه از اسلام و جمهوري اسلامي ساختند. سيد حسن خميني پا را فراتر از اين حرفها و گلايهها گذاشته است، چناچه ديروز و در مراسم اختتاميه همايش معاونان و مديران فرهنگي واحدهاي دانشگاه آزاد اسلامي سراسر كشور بازهم از تحجر سخن گفت و با طرح اين پرسش كه «بايد معلوم باشد امام از چه كساني خون دل خورد؟» نشان داد كه دلمشغولي و ذهنمشغولي اين روزهاي فرزند يادگار امام درباره متحجران برطرف نشده است.
سيد حسن خميني با اشاره به اظهارات چند روز پيش آيتالله هاشمي درباره تحجر گفته است: «جامعه ما معتقد است كه امام راحل قرائت برتر، كاملتر و صحيحتر از دين را دارد. بايد ببينيم همان طور كه آيتالله هاشمي هم به اين موضوع پرداختند، فرمايشات يك سال آخر عمر امام در خصوص تحجر، امروز كجاست؟ ايشان در مقابل چه كسي گفت ميخواهم فداي مبارزه با تحجر شوم؟ نميشود گفت «امام تا سال ١٣٦٦» را قبول دارم و اين دو سال آخر را قبول ندارم!مراقب باشيم به اسم دين به سمت تحجر نرويم و به نام مقابله با تحجر نيز با ارزشهاي ديني ستيزه نكنيم.
ببينيم تعبير مارهاي خوش خط و خال كه امام براي برخي متحجرين به كار بردند، چه شد؟ اما تلويزيون به اين مسائل نميپردازد. امام از چه كساني خون دل خورد، اينها بايد معلوم باشد. اين مسير (مبارزه با تحجر) فدايي ميخواهد؛ امام وقتي با شاه و سپس با امريكا و صدام جنگيد، نگفت ميخواهم فدا شوم، اما در مقابل تحجر اين سخن را گفت؛ لذا بايد به تحجر به عنوان يك نقطه حساس و خط قرمز توجه كرد.»
علياكبر ناطق نوري هم از دست اين طايفه دل خون است. او هم بارها در اين سالها از رواج قشرينگري و تندروي گلايه كرده است. به اعتقاد ناطق نوري تندروها از بدبختيهاي كشور هستند: «هماكنون يكي از بدبختيهاي كشور ما اين است كه گرفتار تندروها و بيترمزها هستيم. حال چه چپ، چه راست باشد. تندروي و نامتعادل حركت كردن به كشور و انقلاب ضربه ميزند. ما ميزان داريم و ميزان ولي فقيه و ولي امر مسلمين است. معنا و ابعاد ولايت فقيه نيز بيان شده است. اوامر ولي، مولوي و ارشادي است و اينكه تكليفمان در مولوي و ارشادي چيست نيز بيان شده است. حال برخي كاسههاي داغتر از آش هستند كه اينها زمان اميرالمومنين هم بودند و آخرسر هم جزو خوارج شدند.
علامت سجده روي پيشاني خوارج ديده ميشد و آستين لباسشان پاره ميشد، اينها به ظاهر زاهد بودند اما اميرالمومنين علي(ع) در موردشان ميگفت كه خطر اينها از كفار بيشتر است. به برخي گفته ميشود كه ولي امر و ولي فقيه موضوعي را فرمودهاند، اما افراطيون ميگويند كه برخي چيزها را ايشان مصلحت نميدانند و ما بايد جادهصافكن باشيم كه در واقع اين جلوتر از امام حركت كردن است.»گونهشناسي سخنان پنج شيخ نامدار اعتدالگرا روشنكننده اين واقعيت است كه گرانيگاه تهديدكننده نهاد حكومت برپايه فعل و انفعالات سازماني «متحجران» و «افراطيون» مهندسي شده است.
كلام هاشمي، خاتمي، روحاني و سيد حسن خميني وناطق نوري حتي در اين سالها بارها از زبان ديگران نيز شنيده شده است؛ از فقها تا سياستمداران. اينان همگي ميگويند تحجر و افراط دو روي يك سكهاند و متحجران ديروز، افراطيهاي امروزند. تورق تاريخ بهترين مستند از همزادي و همگامي تحجر و افراط است؛ اينكه چگونه آناني كه سرسختانه مخالف انقلاب امام خميني بودند و دلسوز سلطنت به ناگهان و در چرخشي اپورتونيستي، جاي انقلابيهاي اصيل را در ابتداي صف بگيرند و هم و غمشان را درتسخير نهادهاي انتخابي- انتصابي خلاصه كردند.
تحجر؛ تبار تاريخي افراط
بر اين اساس تبارشناسي و سير تاريخي و تكوين پلكاني جبهه تحجر ديروز و جبهه افراطي امروز را ميتوان چنين طرح كرد:
١- قصد انقلاب ايران با رهبري كاريزماتيك چون امام خميني(ره) شخم شورهزار سلطنت و تبديل نهاد استبداد به نهاد دولت- ملت بود. اما در بنگاهها و نهادهاي ديني چون حوزههاي علميه بودند افرادي كه با ظهور اراده ملت و خيزشهاي انقلابي مخالفت كرده و با عنوان « انتظار حكومت عدل مهدي (عج)» و ظهور منجي عالم بشريت بر تئوري جدايي دين از سياست پافشاري ميكردند. جبهه تحجر يا دگماتيسم در اين مقطع برافراشته شدن هر پرچمي قبل از قيام موعود(عج) را محكوم به شكست و به هدر رفتن خون مسلمانان ميدانست.
رفتار جبهه تحجر با رهبر دين و ليدر انقلاب در اين دوران به گونهيي رقم خورد كه امام خميني مجبور شد در سخنان خود پس از پايان انقلاب، متحجرين مذهبي را مارهاي خوش خط و خال بنامد: «خطر تحجرگرايان و مقدسنمايان احمق حوزههاي علميه كم نيست. طلاب عزيز لحظهيي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند... خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است.»
اما سنگرگيري در برابر مبارزه با رژيم توتاليتر سلطنتي پهلوي تنها ويژگي بارز دگماتيسم اوليه نبود، چرا كه در نگاه ليدرهاي اين جريان، ورود فلسفه و عرفان اسلامي به حوزههاي علميه نيز مطرود بود. انزوا و خانهنشيني علامه طباطبايي و تحريم او در حوزههاي علميه قم در كنار اهانت و هتك حرمت به پدر انقلاب (امام خميني) اوج تقابل اين جبهه با ظهور عقلانيت اسلامي در حوزههاي ديني بود: «فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار ميرفت، در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم مرحوم مصطفي از كوزهيي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه ميگفتم».
جبهه تحجر اوليه كوزهيي را كه فرزند ارشد امام خميني از آن آب مينوشد را نجس ميپندارد و چنين است كه آن را آب ميكشند و البته احياي اين سوال خالي از لطف نيست كه چه كساني كوزه را آب كشيدند؟از ديگر سو دگماتيسم نيز گامي ديگر برداشت و انجمن حجتيه را به مثابه نهادي اجتماعي راهاندازي كرد. منش و روش توليدي انجمن حجتيه منش و روشي متضاد با اصول ذهني ترسيمي مبارزين انقلابي بود. مرزبندي و بلوكبندي ميان متحجرين و انقلابيون در آن مقطع بسيار عميق و پررنگ بود. انجمن حجتيه اما نتوانست قامت خود را در برابر انقلاب و انقلابيون راست نگه دارد و چنين بود كه به حاشيه رفت و زيرزميني شد.
اگرچه امام خميني در آخرين روزهاي منتهي به فروپاشي نهاد سلطنت در دي ماه ١٣٥٧ آنجايي كه جبهه تحجر پيكري ضعف و نحيف داشت، آسيب تحجر و متحجران مقدسمآب را عظيمترين سد مانع دريدن قلب سلطنت معرفي مينمود: (در دوران مبارزه) مقابله با گلوله، تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود، مقابله را آسان مينمود، بلكه علاوه بر آن، از داخل جبهه خودي گلوله حيله و مقدس مآبي و تحجر بود»، بررسي واكنشهاي جبهه تحجر در دهههاي ٤٠ و ٥٠ نشان ميدهد كه پيكر اين جبهه را مولفههايي چون فلسفهستيزي، عرفانگريزي، فقه بسته، مخالفت با عنصر مصلحت، ضد انقلابيگري و همراهي با سلطنت، مخالفت با سياسيگري، مقابله با فضاي روشنفكري و علوم آكادميك تراشيده بود.
٢- پيروزي انقلاب اما تحولي ژرف آفريد. ساخت قدرت و ريخت حكومت دگرگون شد آرايش فكري و سياسي نخبگان تغيير كرد و روحانيت منتقد از حاشيه به كارگزاري رسيد. امام خميني كه پايي در سنت و پايي در مدرنيته داشت، توانست سازههاي ساختار نوين دولت را كه نيازمند لحاظ امور عرفي در كنار قيود شرعي بود، قرار دهد. با همين نگاه امام خميني ، خواستار تكاپوي عميقتر حوزههاي علميه و پايگاههاي ديني شد. امام از يك سو بر فقه جواهري و اجتهاد سنتي پاي ميفشرد و از ديگر سو بر لزوم رعايت مقتضيات زمان و مكان در استنباطات فقهي تاكيد ميكردند. چنين بود كه آيتالله مرتضي مطهري كه تبيينكننده نظريه جمهوري اسلامي بود، اسلام و مقتضيات زمان را نوشت.
فقهاي مبارزي چون حضرت آيتالله سيد علي خامنهاي، شهيدآيتالله محمدحسين بهشتي، آيتالله اكبر هاشميرفسنجاني، آيتالله موسوي اردبيلي و شهيد دكتر محمدجواد باهنر رو به تحزب آورده و نخستين حزب را به نام جمهوري اسلامي ساماندهي كردند تا نشان دهند كه فقهاي مبارز و روحانيون انقلابي نه تنها سر ناسازگاري با روشهاي سياسي غيربومي ندارند كه در اين راه نقش ليدر را نيز بازي ميكنند. عنصر «مصلحت» جايگاه حكومتي يافت و نهادينه شد. مجمع تشخيص مصلحت نظام تاسيس شد تا جمع ريش سفيدان تضادهاي ميان امور عرفي و قيود شرعي را راهگشايي كنند.
جبهه تحجر نيز همزمان با تثبيت ساختار دولت برآمده از انقلاب، گونهديگري از خود به نمايش ميگذارد و صاحبان ايدئولوژي سنگوارهيي (ايستا) همراهي با حكومت را به مثابه راهبردي استراتژيك برميگزينند. بينش ضد فلسفي، عقلانيتستيزي و ضد انقلابيگري جبهه تحجر دگرگون ميشود.
انجمن حجتيه به عنوان پايگاه اجتماعي اين جريان با تغيير اساسنامه خود سعي در تحقق اين هدف داشت كه رهبري انقلاب را با مشكل مواجه سازد.
غصه متحجران در اين بود كه رهبر دين و رييس دولت را تنها يك پيشواي سياسي نشان دهند و نه يك رهبر سياسي- ديني. موسوي خوئينيها سال ٦١ در گفتوگويي با روزنامه كيهان به اين مساله اشاره ميكند و تاكتيك انفكاك پيشوايي ديني از رهبري سياسي ازسوي جبهه تحجر راچنين شرح ميدهد: «اما بعد از پيروزي انقلاب به دليل اينكه ملت حالا بايد يكپارچه باشد و اختلافي نباشد و همه برادر وار در خدمت انقلاب قرار بگيرند، شروع كردند به يك سلسله شعارها و كمكم در ذهن جامعه القا كردند كه حالا ديگر فرقي ندارد كه كسي در مبارزه بوده يا نبوده، تا آنجايي كه در ذهن جامعه ميخواستند القا كنند كه حالا ديگر امام براي ما فرق ندارد. هر دو يكي است. بالاخره هر دو مرجعاند. يادم نميرود در اوايل پيروزي انقلاب آن موقع كه من در راديو و تلويزيون بودم شايد زمان قطبزاده هم بود كه سرپرست راديو و تلويزيون بود، يك جشن نيمه شعبان در امجديه بود، يك شمايلي درست كرده بود مثل شمايلي از ائمه و كساني كه زير نام مرجعيت قرار گرفتهاند. اينها ١٠ الي ١٥ عكس بود كه امام هم يكي از اينها بود. در جشن هم دوربين ميرفت و اين عكسها را نشان ميداد. من از آنها كه دستاندركار بودند پرسيدم چرا اينكار را كرديد، شما ميخواستيد بگوييد امام هم مثل آنهاست يا اينكه آنها هم فرقي ندارند و ميخواهيد بگوييد آنها هم مثل امام در اين عظيميكسان بودهاند يا نه ؟ امام با همه اين كاري كه انجام داده مثل آنهاست؟ گفتند از نظر ما علما همه مساوي هستند و به امام هم گفتند كه محترمند و مراجع هم محترم هستند. من گفتم بحث در اين نيست كه علما همه محترمند و مراجع هم محترم هستند اما مگر با اين حرف كلاه سر من ميرود. من ميگويم كسي كه اين حركت را كشانده و تا اينجا آورده و مردم به دنبالش آمدند و آن همه ايمان و شهامت و به تعبير يكي از علما آنقدر ايمان در قلبش زياد بود كه يك ذرهيي از آن را به همه ملت پخش كرده و همه را مومن كرده است، اين را نميشود آورد و گفت حالا ديگر همه محترم هستند. آيا اگر ما ميگوييم اين امام است، بقيه غيرمحترمند؟ حتي اينكه ديگر همه يكي شدهاند و ديگر همه برادر وار هستند و شاه نيست كمكم حتي در رهبري هم ميخواستند بگويند فرقي ندارد.» اما كاريزماي امام خميني و هوشياري ياران معمار انقلاب همچون سدي استوار در برابر گونههاي مختلف دگماتيسم ايستاد و انشقاقي در مرجعيت و رهبريت آيتالله پديدار نكرد. گرانيگاه امواج تخريبي شواليههاي دلسوز ديروز سلطنت و همراهان مضطر امروز جمهوريت در دهه شصت، تعصب بر احكام اوليه، حكومتي ندانستن احكام ثانويه، « مصلحت»ستيزي و ناكارآمد جلوه دادن دولت مدرن ايران، اشك براي خونهاي به زعم آنان بيثمر ريخته شده در جنگ با رژيم بعث استوار شده بود. دگماتيسم كه تا پيش از اين ذاتي فرهنگي داشت، ناگهان تغيير جنسيت داد و ذاتي سياسي يافت. جبهه تحجر در تمامي حوزهها و پايگاههاي ديني- سياسي و اجتماعي، فلسفه ستيزي و مصلحت گريزي را رها كرد و به عقلانيت سياسي و رفتارهاي شبهروشنفكري پناه آورد تا با اين نقاب مانع از درك تغيير جنسيت دگمانيسم در حكومت شوند. جبهه تحجر از آب كشي كوزه به كوزهسازي رسيده بود.
٣- نظريهسازي در فلسفه سياست، اخلاق، حقوق و اجتماع از ثمرههاي دگماتيسم و افراطيهاي امروزين است. چنين است كه هاشميرفسنجاني با رويت رهبران معنوي و بازيگران سياسي و چگونگي بازي اين جبهه كد ميدهد كه: «پوستين اسلام را وارونه پوشيدهاند». با همين لباس وارونه و با بهرهگيري از پوپوليسم و دموكراسي تودهيي وبا چراغهاي خاموش، بدون هياهو و سرو صدا، پله پله ابزار دموكراسي را نردبان خود كردند و كمرهايشان را به تسخير همه نهادهايي كه ما انتخابي ميناميديم، محكم كردند، چنانچه سيد حسن خميني كنايه را كنار بگذارد و با صراحت و صدايي رسا به افشاي كارگردانان و كارگزاران اين جريان اپورتونيستي بپردازد. جايي كه متحجران و افراطيها را خوارج مكتب امام اعلام كرد: «آراي امام(ره) مثل آزاديهاي اجتماعي، آزاديهاي سياسي، حق راي مردم و دخالت آنها در نظام سياسي از مسائلي هستند كه ميشود پاسخش را در مكتب امام(ره) يافت.
با توجه به اين نكته آنهايي هم كه امروز آراي امام(ره) را نفي و يك طايفه نيستند، گروهي اصل دين و گروهي نيز حضور دين در عرصه اجتماع را نفي ميكنند و معتقدند دين مربوط به روابط فرد با خداست و گروهي هم مكتب امام(ره) را نفي ميكنند در حالي كه به سكولاريسم هم معتقد نيستند. اين دسته هم از مكتب امام خميني(ره) خارج شدهاند. درمكتب امام، نقش دين، نقش مردم، نقش روحانيت، نقش اقشار سياسي، نظامي، اقتصادي و. . . تعريف شده است.»
مشخصات و مختصات افراط و افراطيها
هر چه هست هشدار شيوخ امام ديده و انقلابي نشانگر اهميت تهديدات جبهه تحجر و افراط است كه اگر قدرتي نداشتند اين همه هشدار بيمعني بود. همين است كه ميتوان گفت؛ شايد كمترساحت و ساعتي را بتوان مثال آورد كه رهبران و پياده نظامان اين جريان سياسي، سكوت پيشه كرده باشند و تنها ناظر كنشهاي سياسي ايران بودهاند. قرائت رهبران و پدران معنوي اين طايفه، جمهوريت بايد هرچه سريعتر جاي خود را به حكومت دهد و نظام سياسي دولت-ملت به نظام امام-امت تغيير يابد. راي مردم در نگاهشان اصالتي ندارد و از همين رو، حدود و ثغور حق شهروندان را اينان بايد معين و مشخص كنند.
از سوي ديگر افراطيها چون توان «ساختن و سازندگي» ندارند، «خرابكاري» را راهبرد هميشگي خود ميدانند. در رفتارهاي سلبي و تخريبي، از همه سبقت ميگيرند اما در تاليف و تلطيف قلوب و آشتي، رد پايي از آنان نيست. آشفتگي و بيماري پيكره سياست امروز ايراني از نتايج سحر افراطيهايي است كه مرام و مسلك گفتوگو نميدانند و تنها قرائت خودشان از حكومت و سياست و مردم را ميپسندند. به زعم اينان، هر آنكس غير از اين بينديشد انقلابي نيست و طرد ش، اوجب واجبات.
متحجران ديروز؛ افراطيهاي امروز
«افراطيهاي امروز»، همان «متحجران ديروز» اند، تنها شكل و شمايلشان كمي فرق كرده است. به «مصلحت» وقعي نمينهند و «آرمانهايشان همان ايدهالهايشان» است. حقوق شهروندي، راي مردم، سياست خارجي از منظر اينان تفسيري به تفاوت زمين تا آسمان با ديگران دارد. همين است كه در جامعه تحولخواه و توسعهگراي ايران، تافته جدا بافتهاند. تافتهيي كه گرچه يك طايفه، اما چند دستهاند. دستههايي كه هر كدام نقش خود را ميشناسند و ميدانند.
اگرچه اينان در مقام پدران و مادران افراطيگري و به واسطه تزريق خميرمايههاي رفتاريشان بر پيكره سياست ايراني توانستند در مقاطعي مدلول و معلول رفتارهاي غيرعقلاني در جبهه رفرميستهاي ايران باشند تا جايي كه امروز اصلاحطلبان بسياري از برخي تندرويهاي خود در عصر اصلاحات نادم و پشيمانند. بيترديد اين افراط محصول تزريق آراي متحجران و افراطيهايي بود كه با سر و صداي بلندشان، سپهر سياسي ايران را به لرزه انداخته بودند و جمهوريخواهان در قبال تهديد آنان، ميخواستند كه متحجران را تحديد كنند اما با روشي كه سازندهاش جبهه مقابلشان بود.
دوئل انقلابيها و افراطيها
افراطيها و متحجران با دگرديسياي كه در اين سالها داشتهاند و براي ماندگاري در متن قدرت و براي غالب كردن بينش و روش خود راهي به جز تن دادن به جمهوريت و ابزارآن همچون صندوق راي نداشتهاند. همين است كه بازهم اين طايفه سالهاست كه با «صبغه دموكراسي» به «جنگ دموكراسي» آمدهاند. آنها ميخواهند از اصل خويش، رونمايي كنند. اما در عصر هزاره سوم و در گذرگاه شفافتر شدن حقوق مردم و افزايش آگاهيهاي اجتماعي، گريزي ندارند جز تن دادن به رقابت با انقلابيون اصيل و طرفداران اصيل تفكر و انديشه حضرت امام(ره) و اعتدالگرايان. ميدان اين جدال هم جايي نيست جزانتخابات و صندوق راي. چنين است كه بازهم صندوق راي و اعتداليون انقلاب و نظام، آنان را فرا ميخوانند.
تشكيل جبهه ضد تحجر و ضد افراطيگري
افراطيها در «عصر اعتدال» و «دوره ميانهروي» اما چگونه ميتوانند راديكاليسم و افراطيگري را ادامه دهند؟ چه راهبردي را اتخاذ ميكنند؟ موجودي سياسيشان را چگونه تقويت ميكنند؟ چشم اميدشان به كيست و كجاست؟ چگونه ميخواهند پوستين كارگزاري و جبه سياستمداري بر تنشان باقي بماند؟هر چه هست مشقهاي پر غلط افراطيها در پيش و پس انقلاب تا به امروز و با وجود تحميل همه هزينهها، يك ارمغان را به دنبال داشته است؛ قيام شيوخ، فقها و سياستمداران عليه جبهه تحجر و افراطي گري. شايد با قيام همه مخالفان افراطيگري و راديكاليسم سياسي از منتهي اليه راست سنتي تا منتهي اليه چپ نوانديش، انتخابات مجلس دهم آخرين جايي باشد كه افراطيها و متحجران ميتوانند به جنگ با اعتداليون انقلاب و دموكراسي خواهان بيايند. همين است كه دلشورهها در دل افراطيها شور ميزند چرا كه هر روز از شمار هوادارانشان كم و بر شمار مخالفانشان افزوده ميشود.
تا پايان عصر افراط و راديكاليسم تنها كمي، يك قدم بلند فاصله است. تن افراطيها امروز رنجور است و در پي نوشداروهايي براي نجات خويش از مرگ محتوم. با قيام و اتحاد و اجماع ميتوان عصر افراط (در سياست) و تحجر (در مذهب) را يك بار براي هميشه به پايان رساند. همه چيز اما در گرو يك ائتلاف ملي است؛ ائتلافي براي براي احياي انديشه اصيل امام(ره) و براي بركندن نعل وارونه الصاق شده به دست و پاي اسلام. افراط در احتضار است واينك ايام امتحان ما براي خالي كردن ريه مردم از دم افراطيهاي امروز و متحجران ديروز. همه بايد با قيام شيوخ عليه متحجران و افراطيون قيام كنيم؛ راه همين است و بس.
تحجر از منظر امام خميني(ره)
طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدسمآبي و دينفروشي عوض شده است. شكستخوردگان ديروز سياست بازان امروز شدهاند.
ولايتيهاي ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروي اسلام و مسلمين را ريختهاند و در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكستهاند و عنوان ولايت برايشان جز تكسب و تعيش نبوده است، امروز خود را باني و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را ميخورند! راستي اتهام امريكايي و روسي و التقاطي، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن و حليت قمار و موسيقي از چه كساني صادر ميشود؟ از آدمهاي لامذهب يا مقدسنماهاي متحجر و بيشعور.
خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است.
خطر متحجران هميشه حس ميشود اينها در دورههاي گوناگون رنگ عوض ميكنند و به شكل ديگري وارد ميشوند. اگر اين گروه قبل از انقلاب جدايي دين از سياست را مطرح ميكردند امروزه مدعي ميشوند و ميگويند ما اهل سياست و دينداري و مبارزه و شهادت هستيم اما مشي گذشته خودشان را ادامه ميدهند و با روشهاي نفوذي انقلاب اسلامي را مسخ ميكنند.
تحجر از منظرمقام معظم رهبري
اگر بخواهيم با جمود بجنگيم، جنگ با جمود اينگونه است؛ يعني جنگ فرهنگي است. جنگ با جمود، جنگ شمشيري نيست؛ چون از مقوله فرهنگ است. تحجر و جمود هم نوعي فرهنگ است؛ منتها فرهنگ بسته! بايد با روشهاي فرهنگي با آن مقابله كرد. به نظر من، دانشجويان ميتوانند در اين زمينه موثر باشند.
ركود، سكون و سكوت موجب ايجاد جمود، تحجر و كهنگي ميشود و فقدان كارايي را به دنبال ميآورد. از اينرو، اگر نيروهاي انقلابي بخواهند كهنگي به وجود نيايد و جامعه دچار ناكامي نشود، بايد حركتي رو به جلو داشته باشند. همان چيزي كه من از آن به عنوان «اصلاحات انقلابي» و پيشرفت و نوآوري بر اساس ارزشهاي انقلاب ياد كردهام.
من عميقا متاسفم كه برخي ميان مرداب «سكوت و جمود» با گرداب «هرزهگويي و كفرگويي» طريق سومي نميشناسند و گمان ميكنند كه براي پرهيز از هر يك از اين دو، بايد به دام ديگري افتاد. حال آنكه انقلاب اسلامي آمد تا هم «فرهنگ خفقان و سرجنبانيدن و جمود» و هم «فرهنگ آزادي بيمهار و خودخواهانه غربي» را نقد و اصلاح كند و فضايي بسازد كه در آن، «آزادي بيان»، مقيد به «منطق و اخلاق و حقوق معنوي و مادي ديگران» و نه به هيچ چيز ديگري، تبديل به فرهنگ اجتماعي و حكومتي شود.