دکتر سیدمهدی صدر*؛ایستاده به پشت درب بهار
گل سرخی که زودتر رویید
چند روزی به سال نو مانده
از دم سرد، شعله میبویید
به بلور ستارها میماند
قمری دل، ترانهای میخواند
آشکارا حباب هر نفسش
از درون دریچهی قلبش
نرم میکرد دست و پنجه به مرگ
دست خود میکشید یعنی برگ
تا که بر خیمهی بهار رسد
زیر پاهای بی ترحّم برف
به مشقّت دو چشم او وا شد
کاروان بهــار پیدا شد
گل سرخ آخرین نفس را داشت
کَم کَمَک از کرانهای آبی
در نگاهش بهار پیدا بود
بادها را مقاومت میکرد
خسته، امّا مداومت میکرد
صورتش شد ز سوز سرما سرخ
پیش پای بهار جان میداد
با شعف دست خود تکان میداد
گر چه دیگر نبود اما شاد
سال نو از ره آمد و گل سرخ
با همه فصل سرد، جانش را
گرم میکرد شعلهی امّید
گویی از جام نقرهگون زمین
خندههای شکوفه را میدید
* استاد دانشگاه تهران