یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ آیا اگر در زندگیتان کم و کسریی را احساس نکنید، به فکر میافتید که کم و کسریهای زندگیتان را یک جوری جفت و جور کنید؟!
به عنوان مثال اگر در زندگیتان حضور تلویزیون و یخچال و اجاق گاز و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی و مبلمان که به جز اولی مابقی را جهیزیه میگویند! احساس نشود، آیا به تلاش میافتید که با قرض و قوله هم شده، این ضروریات و مایحتاجات اولیه زندگی را برای خویش و نیمه پیدا شده! خود فراهم سازید؟!
پاسخ به سوالات فوق شاید شما را به جواب پرسش «چرا با تبعیض مبارزه نمیکنیم؟!» رسانیده باشد!
اینکه چرا ما با انواع و اقسام گوناگون و رنگارنگ «تبعیض» مبارزه نمیکنیم نه به این خاطر است که در کشور ما کوچکترین تبعیضی وجود ندارد و نه به این سبب که گمان میکنیم که در سرزمین مادری ما اثری از «تبعیض» نیست! ما با «تبعیض» مبارزه نمیکنیم چون از صمیم قلب به بایستگی و شایستگی «تبعیض»های فراوانی که دور و بر و دور از برمان را در احاطه خویش درآوردهاند ایمان داریم!
در واقع لزوم وجود «تبعیض» آنچنان در وجود ما نهادینه گشته که اگر هم در جامعهمان تک و توک انسانهایی پیدا شوند که بخواهند مبارزه با «تبعیض» را عملیاتی کنند، کاری جز دفاع بد از ضرورت وجودی یک عدم «تبعیض خوب!» صورت نمیدهند!
به عنوان نمونه فمینیستی را میتوانید در نظر بگیرید که به میان یک بحث کاملا مردانه وارد شده و برای توجیه لزوم برابری حقوق مرد و زن از مردی سخن به میان میآورد که چون دست روی زنش بلند کرده و یا میکند، از زن هم کمتر است!
جالب است که ما وقتی در اخبار میبینیم یا میخوانیم که پلیسهای سفید پوست دمار از روزگار کس یا کسانی که «سیاه پوست» یا «مسلمان» بودهاند در آوردهاند، بر خود میبالیم که به جامعهای که هنوز در آن تبعیض نژادی در جریان است تعلق نداریم! غافل از آنکه برای اینکه ایرادات و اشکالات یک نوع ازدواج را بزداییم و آن را چنان پاک و منزه گردانیم که نگویند «این ازدواج دیگر چه صیغهای است؟!» نام آن را «سفید» میگذاریم!
جالبتر اینکه وقتی میخواهیم از قهرمان مبارزه با تبعیض نژادی-نلسون ماندلا-به نیکی یاد کنیم، او را مردی سیاه که قلبی سفید داشت مینامیم!
شاید اینکه در کشور ما لزوم مبارزه با تبعیض نژادی احساس نمیشود به این خاطر است که در کشور ما «سیاه پوست» وجود ندارد!
علاوه بر این کم پیش میآید که تیم ملی یک کشور افریقایی پایش را به یکی از استادیومهای بزرگ فوتبال ما بگذارد و بدتر از آن در اواسط بازی یکی-دو گلی هم از تیم ملی ما جلو بیفتد!
از طرف دیگر خیلی از ما شادی و فرح خود و دوستانمان را با پیامکهایی رقم میزنیم که محتویات آنها چیزی جز لطیفهها و جوکهایی که در باره هموطنان ترک و لر و رشتی و قزوینی و اصفهانی و شیرازی و...مان گفته شده نیست!
انصافا خیلی از این هموطنان در این باره سخت نگرفته و از اینکه در زندگی خود چارلی چاپلین وار رفتار میکنند و برای لحظاتی هم شده لبخندی را بر لبان پایتخت نشینان مینشانند، بدشان نمیآید!
هر چند نامبردگان اگر احتمالا بدانند که زیاده روی آنها در نادیده گرفتن جوکهایی کهگاه جنبه توهینیشان بر جنبه تفریحیشان میچربد!، باعث خواهد شد که اهالی پایتخت درباره آنها جور دیگر فکر کنند، تحملشان را تا آنجا که ممکن است پایین میآورند!
شاید تعجب آور باشد اما امروزه دیگر باید پذیرفت که خیلی از مردمان سرزمین ما-حتی اهالی شهرستانهای مختلف! - از اعماق وجود ایمان دارند که بچههای تهران بیشتر از بچههای شهرستان حالیشان میشود!
موضوعی که متاسفانه موجب شده و میشود بسیاری از کارفرمایان در بستن قراردادهای کاری با کارگران و کارمندان خویش نیم نگاهی هم به محل تولد -نه محل سکونت! -متقاضیان کار داشته باشند!
تحصیلات –به ویژه از نوع عالیه-قطعا چیزهای خوبی هستند، به ویژه اینکه میتوانند زندگیی بیش از بخور و نمیر را برای فارغ التحصیلان و خانوادههای آنها رقم بزنند و ایشان را کمتر از دیگران خجلت زده اهل و عیال نمایند! اما اینکه این تحصیلات بخواهد باعث شود در نانوایی و بقالی و میوه فروشی و سوپری کار «خانم دکتر» و «آقای مهندس» پیش و بیش از دیگران راه بیفتد و یا در یک مجتمع و آپارتمان حق و حقوق «تحصیلکردهها» بیش از دیگر همسایگان رعایت شده و خطاها و اشتباهات آنها کمتر از سایرین به چشم بیاید!، جز بیانگر نوعی از «تبعیض» نخواهد بود!
قطعا اعمال «تبعیض» را تنها نمیباید در مردمانی جستجو کرد که فاقد تحصیلات عالیه هستند! زیرا کیست که نداند جوانی و پیری یک استاد دانشگاه و تیپ و قیافه و لباسی که میپوشد،گاه بیش از سوادی که دارد و چیزهایی که حالیش میشود آینده شغلی او را رقم میزند!
به ویژه آنکه امروزه هم خیلی از دانشجویان و هم خیلی از کسانی که در بازار کار جایشان خالی نیست!، هم کمیت و کیفیت خور و خواب و خشم و شهوت را نشان آدمیت میدانند و هم لباس زیبایی را که بر دارندگی صاحب و مالک خود دلالت میکند!
درباره «تبعیض» بیشتر هم میتوان سخن گفت اما چون «دوصد گفته چون نیم کردار نیست!» بد نیست نگارنده مبارزه با تبعیض را از خود آغاز نموده و منبعد در پاسخ به سوال «متولد کجایی؟!»، بلافاصله بعد از گفتن «ارومیه!»،» البته بزرگ شده تهران! «را نگوید تا «تدبیر» به خرج داده و «امید» وار باشد که دیگران جور دیگر دربارهاش قضاوت نمایند؟!