یادداشت دریافتی- قادر باستانی؛ باز تب فوقلیسانس و دکترا در کشور بالا گرفته است. سؤال این است که آیا پس از پایان تحصیلات، بازار کاری برای آنها وجود دارد؟ به نظر میرسد دانشجویان، به دلیل عدم درک واقعی از اقتصاد جامعه و با فشار خانواده، به سوی تحصیلات تکمیلی میروند. آنها فکر میکنند با تحصیلات بالاتر، فرصت شغلی بهتر وجود دارد؛ در حالی که اینگونه نیست.
آیا وزارت علوم، وظیفهای برای سامان دادن به این اوضاع آشفته ندارد؟ چه کسی باید مشخصکند، کشور در ده سال آینده، به چه تخصصهایی نیاز دارد و آیا میزان فارغالتحصیلان با میزان نیاز کشور تناسبی دارد یا نه؟
اینکه دانشگاهآزاد همه ظرفیتهای خود را برای پذیرش حداکثری دانشجوی فوقلیسانس و دکترا بکارگرفته، آیا وزارت علوم، درباره کیفیت این مدارک تحصیلی کنترلی دارد؟
چطور ممکن است، یک دانشگاه ظرفیت پذیرش دکترای خود را به یکباره هفت برابر کند؟ آیا افزایش ظرفیتها با نظر وزارت علوم بوده، یا فقط دیدگاه اقتصادی و دخل و خرج دانشگاه مطرح بوده است؟
خانوادهها واقعاً مستاصل شدهاند. آنها زمانی همه تلاش خود را به کار گرفتند، تا فرزند خود را با ثبت نام در کلاسهای پُرخرج کنکور، راهی دانشگاه کنند؛ به این امید که با مدرک دانشگاهی، فرزندشان شغل مناسبی پیدا کند. حال آنکه بحران اشتغال، بیشتر از افراد عادی، دامن فارغالتحصیلان را گرفت.
تب مدرکگرایی، باعثشد جوانان تنها افتخار و استعدادشان را مدارک قابگرفته روی دیوار خانه بدانند. جوانانی که با مدرک فوق لیسانس و دکترا، دیگر حاضر به انجام هر کاری نیستند؛ بنابراین نه کاری دارند، نه درآمدی، نه سرمایهای و نه برنامهای برای آینده. برای آنها گرفتن مدرک، به قیمت از دستدادن فرصت جوانی و سرمایههای مالی خانواده تمام شده است.
فرزندان بیچاره ما، عادت کردهاند، یک سری کتابها و جزوات را به کرات حفظ کنند و شگردها و کلکهای قبولی در آزمون را یاد بگیرند و راهی مقطع بالاتر شوند. فوق لیسانس، دکترا، فوق دکترا و هر مدرک دیگری که میشود گرفت، به آرمان و آرزوی آنها تبدیل شده است.
حاصل این چرخه معیوب، خروج افراد کمسوادی است که فقط نامی از مدرک را به دوش میکشند و تفرعنی که با ارتقای مدرک در آنها پدید آمده است و توقع دارند جامعه بالاترین جایگاه و پُردرآمدترین مشاغل را به آنها اختصاصدهد. داد همه از بیکاری فارغ التحصیلان درآمده است، اما کسی نیست بپرسد مقصر این همه فارغالتحصیل بیبرنامه کیست؟
مدارکی که با تحمل فشارهای فزاینده مالی برای خانوادههای مستاصل به دست آمده است و اکنون برای شاغلشدن، به درد نمیخورد. توسعه ظرفیت دانشگاهها، بدون درنظرگرفتن پیامدهای آن برای دانشآموختگان، به یک معضل اجتماعی تبدیل شده و بحران بیکاریِمتوقعانه را در میان آنان گسترش داده است.
سرخوردگی جوانان و خانوادهها، مشکلات دیگر از جمله آسیبهای اجتماعی و بزهکاری تحصیلکردگان را به دنبال دارد. امروز تصمیمگیری بر اساس احساسات و هیجانات مقطعی، مبنای بسیاری از رفتارهای اجتماعی و فرهنگی شده است. وزارت علوم و سایر مراکز و نهادهای مرتبط باید برای تب دکترازدگی در جامعه، برنامه داشته باشند و مردم را آگاه کنند.
وزارت علوم برای مبارزه با این فرهنگ غلط که درس میخوانیم تا کار نکنیم و پشت میززنشین باشیم، چه اقدامی کرده است؟
چرا دست دانشگاهها باز گذاشته شده است که هر طور دلشان میخواهد، با آهنگ مدرک بالاتر، خانوادهها را سرکیسه کنند و هیچ مسئولیتی برای ارزش آن مدرک و اشتغال فارغالتحصیلان نداشته باشند؟
جوانی که مدرک دکترا میگیرد، توقعات بیشتری از نظر اشتغال و عزت اجتماعی دارد و جامعه از اینگونه افراد، توقع سواد علمی و تخصص عالی دارد؛ آیا با افزایش بیرویه ظرفیت پذیرش دانشجوی دکترا، به عوارض فرهنگی و رفتاری و ایجاد الگوهای منفی علمی و اجتماعی اندیشیده شده است؟ بهتر است با محور قرار دادن اشتغال، رشد تحصیلات را در راستای آن قرار دهیم.