بیستمین کنگرۀ حزب کمونیست اتحاد شوروی، مابین 14 تا 25 فوریۀ 1956 حدود سه سال و نیم پس از مرگ جوزف استالین برگزار شد. در این کنگره، نیکیتا خروشچف دست به افشاگری در مورد استالین زد و شدیداً به کیش شخصیتی که حول او شکل گرفته بود تاخت.
به گزارش فرادید، این سخنرانی، یکی از مهمترین سخنرانیهای قرن بیستم است که آن را در زیر میخوانید:
رفقا! در گزارش کمیتۀ مرکزی حزب در کنگرۀ بیستم و در چند سخنرانی که توسط نمایندهها در کنگره انجام شد، حرفهای زیادی راجع به کیش شخصیت یک فرد زده شد. بعد از مرگ استالین، کمیتۀ مرکزی شروع به توضیح این موضوع کرد که بالابردن یک فرد، تبدیل او به ابرمردی که صاحب خصیصههای ماورایطبیعی خداگونه است، با روح مارکسیسم – لنینیسم غریبه است. چنین مردی چنان تصویر میشود که همه چیز را میداند، همه چیز را میبیند، به جای همه فکر میکند، هر کاری میتواند بکند، و در کردار معصوم است.
چنین باوری نسبت به یک مرد، و به خصوص نسبت به استالین، سالها در میان ما ترویج داده شده است. هدف از این گزارش، ارزیابی مو به موی زندگی و فعالیت استالین نیست. از محاسن استالین، در زمان حیاتش به قدر کافی در کتابها، کتابچهها و گزارشها گفتهاند. نقش استالین در انقلاب سوسیالیستی، جنگ داخلی و ساختن سوسیالیسم را همۀ جهانیان میدانند.
در حال حاضر، مسئلۀ ما این است که کیش شخصیت استالین چگونه نمو یافت، کیش شخصیتی که منشا انحرافهای بسیار جدی از اصول حزب، دموکراسی حزب و مشروعیت انقلابی شده است. کمیتۀ مرکزی عمیقاً لازم میداند که موارد مربوط به این موضوع را در پیشگاه کنگرۀ بیستم ارائه دهد.
همه از فروتنی بسیار معمار انقلاب، ولادیمیر ایلیچ لنین، مطلعند. لنین همواره بر نقش مردم به عنوان خالقان تاریخ تاکید داشت. لنین بدون مماشات با هر نمودی از کیش شخصیت فردی مقابله میکرد. لنین هرگز نظراتش را با زور غالب نمیکرد. او سعی میکرد اقناع کند. او با حوصله نظراتش را برای دیگران توضیح میداد.
لنین آن خصوصیات منفی در شخصیت استالین را که بعدها به پیامدهای وخیمی دامن زدند، تشخصیص داده بود. لنین که از سرنوشت آیندۀ ملت شوروی نگران بود، اشاره کرده بود که لازم است استالین از جایگاه دبیر کلی حزب برداشته شود، چون که استالین رفتار مناسبی با رفقایش نداشت.
ولادیمیر ایلیچ در سال 1922 نوشت: "پس از در اختیار گرفتن مقام دبیر کلی، رفیق استالین قدرت بیاندازهای را در دستان خود گرفته، و من مطمئن نیستم که او همواره بتواند از این قدرت با مراقبت کافی استفاده کند."
ولادیمیر ایلیچ گفت: "من پیشنهاد میکنم که رفقا در پی روشی برای حذف استالین از این مقام باشند و مرد دیگری را برای این مقام انتخاب کنند، مردی که، در درجۀ اول، در یک ویژگی با استالین متفاوت باشد، یعنی، مداراگرتر، وفادارتر و مهربانتر باشد."
خروشچف در سال 1956
رفقا! کنگرۀ حزب باید با اسناد جدیدی که شخصیت استالین را نشان میدهد آَشنا شود. در مارس 1923، لنین این نامهای را که میخوانم به استالین فرستاد: "رفیق استالین عزیز! تو به خود اجازه دادی که به طرزی وقیحانه همسر من را پای تلفن بخوانی و او را بیادبانه سرزنش کنی. با وجود اینکه او به تو گفته که میپذیرد آنچه را گفتی فراموش کند، من قصد ندارم که به این راحتی موضوع را فراموش کنم." رفقا! من نظری در مورد این اسناد نمیدهم. این اسناد خودشان به خوبی حرفشان را میزنند.
همانطور که وقایع بعدی نشان داد، نگرانی لنین موجه بود. استالین که به هیچ وجه تعاون در رهبر و کار را تحمل نمیکرد، از راه اقناع عمل نمیکرد، بلکه مفاهیم خودش را تحمیل میکرد و خواهان فرمانبری مطلق در برابر نظرات خود بود. استالین مبدع مفهوم "دشمن مردم" بود.
این اصطلاح خود به خود نیاز به اثبات خطاهای ایدئولوژیک یک فرد را از میان برمیداشت. این اصطلاح استفاده از ظالمانهترین سرکوبها را، علیه هر کسی که تنها ظن آن میرفت که قصدی خصمانه داشته باشد، علیه کسانی که شهرت بدی داشتند، ممکن میکرد.
در کل، تنها مدرک جرمی که در واقع استفاده میشد "اعتراف" خود متهم بود. "اعترافات" از طریق فشارهای جسمی گرفته میشدند. افراد بیگناه – که در گذشته از خط حزب دفاع میکردند – قربانی شدند. دستگیریهای انبوه و اخراج هزاران نفر از کشور، اعدام بدون محاکمه و بدون تحقیقات معمول، شرایطی از احساس ناامنی، ترس و حتی ناامیدی را رقم زد.
ولادیمیر ایلیچ خواستار برخورد بدون مماشات با دشمنان انقلاب بود. لنین از چنین روشهایی استفاده میکرد، اما فقط در مقابل دشمنان حقیقی طبقۀ کارگر و نه کسانی که سهواً خطایی ازشان سر زده بود. در مقابل، استالین، زمانی از روشهای تندروانه و سرکوب تودهها استفاده میکرد که انقلاب پیروز شده بود. در طول حیات لنین، کنگرههای حزب به طور منظم برگزار میشد.
لنین عمیقاً لازم میدانست که حزب به تفصیل در مورد سوالاتی که پیرامون تکوین دولت وجود دارد، بحث کند. پس از مرگ لنین، استالین اصل رهبری جمعی حزب را لگدمال کرد. از 139 عضو و کاندیدایی که در هفدهمین کنگره انتخاب شدند، 98 نفر، یعنی هفتاد درصدشان، دستگیر و تیرباران شدند.
قابل باور نیست که چنان کنگرهای، کمیتۀ مرکزیای انتخاب کند که بعداً مشخص شود اکثرشان دشمن حزب بودهاند. آن نمایندهها در تشکیل کشور سوسیالیستی ما مشارکت فعال داشتهاند؛ بسیاری از آنها در طول سالیان پیش از انقلاب رنج کشیده و مبارزه کرده بودند؛ آنها با شجاعت با دشمنانشان جنگیده بودند و بارها با کمال آرامش با مرگ چشم در چشم شده بودند.
چگونه میشود باور کرد که این افراد به جبهۀ دشمنان سوسیالیسم پیوسته بودند؟ این نتیجۀ سوءاستفادۀ استالین از قدرت بود. در عصر یکم دسامبر 1934، به دستور استالین، دبیر هیئت رییسه بخشنامهای که میخوانم را امضا کرد: "1. ماموران تحقیقات ملزم هستند که در پروندۀ کسانی که به ترور متهم شدهاند، تسریع کنند؛ 2. ارگانهای قضایی نمیبایست به منظور تجدید نظر در حکم متهم، اجرای حکم اعدام را به تاخیر بیاندازند؛ 3. ارگانهای کمیساریای امور داخلی ملزم هستند که احکام مرگ را بلافاصله پس از صدور اجرا کنند." این بخشنامه مبنای موارد بیحد و حصری از توحش شد. هر نوع امکان بررسی مجدد پرونده از متهمان سلب شده بود، حتی وقتی که در پیشگاه دادگاه میگفتند که "اعترافات" به زور از ایشان گرفته شده است.
لنین به ما آموخت که بکارگیری خشونت انقلابی در مقابل مقاومت طبقات استثمارگر لازم است، و این مربوط به زمانی بود که طبقات استثمارگر وجود داشتند و قدرتمند بودند. به محض اینکه شرایط سیاسی کشور بهبود یافت، وقتی که در ژانویۀ 1920 ارتش سرخ روستوف را گرفت، لنین دستور داد تا ترور انبوه متوقف شود و مجازات مرگ برچیده شود. استالین از این دستورالعملها تخطی کرد. در زمان او ترور متوجه باقیماندههای طبقات استثمارگرِ شکستخورده نبود، بلکه علیه کارگران صادقِ حزب بکار برده شد؛ به آنها اتهامات دروغین، افترا آمیز و مضحک بسته شد. سرکوب گسترده به گسترش شک ناسالم دامن زد و بیاعتمادی را میان کمونیستها رقم زد.
استالین مردی بود که به هیچکس اعتماد نداشت، و به شکلی بیمارگونه شکاک بود. او میتوانست در چهرۀ یک مرد نگاه کند و بگوید: "چرا چشمهایت امروز اینقدر حیله گر هستند؟" یا "چرا اینقدر امروز صورتت را برمیگردانی و از نگاه مستقیم توی چشم من فرار میکنی؟" شکاکیت بیمارگونه در او یک بیاعتمادی کلی ایجاد کرده بود. او همه جا و در همه چیز "دشمنها"، "دوروها" و "جاسوسها" را میدید.
استالین در 20 ژانویۀ 1939، یک تلگراف رمزی به دبیران کل کمیته در استانها و مناطق فرستاده بود. در آن تلگراف آمده است که: "همه میدانند که همۀ سرویسهای اطلاعاتی بورژوا روشهای تاثیرگذاری جسمی را در قبال نمایندگان پرولتاریای سوسیالیستی به کار میبندند. این سوال پیش میآید که سرویس اطلاعاتی سوسیالیستی چرا باید در قبال مزدوران جانی بورژوازی رفتاری انسانهتر داشته باشند. کمیتۀ مرکزی استفاده از فشار جسمی را علیه دشمنان شناختهشدۀ مردم واجب میداند." بدینترتیب، استالین بیپرواترین تخطی را نسبت به مشروعیت سوسیالیستی با شکنجه و سرکوب رقم زد.
انباشت قدرت در دستان یک نفر، استالین، منجر به عواقب جدی در زمان جنگ میهنپرستانۀ بزرگ شد. وقتی به خیلی از رمانها، فیلمها و تحقیقات تاریخی-علمی خودمان نگاه میکنیم، نقش استالین در جنگ میهنپرستانه به شکلی غیرقابل باور تصویر شده است: استالین همه چیز را پیش بینی کرده بود. پیروزی حماسی ما جوری جلوه داده شده که گویی، به کلی مدیون نبوغ استراتژیک استالین بوده است. شواهد این ادعا کجاست؟ استالین این فرضیه را ارایه داد ملت ما مورد حملۀ "غیرمنتظرۀ" آلمانها قرار گرفت. اما، رفقا، این مورد یک دروغ محض است. به محض اینکه هیتلر به قدرت رسید، نابودی کمونیسم را وظیفۀ خود دانست. فاشیستها این موضوع را علناً میگفتند. آنها نقشههایشان را پنهان نکردند.
با وجود هشدارهای موکد، گامهای لازم برای آمادگی برداشته نشد. ما با تلفات بسیاری هزینۀ این عدم آمادگی را دادیم- تا اینکه ژنرالهای ما موفق به تغییر شرایط شدند. استالین سعی کرد این تصور را تلقین کند که پیروزیهایی که ملت شوروی به دست آورده بود، همه در نتیجۀ شجاعت، جسارت و نبوغ استالین بوده و نه هیچ کس دیگری. بگذارید از فیلمهای جنگیمان بگویم. فیلم "سقوط برلین" را به یاد آورید. آنجا فقط استالین عمل میکند. او دستورات را در سالنی که در آن صندلیهای خالی زیادی هست، صادر میکند. و فرماندهی نظامی کجاست؟ پولیتبرو کجاست؟ دولت کجاست؟ آنها چه میکنند و مشغول چه کاری هستند؟ هیچ چیز راجع به آنها در فیلم نیست.
استالین به جای همه عمل میکند و به هیچکس اعتماد ندارد. او از هیچکس مشورت نمیگیرد. همه چیز به مردم در پرتو این نور کاذب نشان داده میشود. چرا؟ برای اینکه استالین را هالۀ شکوه در برگیرد- برخلاف حقیقت تاریخی. نه استالین، بلکه کلیت حزب، دولت شوروی، ارتش قهرمانمان، رهبران با استعداد و سربازان شجاعش، همۀ ملت شوروی – اینها کسانی هستند که پیروزی را در جنگ میهن پرستانۀ بزرگ به ارمغان آوردند. کارهای شکوهمند و قهرمانانۀ صدها میلیون نفر از شرق و غرب در طول مبارزه با خطر تفوق فاشیسم که در برابر چشمان ما رخ دادند، برای قرنها، برای هزارهها در حافظۀ بشریتِ سپاسگزار، باقی خواهند ماند.
رفقا! کیش شخصیت فردی به چنین اندازۀ غولآسایی رسید، بیشتر به این خاطر که استالین خودش از تجلیل شخصیتش حمایت میکرد. چاپ 1948 از بیوگرافی کوتاه او، که سراپا چاپلوسی مفتضحانه است، را خودش شخصاً ویرایش و تایید کرده است. او جاهایی را که فکر میکرد ستایش خدماتش به قدر کافی نبوده را خط میکشید.
اینجا چند مثال نزد من است که این کار استالین را نمایان میکند و به دست خط خود استالین است: "قوۀ هدایت حزب و کشور رفیق استالین بود." این را خود استالین نوشته! سپس اضافه میکند: "اگرچه او وظایف خود را به عنوان رهبر مردم با مهارتی تمام و کمال انجام داد، ما استالین هرگز اجازه نداد که ذرهای غرور، فریب یا خودستایی وارد کارهایش شود." کجا و کی یک رهبر اینگونه خود را ستایش کرده است؟
رفقا! کیش شخصیت مسبب تخلف آشکار از دموکراسی حزبی، مدیریت عقیم، انواع انحرفات، لاپوشانی کمبودها، و وارونه جلوه دادن واقعیات بود. ملت ما در آن دوران، چاپلوسان و متخصصان خوشبینی کاذب و فریبِ بسیاری را تحویل دنیا داده است.
بعضی از رفقا ممکن است از ما بپرسند: اعضای پولیتبرو کجا بودند؟ چرا آنها خودشان به موقع در مقابل کیش شخصیت فردی نایستادند؟ و چرا الان این کار انجام میشود؟ اول از همه، اعضای پولیتبرو در زمانهای مختلف، نگاههای مختلفی نسبت به این مسائل داشتند. در ابتدا، بسیاری فعالانه از استالین پشتیبانی میکردند، چرا که یکی از قویترین مارکسیستها بود و منطق او، قدرت او، و ارادۀ او تاثیر بزرگی بر کار حزب داشت.
پس از مرگ لنین، و به خصوص در سالهای اول، استالین فعالانه برای لنینیسم، در مقابل دشمنان تئوری لنینی و کسانی که منحرف میشدند، میجنگید. در آن زمان، حزب باید با کسانی که سعی میکردند کشور را از مسیر صحیح لنینی خارج کنند، مبارزه میکرد. حزب باید با تروتسکیچیها، زینوویتچیهاريال و راستیها و بورژواهای ناسیونالیست مبارزه میکرد. این مبارزه غیرقابل اجتناب بود. بعدتر، اما استالین شروع به مبارزه با مردم صادق شوروی کرد. تلاش برای مخالفت با اتهامها و محاکمات بیپایه، به سرکوب مخالف منجر میشد.
رفقا! برای آنکه خطاهای گذشته را تکرار نکنیم، کمیتۀ مرکزی مخالفت قطعی خود را با کیش شخصیت فردی اعلام داشته است. ما معتقدیم که استالین بیش از حد ستایش شده بود. با این وجود، استالین بیشک در گذشته خدمات بزرگی برای حزب، طبقۀ کارگر و جنبش بینالمللی کارگران انجام داده است. رفقا! لنین به دفعات بر این موضوع که فروتنی بخش ذاتی روحیۀ یک بلشویک حقیقی است، تاکید کرده بود. لنین خودش تجلی شکوهمندترین فروتنیها بود. ما نمیتوانیم مدعی شویم که از همه لحاظ از این الگوی لنینی پیروی کردهایم.
ما باید این خطا را تصحیح کنیم. اما این کار باید با آرامش انجام شود. ما نباید اجازه دهیم که این موضوع به خارج از حزب درز کند، به خصوص نباید به رسانهها وارد شود. به همین خاطر است که این مسئله را در جلسۀ غیرعلنی کنگره بررسی میکنیم. ما نباید مهمات به زاغۀ دشمن بریزیم؛ ما نباید لباس چرکی خود را در مقابل چشمان آنها بشوییم.
رفقا! ما باید یک بار برای همیشه کیش شخصیت فردی را برچینیم. ما باید دیدگاههای مربوط به کیش شخصیت را در تاریخ، فلسفه و علوم تصحیح کنیم، و به صورت سیستماتیک کاری که توسط کمیتۀ مرکزی حزب انجام شده را ادامه دهیم؛ کاری که شاخصۀ آن رهبری جمعی و انتقاد از خود است.
رفقا! کنگرۀ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی، با قدرتی جدید، اتحاد ناگسستنی حزب ما، انسجام آن حول کنگرۀ مرکزی، و ارادۀ مصممش برای به انجام رساندن وظیفۀ ساخت کمونیسم را نمایان کرده است. و این حقیقت که ما مشکلات اساسی فائق آمدن بر کیش شخصیت یک فرد را بیان کردیم، گواهی بر استحکام عظیم اخلاقی و سیاسی حزب ماست. ما اطمینان محض داریم که حزب ما به مدد قطعنامههای تاریخی کنگرۀ بیستم، مردم شوروی را در مسیر لنین به موفقیتهای جدید و پیروزیهای جدیدی رهنمون خواهد شد. زنده باد پرچم ظفرمند حزب ما- لنینیسم!
سخنران رو به جمعیت کرد و پرسید : چه کسی بود این سوال را پرسید؟
اما هیچکس از میان جمعیت پاسخ نداد.
سخنران دوباره پرسید چه کسی بودکه این سوال را پرسید.
اما باز هم کسی پاسخ نداد.
آنگاه سخنران گفت : من آن روز همین جایی بودم که الان تو هستی.