در راهپیماییهای 22 بهمن، دو نمایش کارناوالی برای تحقیر آمریکا یا شاید برای تحریک زیانبخش مردم آن کشور، انجام شد؛ یکی به زنجیر کشیدن نمادین و تعزیهمانند اسیران آمریکایی و گرداندن آنان در تهران و قم و شاید در جاهای دیگر بود و دیگری نشان دادن فیلمی در صدا و سیما از اسیران زانوزده که یکی از آنان میگریست.
فریدون مجلسی - پژوهشگر - با این مقدمه در «قانون» ادامه داد: نمیدانم تنظیمکنندگان آن برنامه چه فکری در سر داشتهاند. نکته دیگر نشان دادن صحنه گریستن اسیری آمریکایی لابد برای تحقیر آمریکا بود. پرسش این است که سربازی جوان که پشتگرم به ابرقدرت شماره یک جهان و آن ناوشکنها و غولهای دریایی و هوایی است، با چه احساسی و در چه شرایطی به گریه افتاده است؟ ظواهر نشان میدهد که در شرایط عمومی، اقدامی با قصد به گریه انداختن آنان انجام نشده است. پس چرا نوع برخورد و به زانونشاندن آنان با دستهای نهاده بر پشت سر که در نمایش ناهنجار قم نقش اسیر زن را هم به بازیگری زننما و بزککرده داده بودند، برای آن جوان میتوانست یادآور شباهت صحنه با صحنههای اسیران آمریکایی و اروپایی با لباس نارنجی و دستنهاده بر پشت گردن در صحنه اعدام داعش باشد که لحظاتی بعد گردنشان بریده میشد یا تیر خلاص دریافت میکردند؟
متأسفانه آن فیلم تحقیرآمیز بیشتر حکایت از چنین احساسی در آن سرباز داشت که با توجه به تبلیغات ایرانهراسانه پیشین و نمایشهای داعشی خود را در آستانه فنا میبیند و نومیدانه به یاد خانه و خانواده و همسر و فرزند و شهر و دیار میافتد و طبیعتا به خاطر سرنوشت شوم و محتوم خود میگرید.
گرگ دهنآلوده یوسفندریده همین است. چرا باید نقشی را به نمایش گذاشت که عملا مصداق نداشته است و آن سربازان، لحظاتی بعد دیدهاند که در شرایطی حرفهای باید پاسخگوی خطای فنی خودشان باشند، غذایشان را بخورند، هراسی نداشته باشند و پوزشی بخواهند و روال اداری را طی کنند و بروند! پس چرا همچون دیوارنوردیهای زیانبخش باید به رایگان به نفرتآفرینی و تبلیغات ایرانهراسانه کمک کرد؟
چو اسیرتوست اکنون،به اسیر کن مدارا