محسن نامجو آهنگساز و خواننده موسيقي سنتي - ضدسنتي سال هاي اخير، در يکي ديگر از تجربه هاي تازه اش سراغ کار تهيه کتاب صوتي رفته و کتاب «کيمياگر» اثر مشهور پائولو کوئيلو را کار کرده است.
اين کار که اخيراً از سوي ناشران مختلف بيش از پيش مرسوم و متداول شده، مي تواند در درازمدت به ابزار و شيوه يي براي تقويت پيکره نحيف کتابخواني و مطالعه در کشور بدل شود.
نامجو در اين کتاب- سي دي که از سوي انتشارات کاروان روانه بازار فرهنگي شده، کار بازخواني متن و نگارش و ساخت موسيقي همراه و زيرصداي متن را بر عهده داشته است.
اين گفت وگو به طور متمرکز، تنها به همين بخش از کارنامه نامجو مي پردازد.
-چطور شد سراغ روخواني کتاب رفتيد؟
اتفاقاً علاقه به خواندن متن (نه لزوماً داستان) بلکه بيشتر شعرخواني به عنوان تجربه، هميشه در من بوده و از کاست هاي شعري که استادان بزرگ مثل شاملو و اخوان کار کرده بودند و کارهاي معروفي شده بودند، استقبال مي کردم.
ولي علت اينکه اين تجربه را قبلاً خودم نيازموده بودم شايد تا اندازه يي به خاطر کمي اعتماد به نفس بود که فکر مي کردم شايد صداي من مناسب دکلماسيون يا خواندن متن نباشد.
پيشنهاد انتشارات کاروان ابتدا به نظرم کمي غريب آمد، به هر حال من تجربه يي در اين زمينه نداشتم، اما به محض شروع کار همکاري ميمون و عالي شکل گرفت.
براي همين کمي که از کار گذشت علاقه مندي من براي انجام اين پروژه افزايش پيدا کرد. از طرفي کتاب کيمياگر کتاب معروفي بود و چاپ هاي متعددي داشت اما من نخوانده بودم و با داستان آشنايي نداشتم.
آن را موقع انجام کار، براي اولين بار خواندم و خود مضمون کتاب و شکل ترجمه روان باعث علاقه مندي بيشتر من شد و کار را ادامه دادم.
-چرا براي اولين تجربه کيمياگر را پذيرفتيد؟
مخاطب کيمياگر قشر کتابخوان است، يعني کساني که سر و کار داشتن با متن کار نخست زندگي شان است.
من به خاطر ارتباط با آدم هايي که احساس مي کردند اين جور متن ها داراي حقايق بزرگي نيست و تا حدي ممکن است عوامانه به نظر بيايد سراغ خواندن اين کتاب نيامده بودم ولي اتفاقاً کتاب من را جذب خودش کرد، به ويژه که حس مي کردم هدف اصلي انجام پروژه کتاب سخنگو دستيابي به مخاطب هرچه بيشتر و ترغيب مردم به کتابخواني و فرهنگ است و آمار هم نشان مي داد اين کتاب در بين قشر کتابخوان محبوب است .
خيلي ها را وادار کرده کتاب بخوانند. شايد بزرگ ترين ويژگي کيمياگر اين باشد که باعث شده آدم هاي زيادي به کتاب و کتابخواني علاقه مند بشوند.
لزومي ندارد مضمون کتاب را به عنوان حقيقت تام و تمام تلقي کنيم اما متني است با داستاني ساده و پيچيده و در عين حال رگه هاي عرفاني موجود در متن هم به اين مسائل اضافه شد و علاقه مندي مرا به اين متن بيشتر کرد.
-برويم سراغ خود کتاب سخنگو. آيا کل اثر کيمياگر سخنگو از ابتدا در ذهن شما به همين صورت شکل گرفت که حالا اجرا شده، اگر نه چه تطوري را در ذهن تان طي کرد؟
در اين مورد ابتدا به موسيقي اشاره مي کنم. در حقيقت ابتداي کار قصد داشتم براي دفترچه همراه اثر يادداشتي در مورد شکل موسيقي کار بنويسم ولي بعد عمداً اين مورد را پيگيري نکردم و نخواستم يادداشتي درباره موسيقي در کار باشد.
به نظرم رسيد به اين صورت ممکن است در نظر بعضي مخاطب ها که با موسيقي بنده هم آشنا هستند نوعي قضاوت شکل بگيرد.
اينکه من بيايم اشاره کنم به وقت اندک يا مساله خروجم يا هر چيز ديگري به مخاطب ارتباطي ندارد.
اما الان حرفم اين است که تمام ابتدايي بودن و بدويت اين موسيقي و ارکستر کوچکش به شکلي ايده يي بود که از همان ابتدا در ذهنم وجود داشت.
يعني من فرضاً براي افکت هاي صحنه يي نرفتم سراغ حجم وسيع صوتي که احتمالاً به نظر خيلي ها کار راحت تري است و به فضاي متن کمک مي کند.
نکته جالب اين است که هنوز هم خيلي از مخاطب هاي موسيقي من همان کارهاي ساده و سولوي قديمي ام را بيشتر مي پسندند. انگار بيشتر از حس و حال آهنگ خوش شان مي آمده و نه از تکنيک و نوازندگي کارهاي بعدي.
من دلم مي خواست همين ويژگي هاي ساده بودن و القاي حس بدويت موسيقي در کار بيايد و مثلا ًبا ساز ساده يي مثل سه تار يا آواهاي حنجره يا با استفاده از سازهاي ساده ديگري مثل ديوان و باقلاما آن حس بدويتي را منتقل کنم که به بي زماني و بي مکاني کيمياگر اشاره دارد. اميدوارم اين ايده مورد توجه مخاطب قرار بگيرد.
يک دليل ديگر استفاده از ارکستر کم با کمترين ابزار هنري نوعي اشاره ميني ماليستي بود در جهت سوژه هاي مضموني که به عرفان اشاره داشتند. انگار اداي دين باشد.
برداشت من از متن اين بود که اتفاقاً نبايد اين اثر به شکل شيء فرهنگي پرزرق و برقي با ارکستر زهي صدنفره اجرا بشود و من خودم از حاصل قضيه راضي هستم، منتها قضاوت اصلي را مردم طي گذشت زمان خواهند کرد.
-موسيقي شما تا چه اندازه با روح کلي اثر قرابت داشت، آيا عناصر خاصي از اين کتاب در ساخت موسيقي توجه تان را جلب کرد؟ (مثلاً صحرا، کاروان، جست وجوي آرزوها، وحدت وجود؟)
تا حدي در جواب قبلي ام به اين مسائل اشاره کردم. منظورم اين است که مجموع فاکتورهاي داستان، چه از لحاظ تصويري و چه از لحاظ معنايي در ذهن من اين ايده هاي موسيقايي را آورد، يعني با ساده ترين شکل اجرايي.
چون هميشه خطر اين وجود دارد که اگر اين قبيل مسائل بزرگ و فراگير نمايش داده شوند، مضمون اصلي را تحت تاثير قرار بدهد. البته مسائلي مثل اين هم مد نظرم بود که مثلاً وقتي قرار است صداي کاروان را تداعي کنم با ساده ترين ضربه ها روي سازي کوبه يي اين حس را القا کنم و موسيقي را کنار متن قرار بدهم.
در واقع نوعي از موسيقي که متن را کمتر خدشه دار کند.به خاطر اينکه در درجه اول من نقش خودم را کاتاليزوري مي دانستم که روايت خودم را از متن به شنونده ارائه بدهم.
يعني حضور داشته باشم اما نه خيلي پررنگ تر از آن چيزي که کوئيلو مي خواسته بگويد.
-اين کتاب به نوعي پل فرهنگ شرق و غرب بود. با توجه به اينکه شما هم روي تلفيق شرق و غرب در موسيقي تان خيلي کار مي کنيد، آيا در ساخت موسيقي کيمياگر هم به اين تلفيق پرداختيد؟ چطور؟
چنين برداشتي را از متن داشتم. حقيقتاً من بدون فکر کردن آگاهانه به توانايي هايم و بدون اينکه نگاهي رياضي وار به قضيه داشته باشم (عين تناظر يک به يک که فلان عنصر شرقي را در کنار فلان عنصر غربي بياورم)، به موسيقي پرداختم.
در موسيقي خود من هم اين شرقي ـ غربي بودن مساله کاملاً آگاهانه يي هم نبوده. يعني قطعاً اين آگاهي وجود داشته که بنده در حيطه خودم تناقضاتي را که در زندگي ام با آن برخورد کرده بودم به موسيقي ام منتقل کنم.
اما يکي از نتيجه هايش اين شده که به نوعي تلفيق موسيقي را در کارهايم مي شود شنيد.
بيشتر سعي مي کنم به آن حس وحالي که صادقانه در وجودم شکل مي گيرد، رجوع کنم و مطمئن بودم اين کار هر چقدر صادقانه تر باشد احتمالاً موسيقي که براي کتاب کيمياگر مي سازم همخوان تر مي شود.
از طرفي هم مي توانم بگويم خودم را به متن سپرده بودم و متن براي من تصميم گرفت. يعني هر بخشي را که مي خواندم و يکي دو روز بعد که براي ضبط به استوديو مي آمديم، در اين فاصله ملودي ها يا ايده هايي را که در ذهنم شکل مي گرفت دقيقاً به همان شکل انتقال مي دادم.
-با توجه به تجربه شما روي موسيقي فيلم، چه تفاوت هايي بين ساخت موسيقي براي فيلم و ساخت موسيقي براي متن ديديد؟
اين کار چون تجربه اول من در اين زمينه بود، نسبت به موسيقي فيلم براي من جذاب تر بود. چيزي که در اين کار به مخاطب مي رسد صوت است.از آنجا که موسيقي اين کار
(برعکس نوشتن موسيقي براي فيلم يا تئاتر) فارغ از دغدغه هاي تصوير است، به شکلي دست من را بازتر گذاشته بود.
در واقع تصوير را من در ذهن خودم و بعد با موسيقي ام مي ساختم؛ اما در مورد فيلم تصوير از ذهن آدم ديگري بيرون آمده و شما مجبوريد خود را با آن هماهنگ کنيد.
اما در مورد مساله کتاب سخنگو من بيشتر فرصت اين را دارم که خودم را درگير کار کنم و جاي بيشتري براي دخل و تصرف داشتم.
-از راحتي هاي متن گفتيد. خواندنش چه مشکلاتي داشت؟
بزرگ ترين مشکل من اين بود که من کماکان نمي توانستم تصويري کلي از مخاطب شنونده لحنم داشته باشم. منظورم اينجا فقط و فقط اشاره به لحن است.
يعني بنده موقع خواندن کيمياگر (البته در حضور دوستان انتشارات و همراه با ارائه نظرات خانم عابديان کارگردان کتاب سخنگو که قبلاً هم تجربياتي در زمينه هاي مشابه داشت) به پيشنهادهاي لحني گوش مي دادم.
ابتدا به ساکن دلم مي خواست در مورد لحن صرفاً ديکتاتور باشم اما در نهايت با توجه به ضبط هاي مجدد و متعدد، ساده ترين لحني که پيدا کردم همين لحن فعلي است.
مشکل اصلي من اين بود که مجموعه چيزي که مي خواندم در برابر چه کسي قرار مي گيرد؟ مي دانيم که چندين چاپ مختلف از اين کتاب انجام شده اما مي خواستم بدانم مجموعه آدم هايي که اين کتاب را خوانده اند در چه رده سني هستند و انتظارشان از من به عنوان خواننده متن چيست.
اگر من فلان لحن را انتخاب کنم که فرضاً مخاطب جوان را مد نظر قرار بدهد مبادا براي مخاطب مسن تر بچگانه به نظر بيايد، يا برعکس. ولي مجموعاً فکر مي کنم با توجه به آزمون ها و خطاهاي مختلف و شنيدن نظرات دوستان، حاصل به نظر خودم سالم ترين شکل خواندن متن بود.
يعني ضريب خطايش از همه کمتر بود و مي تواند بيشترين تعداد مخاطب را از نظر پسنديدن لحن داشته باشد. ولي اينکه آيا بهترين لحن است مقوله ديگري است و بستگي به گذر زمان و نظر منتقدان و شنونده ها دارد.
-کتاب سخنگو را معمولاً به صورت روايت ساده و صرف مي خوانند. چرا شما به سمت نمايش خواني نزديک شديد؟
دليل قطعي اول به حتم علاقه و شيفتگي من به تئاتر است. دوم اينکه به نظر آمد خود اين ايده براي اولين بار است که دارد مطرح مي شود.
يعني شخصيت هاي متعدد کار را با صداي يک نفر بشنويد.
خود من مي توانستم هرچه بيشتر و بيشتر ذهنم را باز بگذارم و براي هر شخصيت نزديک صدايي را که به او مي خورد، اجرا کنم اما به طور کلي جذاب ترين بخش اين مقوله اين بود که ببينم چطور از کار درمي آيد که همان لحن انتخابي راوي با کمي تغييرات مختصر نمايانگر شخصيت هاي ديگر باشد.