فرارو - هادی سلیمانی قرهگل** «کیست که بتواند آتش در کف دست نهد و با یاد کوههای پربرف قفقاز خود را سرگرم کند؟ یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفرهای رنگارنگ کند کند؟ یا برهنه در برف دیماه فرو غلتد و به آفتاب تموز بیندیشد؟ نه، هیچکس! هیچکس چنین خطری را برای چنان خاطرهای تاب نیاورد از آنکه خیال خوشیها درمان بدیها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها میافزاید.»
ویلیام شکسپیر
1. بخش عمدهای از مردم ایران روزگار ما با منطق آشوبناک حیات اجتماعی بهصورت لخت و عریان روبرو هستند و درک آنها از امور حاکی از یک نابسامانی شایع در اغلب شئون است. فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یک دهه گذشته کمتر کسی را نسبت به پیرامون خود دلگرم و خوشبین نگه داشته است. در درون این بههمریختگی مسلم، مواجهه با یک برنامه تلویزیونی مبتنی بر خنده ذهن را به موقعیت پارادوکسیکال آن جلب میکند.
2. کتاب «میرا» نوشته کریستوف فرانک، ترجمه لیلی گلستان، داستان یک پادآرمانشهر آخرالزمانی است که ویژگیهای آن خنده، شفاف بودن دیوارها و فروپاشی امر شخصی است. آدمهای داستان میرا علیرغم قرار داشتن در یک خشونت نظاممند بهصورت خودانگیخته یا از سر قهر، خنده و لبخند را همنشین چهرههای خود کردهاند. در این جامعه همه افراد باید لبخند بزنند و کسانی که طفره میروند، از طریق عمل جراحی صورتکهای خنده بر روی چهرهآنها قرار داده میشود که بعد از مدتها به صورت همیشگی جذب صورتهای آنها میشود. در این جامعه همه افراد باید برای همدیگر داستانهای خندهدار تعریف کنند و کسانیکه داستانهای غمانگیز روایت میکنند به عنوان تهدید اجتماع، مستوجب اصلاح و عملاند.
3. برنامه خندوانه به اندازه کافی حساسیت اجتماعی و رسانهای مثبتی را حول خود ایجاد کرده است که بتوان به عنوان متنی معنادار به واکاوی دلالتهای آن پرداخت. این برنامه به نظر مشابه برخی برنامههای نمایشی مبتنی بر گفتگو است که بر اساس عناصر مجری، کمدین، کاراکترهای فانتزی، مهمانان و حاضران اجرا میشود. در این برنامه مجری در کانون است و مجموع رفتارها و کردارهای او مطلق و محوری بودن موقعیت او را گوشزد میکند. در همه قسمتهای ابتدایی خندوانه، همه حضار به همراه مجری به صورت دستهجمعی این عبارت را ادا میکردند؛ «رامبد جوان هستم در برنامه خندوانه»؛ همه حضار در برنامه همصدا با هم خود را رامبد جوان معرفی کرده و در ادامه تن به بازی میدادند که در آن فردیت آنها از طریق ساز و کارهای خاصی در جمع مستحیل میشد. خنده مهندسیشده، آواز دستهجمعی، آواها و صداهای مشترک و .... در ادبیات علوم اجتماعی از این شرایط تحت عنوان از بین رفتن سوژگی و تشخص افراد و هضم آن در یک دیگری مهم یا جمع خیالی یاد میشود.
4. منطق اصلی خنده در خندوانه بیش از اینکه برآمده از خلق یک موقعیت باشد برآمده از یک اراده مشترک و تلاش برای به ثمر نشاندن تصنعی آن است. بخش اول برنامه با یک یا دو سِت خنده دستهجمعی و ارادی آغاز میشود. این امر احتمالاً با پیشفرض روانشناسانه تأثیرات مثبت خوشبینی و خوشحالی در روابط اجتماعی و فردی صورت میپذیرد. شکل خاصی از روانشناسی، مروج خنده ارادی برای بهتر شدن وضعیت روانی افراد است. آیا نمیتوان این پدیده را که از قضا نهادهای عمومی هم به صورت نهادمند از طریق همکاری با طرحهایی چون، «شنبههای خندوانه در مترو»، با آن همدستی میکنند تلاش برای جابجایی و هرز دادن ظرفیت گروههای اجتماعی در رابطه با مسائل روزمره آنها تلقی کرد؟
مسئله اصلی اینجاست؛ در لحظهای که سیستمِ کارگزارِ وضعیت بحرانی موجود، کماکان به سیاستهای خود در حوزه محیطزیست، اقتصاد، حکمرانی آب، کشاورزی، اشتغال، مسکن، حقوق شهروندی، و ... ادامه میدهد مهندسی خنده آیا غیر از صرفنظرکردن از شهروندان خشمگین، مسئول و متعهد در قبال جامعه خود است؟ این برنامه همچون پادآرمانشهر «میرا» در تلاش است که بدون هیچ بهانه واقعی و بهصورت تصنعی خنده را بر روی چهره مخاطبان خود بنشاند. در پادآرمانشهر خنداونه جایی برای افراد خشمگین، نگران و مضطرب نیست.
مجری بهکرات فرایند انتخاب افراد حاضر در برنامه از طریق آزمون خنده را گوشزد میکند. قسمت مهمانان برنامه نیز در درون منطق شفاف کردن دیوارهای شخصیت افراد و ورود رسانهها به زندگی شخصی و حریم خصوصی آنها قرار میگیرد. برنامه از یکسوفردیت و خاص بودن حضار را از طریق تبدیل کردن آنها به ماشینهای خندهاز بین میبرد و از سوی دیگر در مقابلِ مهمانانی که به اندازه کافی فردیت و تشخص دارند، از طریق ساز وکار ورود به حریم خصوصی تلاش میکند که شدت تشخص آنها را کاهش دهد و اصطلاحاً«قابل دسترس» کند. بر این اساس برنامه ذیل استراتژی خندة تصنعی و تحمیل آن بر جمع وارد فرایند باز مهندسی اجتماعی و شخصیتی مخاطبان خود میشود.
5. در برنامه خندوانه به صورت آشکاری موضوعاتی چون بحران آب، یا مشکلات محیط زیستی مورد اشاره قرار میگیرد. در یکی از برنامههای اخیر از کمپینی صحبت میشد که در آن روزانه اعضای کمپین باید دو لیوان آب صرفهجویی کنند. فارغ از تصنعی و مذبوح بودن چنین کمپینهایی از نظر صاحبان نظر و تجربه برای رویارویی با بحران تمدنی آب در اقلیم ایران، برنامه بلافاصله اهداف تبلیغاتی و نمایشی خود در این خصوص را برملامیکند؛ مجری در ادامه معرفی این کمپین تلاش میکند مخاطبان را، از طریق ترغیب به استفاده از خدمات اسپانسر برنامه، در یک پروژه خیالی انجام آبیاری قطرهای و تحت فشار! در یک مزرعه سنتی سهیم کند.
6. چند ماه پیش یوسف اباذری جامعهشناس ایرانی، در هشتادمین سالگرد علوم اجتماعی در ایران مطالب صریحی را در خصوص از بین رفتن مفهوم جامعه، تضعیف جامعهشناسی، گسترش فردگرایی، رواج سیاستزدایی و برجسته شدن علومی چون روانشناسی در ایران، مطرح کردند. به نظر موضوع متن حاضر، خندوانه، شاهد دیگری بر مدعای ایشان در خصوص سیاستزدایی از جامعه و غلبه روحیه انفعال و بیتفاوتی به مسائل پیرامون است.
دراین فرایند سیاستزدایی، مردمان از امر سیاسی و گفتگو با دولت صرفنظر میکنند و خود نهاد قدرت هم ترجیح میدهد از طریق برپاکردن آئین همدستی عناصری از جامعه با مسئولیتهای مستقیم خود، ورزشکاران، هنرمندان، قهرمانان و ...، سیاست واقعی و رفتار مسئولانه را از خود دور کند. طی این سالهای اخیر بارها فراخوان حضور و مشارکت «مردم» در سیاست در بوق و کرنا شده است و دریغ از کوچکترین فرآیندی برای مداخله این «مرده مردمان» در سیاست. دراین فرآیند اگر بحرانی مانند آب هم مطرح است متهم یا عامل اصلی افراد جامعه است که خود آنها باید از طریق صرفنظر کردن از روزانه دو لیوان آب آن را رفع کنند.
7. در جامعه مذهبی ایران احتمالاً شنیدهشدهترین جمله مارکس عبارت «مذهب افیون تودههاست» باشد. این جمله که عمدتاً به عنوان مدعای الحادی بودن تفکر مارکسیستی از آن استفاده شده در درون خود منطقی دارد که قابل بسط به حوزههای دیگر است، این بسط را مکتب فرانکفورت به صورت دقیقی در خصوص «صنعت فرهنگ» انجام داده است. افیون به خاطر ماهیت تخدیری خود، از طریق قطع ارتباط افراد با واقعیت محیطی خود شرایط دشوار و خشن موجود را تحملپذیر میکند. خندیدن در درون منطق انواع بحرانهای محیطزیستی، خشونتهای منحصربهفرد مذهبی در منطقه، رکود شدید اقتصادی، رشد آسیبهای اجتماعی و ... کارکردهای مشابه مواد مخدر را ایفا میکند. افراد حداقل در لحظاتی که عمدتاً بدون بهانه و از طریق ایجاد یک سازوکار جمعی درگیر عمل خندیدن میشوند از واقعیت دور شده و در حلقه رقصندگان یک اجتماع خیالی نشئه میکنند.
8. این جمله را جایی از والتر بنیامین خواندهام؛ «شکافتن و به پیش رفتن با تبر تیز شدهی عقل، بدون نگاه کردن به چپ و راست برای پرهیز از وادادن به دهشتی که سوسوزنان از ژرفای جنگلهای ماقبل تاریخ، ما را به خود میخواند». زندگی مدرن همنشین ترس و اضطراب وجودی است. برخی مدرنیستها همچون بنیامین این اقبال را داشتهاند که از طریق امیدواری به عقل جسارت مواجهه با جنگل زندگی را داشته باشند. بااینحال به نظرهر لحظه در وضعیتی فرومیرویم که در آن یارای نگاه کردن به عمق دره را نداشته و از فرط پلشتیها، خود را با خیال خوشیها سرگرم میکنیم.
* «در فصلهای خنده دشوار» ترکیب زیبایی است. این ترکیب را در کلاس مرتضی فرهادی، انسانشناس ایرانی، در معرفی کتاب شعر ایشان یافتم.در فصلهای خندهی دشوار: مجموعهیشعر 1354-1346، تهران: شب شكن ، ۱۳۵۷.
** کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی
فرارو جان باز هم از این دست مطالب تحلیلی بذار
خنده از بی خِردی خیزد، چون خندم
که گرفته است خِرد، سخت گریبانم
باید خنده بی دردی و بی خردی را از خنده شادی واقعی جدا کرد.