یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ برای بیشتر ما ساده است که هم بگوییم چه کسی را بیشتر از همه دوست داریم و هم بفرماییم که شام مورد علاقه ما چیست!؟از اینها گذشته هم می دانیم که کدام ورزش،ورزش مورد علاقه ما است و هم آگاهیم که از کدام رشته تحصیلی بیشتر از بقیه رشته ها خوشمان می آید!
علاوه بر این ها خوب می دانیم که در کجا باید کار کنیم تا رضایت شغلیمان بیشتر از اشتغال در مکان های دیگر تامین شود!
جالب است که در حالی همه این ها را می دانیم که نه دوستی با همه آدمهای کره زمین را "تست" کرده ایم و نه تمامی شامهای ایرانی و فرنگی را چشیده ایم!
از طرف دیگر جز دو سه ورزش شناخته شده، نه تنها از قوانین و مقررات سایر ورزش ها و اینکه چطور بازی می شوند آگاهی نداریم، بلکه حتی حدسش را هم نمی زنیم که در دنیا چند ورزش وجود دارد که شاید از برخی از آنها براستی خوشمان بیاید! "دکتر شدن" و "خلبانی" که از بچگی عاشقشان بوده ایم را هم که کنار بگذاریم، تکلیفمان با خیل رشته هایی که می توانند کارهایی دستمان دهند که از آنها حقیقتا لذت ببریم روشن نیست که تا چه حد دوست دارشان هستیم یا برعکس احساس بدی بهشان داریم!
"گوگل" و "مایکروسافت" که احتمالا کار در آنها برای بیشتر آدمها خوشایند است را نیز اگر بی خیال شویم، بعید است بتوانیم حدس بزنیم که در چه جور جایی آدم می تواند از "کارمندی" و "کارگری" خود کمال لذت را ببرد!
شاید اینکه در بچگی غذایی که چندان مورد علاقه ما نبوده را جلویمان گذاشته اند و مجبورمان کرده اند که برای خوشایندشان تا ته تهش را بخوریم است که باعث شده در بزرگسالی نیز برای کم نیاوردن در برابر دیگران،غذایی کاملا نا آشنا سفارش داده و برای شروع به تناول آن صبر کنیم که خوردن غذای دیگران آغاز شده و معلوم گردد که غذای سفارش داده شده توسط ما کدام است!؟
و شاید همین تعلیم و تربیت است که باعث شده که توصیه "گاهی هم غذاهایی را بخورید که دوستشان دارید" را خیلی هم جدی نگیریم!
و همه اینها براستی وقتی پیش می آید که به سادگی قادریم غذا را قبل از سفارش "تست" نموده و مطمين شویم که در حال خوردن آن مجبور نیستیم با لبخند و رضایتی مصنوعی دیگران را مجاب نماییم که انصافا سفارش خوبی داده ایم؛ ضمن اینکه نیاز به بیان اینکه در رژیم به سر می بریم و یا از امروز صبح حالمان چندان خوب نبوده و اشتهای چندانی برای خوردن نداریم را هم احساس نخواهیم کرد!
اوضاع و احوال دوستی مان هم که ناگفته پیداست زیرا دوستانمان یا از هم محله ای هایمان هستند، یا از هم کلاسی هایمان و یا از بچه های فامیل و دوستان و آشنایان و همانطور که زیاد پیش نمی آید که رفقای بدمان را از دایره دوستان نزدیکمان کنار بگذاریم، کم پیش می آید که باب دوستی را با کسی که انصافا سرش به تنش می ارزد و با او تصادفی در تاکسی و اتوبوس و پارک یا صف نان و بانک و در راه پرداخت قبوضی که انصافا گاهی آدم ها را از مشاهده خویش قبض روح می کنند، آشنا شده ایم، باز کنیم!
"کشتی" ورزش ملی ما ایرانی ها است و "فوتبال" را هم بیشتری ها بیش از بقیه ورزش ها می پسندند! با این حال واقعا ممکن است ورزشی وجود داشته باشد که در آن مستعد تر از "فوتبال" باشیم، ضمن اینکه بسیار امکان دارد ورزش هایی وجود خارجی داشته باشند که تماشای آنها را دلنشین تر از" کشتی" بیابیم!
پس اینکه هیچکدام از این ورزش ها را "تست" نمی کنیم یا به خاطر این است که از ناهمرنگی با جماعت می ترسیم و یا اینکه به غلط فکر می کنیم آنچه بیشتری ها می پسندند،انصافا پسندیدنی تر است!
با وجودیکه رشته تحصیلی ما، چندان سنخیتی با ریاضی نداشت، صادقانه اذعان کرد که مسیر تحصیلیش را غلط طی کرده و اگر به جای "بهداشت محیط" سر از رشته "ریاضی" در می آورد، به مراتب موفق تر میبود!
جالب اینکه اذعان سر زبانی او، اذعان ته دلی خیلی از ما ایرانی هاست! و این اذعان می توانست صورت نگیرد اگر برای دانشجویان ایرانی این فرصت و امکان وجود داشت که تنها پس از حضور چند جلسه ای در کلاس های مختلف درسی رشته ای که پذیرش در آن از آنشان شده، به انتخابش همت گمارند و اگر آن را خدای ناکرده ناسازگار با مذاقشان یافتند، به فرمایشات کسانی که تغییر رشته را به مثابه غولی دانسته اند_و می دانند_که هر که با او در افتاد، ور افتاد، گوش نسپارند!
برایم تعریف می کرد که از دلایل موفقیت او در تمامی جاهایی که کار کرده این هم بوده که قبل از شروع به کار صاف و صادق به سمع مدیر مربوطه می رسانیده که هم ممکن است محیط کار او را نپسندد و هم احتمال دارد او در آینده چندان دل خوشی از اتفاقاتی که در محیط کار برایش رقم می خورد، نداشته باشد! با این حساب برای هر دو طرف قرارداد بهتر است که تنها یک ماه افتخار همکاری با یکدیگر را داشته باشند تا در صورتی که با "تست" همدیگر، مزه همکاری فیمابین را پسندیدند، شرایط عقد طولانی مدت همکاری را میسر سازند!
اینکه ما کلا مردمی هستیم که به "تست" اعتقاد نداریم، به نوبه خود جالب است اما جالب تر از آن جوک ها و لطیفه هایی است که در باره آنهایی می سازیم که به اصطلاح گز نکرده، پاره نمی کنند!
به عنوان نمونه برای کسی که قبل از خوردن 100 قرص نان، "تست" می کرد که آیا اصولا از خوردن این تعداد نان بر می آید جوک می سازیم بدون آنکه بدانیم قابلیت لطیفه ساختن برای مردمی که بدون "تست" تشخیص می دهند که می توانند 100 قرص نان را یکجا و تا ته تهش بخورند، به مراتب بیشتر و بهتر موجود است!؟