جوانی از پیرمرد ثروتمندی پرسید:
شما چگونه ثروتمند شدید؟
پیرمرد انگشتان شست خود را در جیب جلیقهاش کرد و گفت:
پسرجان چهل سال پیش، من فقط دو ریال پول داشتم.
آن را دادم و یک سیب خریدم.
تمام آن روز به برق انداختن سیب پرداختم و در پایان روز آن را به 5 ریال فروختم.
فردا صبح با آن 5 ریال یک کیلو سیب خریدم و دوباره آنها را برق انداختم و تا ساعت پنج بعدازظهر آن را به 10 ریال فروختم.
این کار را یک ماه ادامه دادم و در پایان ماه حدود 500 تومان پسانداز کرده بودم.
جوان پرسید:
پس این ثروت را اینگونه به دست آوردید؟
پیرمرد پاسخ داد:
نه جانم! همان وقت بود که با کسی ازدواج کردم که شرکت آبمیوهگیری داشت!!!...
حالا حکایت حکایت ماستشاید شما هم از گروه کسانی باشید که بر درستی این داستان تاکید میکنند و این در حالی است که در این باره داستان واقعی و خواندنی دیگری هم وجود دارد که برای بسیاری حاوی پیامهای آموختنی است.
داستان وارن بافتایشان نه وزنهبردار است نه شطرنجباز اما به راحتی وزنههایی را جابهجا میکند که دیگران در تحلیل آن تنها میتوانند بگویند او خوششانس است! و همین و بس.
ایشان سالهای چندی است که در میان پنج اثرگذار برتر اقتصادی جهان قرار دارد. درباره او داستانهای خواندنی و گاه باورنکردنی فراوانی وجود دارد.
او درباره خود میگوید: زمانی که من 21 ساله بودم بهترین پیشنهادهای مالی را ارائه میدادم اما کسی به حرفهایم توجهی نمیکرد. حالا در 80 سالگی اگر احمقانهترین چیزها را هم بگویم عده زیادی اعتقاد دارند معانی عمیقی پشت آن کلمات نهفته است. او کسی است که به داستان از کم شروع کردن و استمرار و پیگیری کار درست اعتقاد دارد.
وقتی که سر میز غذا از او میپرسند به نظر شما مهمترین عاملی که سبب شده تا این درجه پیشرفت کنید چیست، پاسخ میدهد تمرکز و این در حالی است که در بین حاضرین احتمالا تعداد بسیار اندکی معنی واقعی کلمه تمرکز را آن طور که او آن کلمه را زندگی کرده بود درک میکردند.
جالب است بدانید در سال 2003 او دو ساعت از وقت ناهار یک روز خود را برای امور خیریه به حراج گذاشت و در نتیجه 8 نفر مجموعا 250هزار دلار پرداختند تا با او ناهار بخورند و در هنگام ناهار از او راهنمایی گرفته و با برخی از قوانین او آشنا شوند.
برخی قوانین وارناو برای معاملات خود قوانین ویژهای دارد که آن را به دیگران هم توصیه میکند.
قانون شماره یک: به هیچ وجه سرمایهات را از دست نده.
قانون شماره دو: قانون شماره یک را فراموش نکن.
قانون شماره سه: زیر بار قرض نرو، وام هم نگیر.
زیرا زمانی که جهل با قرض ترکیب شود نتایج جالبی به بار میآید. جهل چشم انسان را بر عقل میبندد و پول قرضی باعث میشود چشم بسته به جهل ادامه دهی تا مرز حماقت و حماقت جایی است که پول را به باد میدهی، پولی را که بانک وام داده است.
یک پیشنهاد دیگروارن بافت در یک سخنرانی در دانشگاه جورجیا میگوید: عده زیادی از من درباره کار کردن میپرسند. نظر من این است که برای کار پیش کسی که بیشتر از همه او را تحسین میکنید بروید این نادرست است که تنها به این بهانه که آنها به رزومه شما به دیده احترام مینگرند مشغول به کار شوید.
آن کاری را که دوست دارید انجام دهید و پیش کسی کار کنید که بیش از همه مورد قبول شما است.
نااهل نااهل استوارن بافت معتقد است آدم نااهل هیچ وقت طرف خوبی برای معامله کردن نخواهد بود. دنیا به قدری افراد خوب و شریف دارد که معاملهکردن با آدمهای دغل حماقت محض است.
هرگاه احساس کردی که باید از خودت بپرسی (آیا این آدم شایسته اعتماد است؟) باید بیدرنگ میز مذاکره را ترک کنی و سراغ آدمهای قابل وثوق بروی و با آنها معامله کنی. نباید در صداقت شخصی که به زودی با او دادوستد خواهی کرد دودل باشی. اگر حالا به طرف خود اعتماد نداشته باشی بعدها هم نخواهی داشت. پس اصلا چه نیازی به اعتماد کردن به این قبیل آدمها.
قاعده ساده است، انسانهای شریف آماده ایفای تعهداند و مردم بداهل آماده بد عهدی. پس چه بهتر که این دو با هم اشتباه نشوند.
سرمایهگذاریهای مورد علاقهاو برخلاف بسیاری روی صنایعی سرمایهگذاری میکند که تکنولوژی در آنها تغییرات زیادی ایجاد نمیکند. به زبان دیگر از دید مدیریت بازار او بهدنبال محصولاتی است که منحنی عمر کوتاهی نداشته باشند و ماندگاری آنها در بازار زیاد باشد برای مثال او سرمایهگذاری در شرکت آبنباتسازی را به شرکتهای اینترنتی ترجیح میدهد.
از نکات دیگر در سرمایهگذاریهای او نگاه بسیار بلندمدت به سرمایهگذاری است.
درباره وارن بافت در ایران خوشبختانه کتابهای ارزندهای به چاپ رسیده که میتوان به کتاب آموزههای وارن بافت و کتاب «گلوله برفی» که بهنوعی سرگذشت خواندنی او از کودکی تاکنون است اشاره کرد که در نوشته امروز از آنها بهره فراوان برده شده است.