عباس عبدی، پژوهشگر اجتماعی در روزنامه ایران نوشت: در مورد اینکه میزان قتلهای خانوادگی در کشور بیشتر شده یا خیر تاکنون هیچ آمار و اطلاعات مستندی مشاهده نکردهام چرا که متأسفانه در ایران بهطور کلی آمار قتلها را اعلام نمیکنند و این کار خود بهنوعی قتل آمار یا حداقل حبس آمار تا زمان فوت آن محسوب میشود. بهعلاوه تعریف و طبقهبندی از قتلهای خانوادگی نیز روشن نیست.
اینکه قتل خانوادگی شامل قتلهایی میشود که قاتل و مقتول از اقوام درجه یک هستند یا اقوام درجه 2 یا 3 را نیز شامل میشود مشخص نیست. اما براساس آماری که به تازگی از سوی رئیسپلیس کشور ارائه شده، اگر اقوام درجه یک 30 درصد قتلها را شامل شوند بهراستی خیلی زیاد است ولی اگر سایر خویشاوندان هم جزو این دستهبندی باشند نسبت به سی سال پیش که آمارش در دسترس میباشد افزایش روشنی نیافته است. ولی بهطور کلی همیشه قتلهای خانوادگی جزو بیشترین نوع قتلها بوده است، زیرا بخش بزرگی از روابط انسانی ما با خانواده و اقوام است و دور از انتظار نیست اگر این روابط دچار مشکل شود. اما یکی از دلایلی که بهنظر میرسد قتلهای خانوادگی نسبت به گذشته افزایش یافته است، انعکاس بیشتر این اخبار نسبت به گذشته و شاید هم خشنتر شدن شیوه قتلها است. ولی اظهار نظر دقیقتر نیازمند اطلاعاتی است که هماکنون محبوس شدهاند.
اما برای ارائه راهکاری درباره کاهش قتلهای خانوادگی ابتدا باید دو موضوع را روشن کرد. نخست اینکه اختلافات درخانوادهها بیشتر ناشی از چه مشکلاتی است و آیا میتوان این اختلافات را کاهش داد؟ و نکته دوم اینکه اختلافات را چگونه میتوان مدیریت کرد تا به قتل منجر نشود؟
بیتردید دولت و نظام سیاسی کشور در هر دو مسأله نقش دارند. ریشه بسیاری از اختلافات به نارساییهای نظام آموزشی کشور و اشکالات نهادهای رسمی حل اختلاف بر میگردد. از سوی دیگر مشکلات اقتصادی، درآمدهای پایین و برخی مشکلات اجتماعی دیگر در بروز این قتلهای خانوادگی بیتأثیر نیست. متأسفانه مطالعات و پژوهشهای مستقل نیز در اینباره در دسترس نیست، همچنان که آمار و دادههای آن را محرمانه اعلام میکنند، بدون آنکه هیچ دلیل قابل قبولی برای اینکار ارائه کنند. از اینرو وضعیت ما نسبت به مسائل جامعه از جمله قتلهای خانوادگی، مثل همان دست زدن به فیل در تاریکی است و برحسب اینکه هر فرد کجای آن را لمس کرده باشد آن را به گونهای خاص تصویر میکند و بر همین تصور نیز راه حل خواهد داد.
مشکل جامعه ما این است که نهاد خانواده در سیر پیشرفت اجتماعی و برحسب ضرورت باید برخی از کارکردهای خود را به سایر نهادها منتقل کند، زیرا از عهده انجامش برنمیآید. از سوی دیگر شکاف سنت و تجدد نیز به نحوی میان اعضای خانواده یا میان انتظارات آنان از یکدیگر و نیز از کارکردهای خانواده، موجب شکلگیری بحران و تنش در خانواده شده است. در نهایت نیز ما نهادهای حل اختلاف مناسب و کارآمدی برای خانواده در کشور نمیبینیم. بهاعتقاد بنده این سه عامل منجر میشود که عناصر ناسازگار درون خانواده بیشتر و باری بیش از حد توان برخانوادهها تحمیل شود. از آنجا که شیوه حل اختلاف مؤثری نیز در دسترس نیست بنابراین ترکیب این سه عنصر منجر به اتخاذ شیوههای شخصی حل اختلاف میشود که در بدترین شکل آن یک قتل اتفاق میافتد.