یادداشت دریافتی- مصطفی شریفیان؛ فرهادی فیلمسازی است که به تمرکزی وسواس گونه در نگارش جزییات فیلمنامههایش شهرت دارد. گفته میشود او در زمان نگارش فیلمنامه روزانه ساعتها را در دفتر کارش صرف پرداخت به جزییات میکند و همچون معماری حاذق به مهندسی بنای فیلمنامه میپردازد. از این رو تماشای مجدد فیلمهای او معمولاً برای بیننده با مکاشفاتی جذاب همراه است که در مرتبه اول از نگاهش دور مانده.
برخی از این ظرافتها چنان دیریابند که حتی پس از بارها دیدن و اندیشیدن به سختی کشف میشوند. سکانس بادبادک بازی پر تلاطم "الی" در فیلم "درباره الی..." و یا کپی گرفتن شناسنامه شخصیتهای فیلم چهارشنبه سوری در تیتراژ اولیه فیلم "جدایی نادر از سیمین"، تنها نمونههایی از این ظرافتهای وسواس گونه فیلمساز است. با این حال اثر جدید او، "فروشنده" دارای مشخصهای است که بیش از سایر آثار او ضرورت دوباره دیدن فیلم را ایجاب میکند.
فرهادی تحصیلات آکادمیک خود را در رشته ادبیات نمایشی به پایان رسانده و همواره خود را بیش از آنکه متاثر از سینماگران جهان بداند، وامدار نمایشنامه نویسان بزرگ دانسته است. او در "فروشنده" به دنبال ادای دین خود به تئاتر بوده و برای نخستین بار بخشهایی از نمایشنامه "مرگ فروشنده " اثر آرتور میلر را وارد روایت خود میکند و با هوشمندی خاصی سعی در پیوند زدن داستان و شخصیتهای فیلم با نمایشنامه میلر میکند.
این پیوندها و ارجاعات نه به صورت تناظری یک به یک، بلکه با پیچیدگیها و ظرافتیهایی همراه است. در ادامه این یادداشت به دو نمونه از این ارجاعات اشاره شده و لذت کشف دیگر موارد به خواننده محترم سپرده میشود.
در مورد اول فرهادی به جای پرداخت مستقیم به شخصیت غایب آهو (شخصیت روسپی فیلم)، از ارجاعی غیر مستقیم و تلفیقی بین زندگی واقعی صنم و نقش صنم در نمایش(روسپی نمایشنامه) بهره میجوید. مسؤولیت معرفی فرزند آهو را نیز، فرزند صنم با تکمیل نقاشیهای روی دیوار او به عهده میگیرد. در واقع بیینده بدون آنکه دو شخصیت آهو و فرزندش را در فیلم ببینید، ناخودآگاه از طریق دو شخصیت دیگر فیلم (صنم و فرزندش) به تجسم و درک آنها نزدیک میشود.
در نمونهی دیگر، در فیلم فروشنده با ارجاعی پیچیده به شخصیت اصلی نمایشنامه مرگ فروشنده(ویلی لومان) مواجه میشویم. در اوایل فیلم در چند مورد حس و حال واقعی عماد (بازیگر نقش ویلی) را از زبان ویلی بر روی صحنه نمایش میشنویم. آنجا که عماد پس از آن حادثه تلخ، از سنگینی نگاه معنادار اطرافیان بر روی خود احساس عذاب میکند و یا آنجا که احساس منفی خود از بابک را با ناسزایی از زبان ویلی و خطاب به چارلی بر صحنه نمایش ابراز میکند. با این حال "ویلی" فیلم فرهادی در یک سوم پایانی فیلم است که در قامت پیرمرد فروشنده رخ مینماید و داستان را با قوتی خیره کننده به سوی پایان تراژیک آن به پیش میبرد.
این جزییات چند لایه و ارجاعات مکرر به نمایشنامه که فرهادی برای عمق بخشیدن به داستان و غنای شخصیتها از آنان بهره برده است، ظرافتهای فیلم فروشنده را حتی در قیاس با آثار قبلی این فیلمساز پیچیده تر کرده است. از این رو وقتی منتقدی باسابقه پس از یک بار دیدن این فیلم، تنها ربط آن به نمایشنامه میلر را "یک جفت جوراب(!)" میداند، این را نه از نا آگاهی و بی اطلاعی منتقد، بلکه میتوان تنها قضاوتی شتابزده، ناشی از ناکامی در کشف لایههای پنهان فیلم تلقی کرد.
فیلمنامه "فروشنده" همچون دیگر آثار متاخر فرهادی، از ساختاری بسیار مستحکم، دقیق و مهندسی شده بهرهمند است. داستانی درگیرکننده و تاثیرگذار و با شخصیتهایی که به راحتی ذهن بیننده را رها نمی کنند.
دوباره دیدن این فیلم علاوه بر لذت کشف جزییاتی جذاب و مغفول، ضرورتی است در شناخت فیلمی شاخص از سینمای ایران، مملو از ارجاعات تنیده شده با مشهورترین نمایشنامه قرن بیستم (مرگ فروشنده). تجربه ای چالش برانگیز برای فرهادی که با سربلندی از آن بیرون آمده است.