مادر فاطمه، او را قهرمان زندگی میداند اما همه اطرافیان میدانند که اگر قهرمانی باشد، خود اوست.
روزنامه «ایران» نوشت: چندی است که آوازی زیبا با صدایی احساس برانگیز در فضای مجازی دست به دست میشود. کم نیستند کسانی که این آواز زیبای کودکانه را میشنوند و بهشدت تحت تأثیر آن قرار میگیرند، اما نمیدانند که خواننده آن کیست و چه داستانی دارد... داستان را که بخوانید و بشنوید شما هم تأیید خواهید کرد که محدودیت نمیتواند مانع موفقیت و بالیدن و پریدن شود.
دنیا پر از انسانهایی است که هیچ محدودیتی نتوانسته جلوی حرکتشان را بگیرد. فقط باید چشمها را باز کرد و خوب دید. همان اتفاقی که در خانه یک خانواده ساوجی افتاده است هرچند بسیاری در انتظار خاموشی چراغ این خانه بودند، اما آفتاب زندگی بخش بر آن تابید و مادر و دختری ثابت کردند که در سایه تلاش، انگیزه و توکل میتوان به سیاهیها پشت پا زد. خانواده «غرار» با وجود تنها فرزندشان «فاطمه» که از بدو تولد به بیماری «استئوپتروز» یا همان «استخوان مرمری» دچار است، نشان دادند موانعی که بسیاری از آدمها بزرگ و غیرقابل عبورشان تلقی میکنند، چندان هم بزرگ نیستند و این سختیهای مسیر زندگی است که درک زیباییها را دو چندان میکند.
شاید این حرفها کمی شعاری به نظر برسد! اما باور کنید «پری زقر» (مادر فاطمه) با تمام وجودش به این جملات ایمان دارد. او که از 11 سال قبل خود را نادیده گرفت تا دخترش فاطمه را بهتر از هر کس دیگری در این دنیا ببیند، خودش قهرمانی است که فاطمه را قهرمان زندگی میداند. بگذارید این قصه را از زبان خودش بشنویم.
تنفس امید«11 سال قبل دومین فرزندمان پس از سپری شدن 9 ماه پر از اضطراب و مراقبت به دنیا آمد، اما با گذشت مدت زمان کوتاهی من و همسرم متوجه صحنههایی شدیم که چند سال قبل از آن برایمان تکرار شده بود. شکم فاطمه هم مانند فرزند اولمان که در سه سالگی از دنیا رفت، برآمده شده بود و وقتی پزشک انجام سونوگرافی را تجویز کرد و بزرگ بودن طحال و کبد را تشخیص داد، خوب میدانستیم که چه چیزی انتظارمان را میکشد.»
نیازی نبود پزشک، نام بیماری ژنتیکی فاطمه را به زبان بیاورد. من و پدرش که دخترخاله و پسرخاله بودیم بخوبی میدانستیم که دومین فرزندمان هم به بیماری استخوان مرمری یا همان استئوپتروز مبتلا است و مشخص نیست چند سال در کنار هم زندگی کنیم: سه سال، پنج سال، 10 سال یا... خلاصه تا یک هفته بعد از تشخیص بیماری فاطمه، کار هر لحظهام گریه کردن بود اما این کار فایدهای نداشت باید یک بار برای همیشه تصمیم میگرفتم تا با واقعیت زندگیمان به گونهای دیگر برخورد کنم. با صحبتهای همسرم به خودم آمدم و در نیایشهایم با خدا، تنها شکیبایی و تحمل این شرایط را طلب کردم. خدای مهربان تنهایم نگذاشت و همراه لحظههایم شد به طوری که وقتی فاطمه براحتی چهار دست و پا نمیرفت، دیرتر از همسن و سالانش دندان در آورد، در دو سالگی نابینا شد و مشکلات تازه تری به سراغش آمد، من و پدرش تمام این شرایط را تابآوردیم و حالا هم که 11 سال از آن روزها میگذرد، هر سه نفر ما پا به پای هم موانع پیش رو را یکی پس از دیگری کنار میزنیم و امید را در قلبمان زنده نگه میداریم.
زندگی متفاوت«در بیماری ژنتیکی «استئوپتروز» سلولهایی که مسئولیت جذب استخوان را دارند بهخوبی عمل نمیکنند، به همین دلیل استخوانهای این بیماران با وجود تراکم بیشتر، ترد و شکنندهتر از سایرین است از اینرو معمولاً دچار شکستگیهای متعدد میشوند. همچنین مشکلاتی مانند اختلالات مغز استخوان، اختلال در رشد دندانها، فشار به اعصاب محیطی و اختلال رشد دراین افراد وجود دارد.»
پری زقر، ضمن توصیف بیماری فرزندش گفت: هرچه فاطمه بزرگتر میشد، نگاه من و پدرش هم به مسائل پیرامونمان تغییر میکرد و پختهتر میشد. چیدمان خانه ما با بقیه فرق داشت، هنوز هم به همین شکل است و از وسایل دست و پاگیر خبری نیست تا هیچ خطری فاطمه را تهدید نکند و خدای نکرده دچار شکستگی نشود.
پدر فاطمه نیز با اشاره به اینکه خداوند صبر عجیبی به او و همسرش ارزانی داشته است، میگوید: شاید اطرافیانم گمان کنند من نسبت به وضعیت دخترم بیخیال هستم اما این واقعیت ندارد زیرا در این سالها آموختهام به وضعیت موجود خو بگیرم و خود را از بسیاری لذتها محروم کنم تا فاطمه در آسایش و آرامش باشد.
من همواره به دنبال این هستم که او توانایی دفاع از خودش را پیدا کند، اما این را خوب میدانم که باید محکم باشم تا دیگران هم قصد ترحم به ما یا در مواقعی سوءاستفاده را نداشته باشند.
پری بار دیگر داستان را پی میگیرد: فاطمه نمیداند تفاوتش با دیگران چیست. او از دو سالگی اتفاقات و مسائل زندگی را با چشم سر ندیده است و همواره گمان میکند دیگران هم زندگی را مانند او درک میکنند. این همان رسالت دشواری است که مادرش خود را به آن موظف میداند. او در تمام این سالها، در کمال شکیبایی و درایت بر ابعاد زندگی فاطمه تسلط داشته و شرایط را به گونهای پیش برده که فاطمه تفاوت چندانی میان خود و سایرین قائل نیست. می گوید: کار سختی بود، اما از عهدهاش بر آمدیم. فاطمه خودش میداند به بیماری استئوپتروز مبتلا است اما از نابینایی و ناتوانیاش در دیدن اتفاقات پیرامون اطلاعی ندارد، زیرا همواره از من و پدرش شنیده که دیدن، همان حس کردن است. به جای اینکه از او بپرسیم چه میبینی میگوییم چه میفهمی و خدا را شکر میکنیم که با این شیوه او در تحصیل، نوشتن، انشا نویسی، خواندن قرآن و مواردی از این دست موفق است. به اتفاق همسرم، سبک زندگیمان را تغییر دادیم و همه لحظاتی را که قرار است در کنار فاطمه داشته باشیم با او تنظیم کردیم به طوری که تمام اتفاقات زندگی من و همسرم به فاطمه و شرایط او بستگی دارد. درست است فرزند ما با بچههای همسن و سال خود فرق دارد، اما مهم این است که ما تصمیم گرفتیم زندگی خود را با محدویتهای فاطمه بسازیم. مثلاً خانه ما پله ندارد یا اینکه کمتر اتفاق میافتد شبکههای تلویزیونی که فیلم یا سریال پخش میکنند انتخاب کنیم.
ترانه آرامشپری زقر اضافه کرد: علاقه فاطمه به موسیقی و ترانه خوانی غیر قابل انکار بود، اما خواننده شدن فاطمه برایم اهمیت نداشت، بلکه آرزو داشتم زندگی او از کیفیت خوبی برخوردار باشد. به لطف خداوند از ماه شعبان یعنی حدود 4 ماه گذشته که فاطمه با «رضا شیری» دوست و صمیمی شده، تغییراتی در روند زندگی خانواده 3 نفره ما به وجود آمده که به وضوح مشخص است. فاطمه از انزوا در آمده و تمام آن کسانی که تا چند ماه قبل نگاه سنگینی به ما داشتند یا اینکه به سختی با فاطمه ارتباط برقرار میکردند و حتی اجازه نمیدادند مثلا به تلفن همراهشان دست بزند، حالا مهربانتر شدهاند و از فاطمه میخواهند با آنها عکس یادگاری بیندازد.
یادآوری لحظه و صحنههای تلخ و شیرین یاد شده قلب این بانوی قهرمان را به درد میآورد اما به گفته خودش خوشحال میشود مادر دختری است که بزرگترین درسها را با تواناییاش به او و سایرین آموخته است. معتقد است او و پدر فاطمه میتوانستند به شکل دیگری زندگی کنند، اما زندگی با فاطمه را انتخاب کردند و در کنار او مقاومت را آموختند. به همین خاطر است که میگوید: اینکه دنیای ما تغییر کرده تنها ناشی از لطف خدا است. از طرفی خوشحالم در دورهای زندگی میکنیم که شانس استفاده از فضای مجازی وجود دارد و به همین واسطه فردی مانند «رضا شیری» در مسیر زندگیمان قرار گرفت و برادری را در حق خانواده ما تمام کرد. کسی که فاطمه به او اعتماد کرد و با کمکش توانست ترانهای را بخواند که احساس متفاوتی را در قلب شنوندهاش ایجاد میکند.
طعم شیرین زندگیفاطمه به موسیقی علاقه داشت و تلاشی که در این زمینه از خود نشان داد، باعث شد تا به صرافت بیفتیم که وقتی با صدای زیبایش اشعاری را میخواند حس فوقالعادهای به وجود میآورد؛ تا اینکه این موضوع جدیتر شد و پس از اینکه چندین مرتبه شعر لالایی را در فضای مدرسه و در میان دانشآموزان خواند، از او دعوت شد در مراسم مختلف اجرا کند. او که به دلیل جراحی دندان نمیتوانست خوب صحبت کند، علاقه بزرگش در زندگی را موسیقی معرفی کرد و گفت: به موسیقی علاقه زیادی دارم و با شنیدن آن احساس بسیار خوبی به من دست میدهد برای همین شروع به خواندن شعرهای مختلف کردم و برای نخستین بار آهنگ لالایی را در جمع معلمها و دانشآموزان مدرسه بازخوانی کردم که از کارم استقبال خوبی کردند و همین موضوع باعث شد تا تشویق بشوم و سعی کنم در موسیقی جدیتر باشم.
فاطمه غرار به پیشرفت خوبی که در زمینه موسیقی داشت اشاره کرد و گفت: روزها گذشت و به کمک مادر یکی از همکلاسی هایم که به آواز تسلط داشت تمرینهای جدی تری را شروع کردیم. شرایط خوب پیش رفت تا اینکه روز دوازدهم آذر ماه سال گذشته همزمان با روز معلول، شعر لالایی را که آقای فرجی برایش آهنگ زمینه ساخته بود، در میان جمعیت خواندم و یکی از معلمها که از من فیلم گرفته بود آن را در صفحه اینستاگرامش گذاشت. پس از آن هم در روز بیست و دوم بهمن ماه همین شعر را خواندم و مدت زیادی نگذشت که آن ویدئو در فضای مجازی پخش و باعث شد من با بهترین دوستم یعنی «داداش رضا» آشنا شوم. همزمان با آن اتفاقات خوبی مثل زیارت امام حسین (ع) و امام رضا (ع) و ساخته شدن کلیپ «همه دردامو میدونه» رخ داد که طعم زندگی را برایم شیرینتر کرده است.
ردپای دردی آشنا«در صفحه اینستاگرم کلیپی چندثانیهای از دختر کوچولویی که به بیماری خاصی مبتلا بود دیدم و تحت تأثیر قرار گرفتم، خود را به استودیو رساندم، آن شعر را با عکسهایی از مدافعان حرم و چند عکس دیگر به کمک دوستان خوبم مسعود جهانی و مهدی آذر بازخوانی کردم. کلیپ را در صفحه شخصیام منتشر کردم. فردای آن روز باورم نمیشد چه اتفاقی افتاده است.»
رضا شیری - خواننده جوان کشور با بیان این جملات ادامه داد: وقتی کلیپ فاطمه را که آهنگ لالایی را با صدای ظریف و تأثیرگذارش خوانده بود دیدم، بهشدت تحت تأثیر قرار گرفتم. جرقهای در ذهنم روشن شد و بیمعطلی تصمیمهای بزرگی گرفتم و امیدوار بودم نتیجه خوبی داشته باشد. به فرمان قلبم کاری را انجام دادم و کلیپی که از فاطمه پخش شده بود بازخوانی کردم، اما واقعیت دارد که آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند، در فاصله کوتاهی اتفاق بزرگی برای آن کلیپ افتاد، افراد بسیاری آن را تحسین کرده بودند که یکی از آنها مادر فاطمه بود. همین کافی بود تا به هر ترتیبی شده با خانواده فاطمه ارتباط بگیرم و از آنها بخواهم اجازه دهند با همراهی فاطمه که استعداد زیادی را در او میدیدم کارهای بیشتری بسازم.
شیری با اشاره به اینکه از نزدیک با درد این قبیل کودکان آشنا است گفت: آنهایی که به هر دلیل با محدودیتی دست و پنجه نرم میکنند، هرچقدر هم که استعداد داشته باشند، کمتر دیده میشوند و به همین دلیل در نوعی انزوا به سر میبرند و من استعداد را در صدای فاطمه پیدا کرده بودم، اما از انجا که از کودکی با سه خواهر ناشنوا بزرگ شدم، خوب میدانستم شرایط زندگیاش متفاوت است و امکان دارد منزوی باشد. به هر ترتیبی بود خانواده فاطمه حاضر به همکاری شدند. تا آن لحظه نمیدانستم فاطمه نابینا است، اما وقتی این را فهمیدم برای ادامه همکاری با فاطمه مصرتر شدم زیرا معتقد بودم دنیای امثال فاطمه از دنیای کسانی که مشکلی ندارند زیباتر است. از طرفی من پدر هستم و درد را بخوبی لمس کردهام به همین دلیل بخوبی میتوانستم خود را جای پدر فاطمه بگذارم و حال و احوال خانوادهاش را درک کنم.
در فاصله کوتاهی به همراه پدرم، پسر عمویم مهدی آذر، حسین سلیمانی و امیرمحمد متقیان به شهر ساوه و نزد خانواده غرار رفتیم. آنها را بسیار اصیل، فهیم و توانا دیدم و همین آشنایی باعث شد تا نتوانم فاطمه را فراموش کنم. او نگاه و طرز تفکرم را تغییر داده بود و این را همه اطرافیانم بهخوبی فهمیده بودند.
ترنم صدای خداعمر آشنایی من با فاطمه به 4 ماه هم نمیرسد اما بخوبی دریافته ام؛ او نمایندهای از کودکان شبیه به خودش است که با دارا بودن مجموعهای از ضعفها و محدودیتها، به استعدادهایش توان شکوفایی بخشیده و بر خلاف آنهایی که با خودنمایی و کلمات ناپسند در فضای مجازی هزاران دنبالکننده پیدا کردهاند و از سلبریتیها سلبریتیتر شدهاند، با وجود کاستیهای ظاهریاش، از بسیاری افراد توانمندتر جلوه کرده است.
رضا شیری ادامه داد: وقتی کسی از کودکی صدایی نشود، درکی از صدای اطرافش نخواهد داشت و دنیا را بیصدا تصور میکند، این مصداق فاطمه است، او از دوسالگی دنیا را ندیده و تصورش این است که دنیای همه افراد تاریک و بینور است از اینرو باید با او به گونهای رفتار میکردم که به روح لطیفش آسیبی وارد نشود، باید مانند مادرش شکیبایی به خرج میدادم و دنیا را هم در نظرش چندان زیبا جلوه نمیدادم چراکه معتقدم فاطمه با ندیدن اطرافش چیز زیادی را از دست نداده است. با این حال از آنجا که ارادت خاصی به امام رضا(ع) دارم و این عشق را در فاطمه هم پیدا کردم، تصمیم گرفتم نخستین کاری که با همکاری و صدای فاطمه خوانده میشد در مورد امام رضا(ع) باشد. او نشان داد که خواننده بسیار خوب و تأثیرگذاری است به طوری که باعث شده مسعود جهانی، آهنگساز تمام ترانه هایم، با وجود اینکه بسیار سخت گریه میکند، بارها با شنیدن صدای فاطمه به گریه بیفتد.احساس میکنم خدا با صدای فاطمه با من صحبت میکند و تمام این احساسات خوب است و تا هر زمان که توان داشته باشم همکاریام را با او ادامه خواهم داد.
فاطمه با جثه ریز، صدای ظریف و توانایی مثال زدنیاش، شکرگزاری را به من یادآوری و جای خودش را برای همیشه در ذهنم حک کرد به طوری که هر روز با شنیدن صدای فاطمه آرامش پیدا میکنم، همانطور که اگر او هم یک روز با من صحبت نکند بیحوصله خواهد بود. مادرش میگوید وقتی با من صحبت میکند
آرام میشود. مدتی بود که به دلیل مجوز ندادن به کارهایم منزوی شده بودم، اما فاطمه به من کمک کرد تا کوهها و آسمان را زیباتر ببینم و رنگها در نظرم پررنگتر شوند. احساس میکنم خدا فاطمه را خیلی دوست داشته که برخی امکانات را از او گرفته است، اما در مقابل توانایی و استعدادهایی به او بخشیده که قدرت خداوند را فریاد میزند.