یادداشت دریافتی- مالک رضایی؛ نتیجۀ انتخابات ریاست جمهوری اخیر آمریکا، گویای وضعیتی در نگاه بخشی از آن کشور است که کماکان اصرار بر ماندن درقواعد قرن بیستم دارند و با اتکا بر نظریات تئوری پردازانی مانند فرانسیس فوکویاما و... دچار یک دیترمینیزم تاریخی شده اند.
در این نگاه، پدیده هایی مانند جهانی شدن، جهان متکثر، نظام چند قطبی بین المللی و... محلی از اعراب ندارد و آمریکای قرن بیستم با تمام توان در مقابل قرن بیست و یکم آن ایستاده است. مقاومت عجیبی برای جلوگیری از تولد تمام عیار تمدنی با ساز و کارهای موج سومی در نگاه بخشی از آمریکا وجود دارد. این بخش از آمریکا هنوز در مقابل تحولات قرن بیست و یکم مقاومت می کند و کماکان نمی پذیرد که پایان تاریخ فوکویاما اندیشۀ درستی نیست.
گویی زمان خواهد برد تا این بخش از آمریکا بپذیرد که توقف تاریخ ممکن نیست و امریکا،کاخ سفید،پنتاگون و... همه کارۀ جهان نیستند با اینهمه هجمه و سیطرۀ مفاهیم جدید جهانی، کمتر مفهومی از مفاهیم قرن بیستمی امریکا،صلابت گذشته خود را حفظ کرده است. چالشهای بزرگی، آن مفاهیم را احاطه کرده است.
هر نفس، نو می شود دنیا و امریکا، بی خبر، از نو شدن اندر بقاست.
رویای خیالپردازانۀ امثال «دونالد ترامپ» تحت تاثیر متغیرهای جدید جهانی، تعبیر ناشدنی است.غیر ممکن است که امریکا بتواند قدرتی همانند گذشته از خود به نمایش بگذارد.به نظر می رسد او قادر به درک این واقعیت از جهان نیست.
در فاصله ای نه چندان دور از تاریخ گذشته، واقعه ای در بخش بزرگی از جهان اتفاق افتاد که پیش بینی آن، برای کسی ممکن نبود. به فاصلۀ کمتری بعداز به قدرت رسیدن «میخائیل گورباچف» در اتحاد جماهیر شوروی، این کشور از هم فرو پاشید و ایدئولوژی کم رمق مارکسیسم- لنینیسم، عملا توان ادارۀ پانزده هویت به هم پیوسته را از دست داد.
مسکو، دیگر قادر به حفظ آن انسجامی نبود که ساکنان یک ششم از کرۀ خاکی را زیر یک پرچم واحد،گرد آوَرَد. شوروی که روزگاری با زنجیره ای از پیمانهای نظامی ناتو و... به زحمت کنترل میشد، چنان بی صدا به زانو در آمد که ناله های سقوط او را هم کسی نشنید.
گورباچف اندکی قبل از فروپاشی، عمق فاجعه را دریافته بود و با کلنگی در برلین، آخرین میخ را بر تابوت آن کوبیده بود. او در برنامه ای اعلام کرده بود که کار از کار گذشته است، و او به چهار راه انفجار رسیده است.
«الوین تافلر» خالق کتاب «موج سوم» بعد از این واقعه، نگرانیهای امریکا را هم از خطر تجزیه شدن کتمان نکرد و با ذکر علائمی، سقوط اتحاد جماهیر شوروی را درس عبرتی برای امریکا دانست که هنوز «رویای ناسیونالیسم افراطی را به عنوان خاطرات مردگان بر دوش زندگان حمل میکنند»
درک این نکته برای ترامپ دشوار است که فکر او به نحو آشکاری در یک چالش فراملی قرار گرفته است. دنیا در مسیر «بین المللی شدن» حرکت میکند. می توان گفت که «بین المللی شدن» فرا گفتمان و فرا روایت عصر ماست که سریعتر از توانایی و درک امثال ترامپ در امریکا به مسیر پر شتاب خود ادامه میدهد.به قول جیمز روزنا «جهانی شدن» فرایندی مرز گشاست. شاید او نمی داند که جهان در خیلی از شاخصها از امریکا پیشی گرفته است.
اتکا صرف نئوکانهای امریکایی به تیغ چوبین تئوریهای قرن بیستمی، نمی تواند در برگیرندۀ پیروزی آنها دراین کارزار همه بعدی بین المللی باشد شاید اوباما واقع بین تر از آنها بود که در مجمع عمومی سازمان ملل گفت:
«مگر ما پلیس جهان هستیم؟!»
زمان آن سپری شده است که امریکا سرنوشت جنگ جهانی دوم را به تنهایی تغییر می داد امروز او به هر منازعه ای در جهان که وارد بشود آغازش با اوست اما پایانش با او نیست.
تئوری های مطلق گرای افرادی مانند«هانتینگتون» و «فو کویاما» که امروز برای «دونالد ترامپ هفتاد ساله» باز پروری و ترجمه می شود در حال منسوخ شدن است.
ناقواره گی های آن افکار آشکار تر از آنست که قدرت امریکا قادر به اختفای آن باشد.آنچه که امروز از ظهور و بروز آن تفکر در امریکا می بینیم در واقع مقاومتهای قرن بیستم در مقابل قرن بیست و یکم است.به عبارتی می توان این اصطکاکها را ناله های رو به احتضار یک تمدن موج دومی دانست.
از منظر یک نگاه محض سیاسی، بدیل نسبی این تفکر نیز، کاراکتر مناسبی به افکار عمومی آمریکا برای ورود به این کارزار نفس گیر انتخاباتی معرفی نکرده بود. شخصیتی از فریب و پنهانکاری با کمپینی آمیخته به دلارهای فاسد عربستان سعودی، گزینۀ مناسبی برای پیروزی در مقابل آن جبر گرایی تاریخی امریکا نبود.