یادداشت دریافتی- آرمان شهرکی؛ حساب کار از دست امثال مدیری و طایفهای که به نام طنز دیرزمانی است که به جنگ فرهنگ این مرز و بوم رفتهاند؛ حسابی در رفته؛ نشان به آن نشان که مدیر روابط عمومیِ عطسه (بماند که محصولات شلخته، تلخ و بیمحتوایی که سالیان سال با نام طنز به حلقوم این مردم بینوا ریخته شده؛ آنقدرها نمیارزند که برایشان مدیر روابط عمومی یا چیزی در این مایهها دستوپا کرد) منتقدین و مردمی که به حق و با زبانی آمیخته با احترام دل آزردگی خویش را بیان کردهاند مشتی انسان مریضِ دچار سوءتفاهم خوانده.
ایضا زبان تندوتیز بچههای دوستداشتنی فیتیله در به سخرهگرفتنِ بزرگترین؛ آزادمنشترین و فرهیختهترین قومیت این مرزو بوم نیز چندان جای دفاع ندارد؛ و این از بزرگی و قدرت این قوم است که به شایستهترین صورت ممکن از صداوسیما گلایه کند؛ واکنش صداوسیما اما، خود جای بحث دارد.
بیشک توصیه به اخمو بودن و ترشمزاجی صحیح نیست؛ ممکن هم نیست؛ چراکه ایرانیان از همان زمانهای قدیم بزلهگو و در گفتار بازیگوش بوده و هستند. این شوخ طبعی و فراخی در کنشها و تعاملات روزمره از ما ملتی ساخته که درست همین حالا، هماکنون و در بزنگاهی سخت که کودکی 12 ساله یا 14 ساله را به خودکشی واداشته بی مجلس ترحیمی یا کنکاشی علمی، بازهم لبخند میزنیم و بقال محله خود را با نامی مستعار صدا میکنیم و او نیز در عوض ما را، هر که میخواهیم باشیم، با لقبی خندهآور و بعضا مضحک مزین میکند.
یک عبیدزاکانی و ایرج میرزا و گل آقای کوچک در قلب و روح همه ما لانه کرده و این سرِِّ تابآوری ماست در هجمههای گوناگونی که بر این دیار رفته. داستان رسانهای به وسعت صداوسیما و سوژههایش و لاطاعلاتی که امثال مهران مدیری برای نشئهکردن مردم خسته و محروم از بسیاری فراوردههای فرهنگی، بینصیب از دنیا دیدن و دچار محرومیت حسی، بههم میبافند؛ چیز دیگری و از جنس دیگری است.
رسانه از قدرت ایجاد گفتمان {discourse} برخوردار است.یعنی اینکه میتواند به مخاطب خویش شیوه خاصی از تفکر، نگرش، صحبت، کلام یا گفتار و نوع ویژهای از زندگی را تحمیل کند. نه به زور سرنیزه که از خلال متون و فراوردههایش یا به زبان ساده همین آیتمهایی که در محصولات مدیری و پیروان و همکارانش میبینیم.
قدرت گفتمان نه فی نفسه یا درخودش، بلکه در مردمی است که بر حسب نوعی از ایدئولوژی یا نگرش، به چیزی، طرز فکری، یا شخصی ارادت ویژه دارند. و در مورد عطسه، برره، قهوه تلخ، درحاشیه و... این مردم عبارتند از تیم تهیهکننده برنامه، و مخاطبین.
گفتمان در ترکیبی پیچیده از سازندگانش، متونش و مخاطبینش عمل میکند. در این میانه؛ آنکه قربانی یک گفتمان سلطهگر است؛ هم سازنده آن است و هم مخاطبش. میگویم سلطهگر چراکه محصولات مدیری، تمامیت خواه هستند و میخواهند هرچه قومیت و لهجه و هرچه برآمده از شهرستان هستند را یکجا به زنجیر کشیده و ببلعند بیآنکه بدیلی ارایه دهند.
مدیری خود نمیداند که آتش بیارِ معرکهای (بخوانیم گفتمانی) شده که در رسانه، به مثابه یک دستگاه {apparatus}، در پی استخفاف هرآنچه هست که دیرپای است و ماندگار و هویت ساز.
هم وطن آذری ما بیش و پیش از هرکسی منتقد خویش است {و این نشانهای است از قدرت و استحکام و یکپارچگی قومی} شده برای شوخی و خنده با دوستی یا رفیقی، اما رسانه حکایت دیگری است که ذکرش رفت.
فرهنگ شفاهی فکاهی و خنده در میان ایرانیان، گفتمانی تاریخی و ماندگار و دموکرات است و اگر هم در اشعار ایرج میرزا و لطیفههای زاکانی و گل آقا قلمی شده؛ نوابغی مردمدوست را به مثابه سازندگانش یدک میکشد؛ نه جماعتی لمپنِ پولپرست و طالب شهرت را که از امکانات رسانهای تا جایی که جا دارد بهره بردهاند و میبرند.
طنزهای تلویزیونی در ایران گرفتار نوعی رادیکالیسم سخت و خشن و سیاه است که تو گویی با نقاط قوت و مفصلهای فرهنگی ایران زمین چونان یک پیکره، سرِ لج و لجبازی افتاده.
عدهای هم که مدام فرهنگ ملی را به سخره میکشند و نشانهای طبیعی و ذاتی اش را بابرچسب ضعف به رُخش، بله در جایی که اصطلاحا ینگه دنیاست؛ پرچم کشور که برجستهترین نماد ملی است؛ از سویی هم با احترامات فائقه تا شده و در صندوق گذاشته میشود یا بر سردر خانهها و مغازهها آویزان، و از سویی دیگر، میتواند لباس زیر را نیز مزین میکند؛ این حالت و ویژگی خاص فرهنگ آن دیار است؛ ما ایرانیان، نه پرچم مملکت را هرجا که دستمان رسیده آویزان کردهایم و نه بدل به طرح لباس زیر.
اما گویا برخیها برای این دومی و فرهنگ ملی به یک میزان ارزش قائلند و اینها همه بدان خاطر است که در چنبره گفتمانی ضدفرهنگ گرفتار آمدهاند.
من یک تورکم. ولی این جمله نویسنده رو افاضه ای ناشایست نسبت به هموطنانم و در نتیجه دست درازی به هویت ملی خودم برداشت میکنم.
من در هویت ملی خودم نه کمتر از هم وطنی هستم و نه برتر.
امیدوارم چنین اشتباه حساسی فقط ناشی از شلختگی زبانی نویسنده باشه و نه چیز دیگه
اگه بعضیا از الکی واکنش نشودن نمی دادن خیلیا اصلا متوجه نمی شدن.
اتفاقا کار امثال مدیری در طنز پردازی کاملا مصداق کار فرهنگیه. که به جماعتی که در سال دو ساعت مطالعه ندارن بفهمونه که هویت و فرهنگ و .... در یک اسم خلاصه نشده (که این جماعت در مورد همون اسم هم یک کتاب نخوندن و اطلاعاتشون در حد پیام هاییه که تو شبکه های مجازی دست به دست می کنن)