یادداشت دریافتی- رضا ابوزید؛ چندگاهی است که اخبار مربوط به خشونت در سیستم آموزشی کشور رسانهای میشود و تصویری نابهنجار از آموزش و پرورش در ایران اسلامی را به نمایش میگذارد. این خشونتهاگاه از سوی معلمان بر دانش آموزان اعمال میشود وگاه از سوی دانش آموزان بر معلمان که یکی از دردناکترین آنها قتل معلم بروجردی توسط دانش آموز سال اول دبیرستانی در سر کلاس درس بود.
اینکه آیا این دست خشونتها و نابهنجاریها در گذشته هم بوده یا نه و اینکه چرا رسانهها تاکنون به این قبیل موارد کمتر میپرداختند و بعد از قتل فجیع معلم بروجردی در سر کلاس درس، هیچ خطایی از سوی معلمان از چشم رسانهها دور نمیماند و با ولع تمام اخبار آن را دنبال میکنند موضوع بحث این نوشتار نیست.
سوال اینجاست:
۱- آیا سیستم آموزشی کشورمان پاسخگوی نیازهای آموزشی و تربیتی جامعه ایرانی اسلامی در قرن حاضر هست؟
۲- آیا مسؤلین عالی رتبه نظام از وضعیت حاکم در آموزش و پرورش بیخبرند؟
۳- علی رغم آنکه تقریباً تمام خانوارهای شهری و روستایی در تمام طبقات و صنوف با آموزش و پرورش در ارتباط هستند، چرا عزمی برای اصلاح ساختار آموزشی وجود ندارد؟
در پاسخ به پرسش اول، شاید اندک ارتباطی با نظام آموزشی کشورمان و محدود اطلاعاتی از سیستمهای آموزشی دیگر کشورهای دنیا کافی باشد تا عقب ماندگی چند ده ساله آموزش و پرورش ایران از نظامهای آموزشی کشورهای پیشرفته را درک کنیم و بدانیم که در دهه دوم از قرن بیست و یکم، مدارس ما دست به گریبان مسائلی پیش پا افتاده است.
اما در پاسخ به اینکه مدیران ارشد جمهوری اسلامی تا چه حد با مشکلات این دستگاه عظیم و حساس آموزشی آشنا هستند باید گفت که در عصر انفجار اطلاعات و در دورهای که خبرنگاران خدوم بنگاههای رسمی خبری کشور کنج به کنج مدارس را تحت نظر دارند به دور از ذهن مینماید که مسائل و مشکلات بر آنان که بیدارند پوشیده باشد.
اما چرا عزمی برای اصلاح و نجات وزارتخانهای که متولی تربیت نسل فردا است وجود ندارد؟ مگر فرزندان مسئولین و مدیران و متنفذین این نظام در همین مدارس تحصیل نمیکنند؟ اگر نگران فرزندان مردم نیستند نگران فرزندان خویش که هستند! پس چرا از کسی صدایی در نمیآید؟!
پاسخ روشن و ساده است. فرزندان مسئولین و مدیران و متنفذین در مدارس عادی و متعلق به عوام جامعه درس نمیخوانند. فرزندان ایشان در مدارسی خاص، با امکاناتی خاص و معلمینی خاص درس میخوانند و به محض اتمام دوره متوسطه جهت ادامه تحصیل و احتمالاً کسب تخصصهای مورد نیاز نظام اسلامی راهی لندن (پایتخت پیر استعمار) و یا ایالتهای شیطان بزرگ میشوند.
همین قدر که این مدارس خاص از کمیها و کاستیها پیراسته باشند و امکانات و شأن معلمین آن در خور نظام اسلامی باشد کافی است و چندان نیاز نیست که در مورد مدارس عادی وسواس به خرج داد.
پس چندان اهمیت ندارد که در دولتهای مختلف، ضعیفترین عضو کابینه وزیر آموزش و پرورش باشد تا قدرت هیچ گونه چانه زنی و دفاع از حق فرهنگ و نوباوگان این سرزمین را در خود نیابد.
پس چندان اهمیت ندارد که آموزش و پرورش را چون بنگاه کاریابی و تختۀ ضربه گیر ساطور بیکاری بدانیم. چرا که سطح حقوق و دستمزد در این وزارتخانه بسیار پایین است و اگر قرار باشد دولت با استخدام بخشی از جوانان جویای کار نرخ بیکاری را کاهش دهد و این افتخار را چون چماقی بر سر رقبای سیاسی خود بکوبد چه بهتر که این استخدام در آموزش و پرورش باشد تا کمترین هزینه مالی را به دولت تحمیل کند.
پس چندان اهمیت ندارد که خیل عظیم نیروهای نهضت سواد آموزی (که حتی با فرض بر اینکه با انگیزههای قوی و با وجود تواناییهای فردی فراوان و وجود گزینههای پر درآمد برای اشتغال، وارد نهضت شده باشند، تجربه و تخصص شغلی ایشان تدریس و اداره کلاس بزرگ سالان و در اغلب موارد کهن سالان بوده است) در بدنه آموزش و پرورش جذب میشوند و به کلاسهایی با ۳۰ الی ۴۰ دانش آموز خردسال فرستاده میشوند.
با همین دیدگاه است که بخش عمدهای از کلاسهای درس به وسیله سربازانی اداره میشود که علی القاعده میبایست در پادگانها سرگرم امور نظامی باشند.