روزنامه اعتماد به مناسبت روز کارگر گزارشی از کارگران باربری و منازل تهیه کرده است.
٧روز است گوشي تلفن كيان زنگ نخورده. كيان ٧ روز است بيكار است. ٧ روز قبل، صاحب اتوبار تلفن زد و نشاني داد كه كيان با سه نفر باربر بروند زعفرانيه، جابهجايي بار منزل. از ٧ روز قبل تا امروز، هيچ. هيچ، يعني آخرين مزدي كه كيان و باربرها گرفتند، همان ٣٠ هزار تومان ٧ روز قبل بود. تا اول برج و موعد اجاره، ٥ روز مانده و ساعت ٥ عصر يكشنبه، كيان و ٧ باربر كه آنها هم از يك هفته، ١٠ روز، ٥ روز قبل بيكار ماندهاند، توي «خانه كارگري» پشت فلكه كن نشستهاند و چشم دوختهاند به صفحه تاريك گوشي.
اسمم پيمانه. ٢٨ سالمه. ٤ ساله اومدم باربري. تا يك ماه اول، كارتن و صندلي و بار سبك ميبردم تا رسيدم به لباسشويي و اجاق گاز و ظرفشويي. اولين بار كه لباسشويي كول گرفتم، وقتي بار رو گذاشتم زمين، پاهام ميلرزيد، تا چند دقيقه نميتونستم راه برم. تا چند دقيقه بعدش نميتونستم صاف بايستم. بخواي توي اين كار بموني، بايد كار كني. دست خودت نيست كه بگي فقط وسايل سبك ميبرم.
بعضي خونهها كه ميريم، سر هزينه يخچال و گاوصندوق دعواست. حاضر نيستن بابت يخچال ١٥٠ كيلويي كه ٤ طبقه برديم بالا ٢٠ تومن اضافه بدن. خيلي خونهها رفتيم و وقتي اومديم بيرون، صاحبخونه گفته حلالتون نباشه. هزار بار به خودم گفتن حرومتون باشه. ميرسي خونه، ميبيني از اون پول يك قرون هم نمونده انقدر نفرين كردن.
هيچ كدام نميتوانند نيم ساعت، صاف بنشينند. هر ١٠ دقيقه، يك ربع، از جا بلند ميشوند تا چند قدم راه بروند و درد كمر و زانو و ساق پا را آرام كنند. نرسيده به پيچ ٣٠ سالگي، افتادهاند در سراشيب از كارافتادگي. ١٠ سال، ٥ سال، ٤ سال قبل، از بركت ناچيز يك هكتار، دو هكتار زمين كشاورزي پهن شده پاي دامنه زاگرس گذشتند تا همان يك گوني، دو گوني بارِ گندم و نخود و جو كه سرِ سال ميدهد و بيشتر از يك ميليون، دو ميليون تومان سود و عايدي ندارد براي خانوادههاي ٨ نفره و ٩ نفره پدري، بماند براي ننه و باباي پير و خواهر و برادر صغير.
١٥ ساله و ١٨ ساله و ١٩ ساله، يك ساك و يك پتو كول كشيدند و دلبسته وعدههاي باقي همولايتيها كه آنها هم كمر طاق زده بودند زير بار تجمل و تكبر «پايتختيها»، با اولين اتوبوسي كه سر پيچ ترمينال سنندج، داد ميزد «تهرون... تهرون»، خودشان را رساندند پاي برج آزادي و همان، اولين و آخرين بار بود كه گردن كشيدند سمت سقف آسمان. از آن روز به بعد، چشمهايشان فقط موزاييك و كاشي كفِ خانهها را رج زد و گردن و شانه و قامت خم شد زير سنگيني وزن مبل و كمد و يخچال و قالي مردم كه توهم برِشان داشته بود «اينها خلق شدهاند براي حمالي».
اولين بار... يك يخچال كولم بسته بودم و با زانو خوردم روي پله. تا دو ماه نتونستم كار كنم. همهمون بايد يخچال سايد ١٥٠ كيلويي و لباسشويي ٧٠ كيلويي و گاوصندوق ٢٠٠ كيلويي رو كول بكشيم.
پارسال يك بوفه ٤ لنگه رو از ٤ طبقه ميبردم بالا كه شيشهاش از جا در اومد و افتاد روي دستم. رفتم بيمارستان ٥٠٠ هزار تومن گرفتن بخيه بزنن. چقدر مزد گرفتم ؟ ٥٠ تومن. يك قرون از هزينه درمان پاي كارفرما نيست. همه چي رو بايد از جيب خودمون بديم. حقوق ما همون مزديه كه مشتري ميده. چه زخمي بشيم، چه بميريم، همه چي پاي خودمونه.
بيمه كه نيستيم، قرارداد هم نداريم، از وقتي مياي، سرِت آويزون. وضع همه كارگراي باربري همينهها. اگه الان بگم چرا منو بيمه نميكني، ميگه برو خوش اومدي، يكي ديگه رو مياره جاي من. هر سه ماه هم يك كاغذ مياره امضا كنم كه هيچ حق و حقوقي طلب ندارم.
بارها سر ٣٠ تومن، ٤٠ تومن كه مشتري نداده رفتيم كلانتري، مامور تا ميبينه ماشين باربريه، ميگه دوباره باربري؟ به جاي اينكه بگه مشكلت چيه، ميگه حق با صاحبخونه است و تو زياد پول خواستي.
صفحات سايت شركتهاي باربري را كه ورق بزني، مزد كارگر براي ٣ ساعت، ٢٠ الي ٣٠ هزار تومان است. كار كه از ٣ ساعت بگذرد، يك سوم تعرفه به مزد كارگر اضافه ميشود. كارگرهايي كه نه قرارداد دارند و نه بيمه. هر ٣ ماه و ٤ ماه و ٦ ماه هم طبق قرار نانوشته و نامعلومي بايد پاي يك برگه امضا بيندازند كه هيچ طلبي از صاحب اتوبار ندارند.
در صفحات سايت بعضي اتوبارها، فقط بعضي اتوبارها، براي حمل گاوصندوق و يخچال سايد باي سايد، بسته به طبقهاي كه بايد حمل شود، هزينه جداگانه نوشته شده. رقمهايي كه بيشتر به يك جوك بيمزه ميماند: هزينه جابهجايي يخچال سايد باي سايد بالاي ٢٥ فوت – طبقهاي ١٠ هزار تومان / هزينه حمل گاوصندوق ٣٠٠ تا ٣٣٠ كيلو – طبقهاي ٣٠ هزار تومان...
اين رقم اضافه، سهم همه و هيچ است. يك نفر، يخچال ١٦٠ كيلويي و گاوصندوق ٣٠٠ كيلويي را به كول ميبندد و آن رقم اضافه، بين همه كارگرها تقسيم ميشود. اتوبارهايي كه از ترس از دست رفتن مشتري، قيد يادآوري چنين هزينهاي را ميزنند، باربر ميماند و مشتري كه حاضر نيست بابت كول كشيدن يك يخچال١٥٠ كيلويي، حتي ٥ هزار تومان انعام بدهد.
بعضي اتوبارها در صفحه اول سايتشان، تصويري از يك خانواده خوشبخت گذاشتهاند كه همگي روي يك كاناپه نشستهاند و دو كارگر ملبس به لباس كار شيك و تميز، لبخند زنان دو سمت كاناپه را گرفته و جابهجا ميكنند. اين تصوير، همان سرابي بود كه در دلِ راشد و عدنان و بهزاد خانه كرد. لباس كار كجا بود ؟ لبخند كجا بود ؟ واقعيت زندگي كارگر باربري، حتي با نگاتيو اين تصوير هم فاصله دارد از زمين تا آسمان.
وقتي كفِ دستهاي قاچ خورده شان را نشان بدهند، وقتي مهرههاي ستون فقراتشان را نشان بدهند كه يك به يك، مثل تيلههاي به خط شده، متورم و تيره شده بس كه سنگيني يخچال ٢٥ فوتي و كمد ٤ لنگه و ميز غذاخوري ١٢ نفره روي مهره فشار آورده، وقتي ردِ زخمهاي كهنه روي ساعدشان را نشان بدهند كه يادگار خُرد شدن شيشه ميز غذاخوري و غش كردن كمد و آوار شدن كارتنهاي كتاب است، آن وقت فكر ميكني «واقعا ١٠ هزار تومن و ٣٠ هزار تومن اضافه، ميارزه به اين جون كندن؟
اسمم عدنانه. ١٥ سالم بود اومدم براي باربري. كارتن شكستني دستم نميدادن انقدر كه سنم پايين بود. الان پيانو رو ميبندم به كول و گردنم، يك نفري ميبرم. مشتري كه زنگ ميزنه، اگه بگم بايد براي پيانو دو نفر بيان منصرف ميشه. اگه نريم، بيكار ميمونيم.
مثل الان كه ٥ روزه بيكاريم. يك ماه ميبيني درآمدمون ميشه يك ميليون و ٥٠٠، يك ماه ٥٠٠. گاهي ٤ روز، يك هفته بيكاريم.
خونهاي رفتيم كه صاحبش گفت تا صبحانه نخوري نميذارم كار كني. خونهاي هم رفتيم كه آب خوردن خواستيم، آب خورديم و ليوان رو از ما گرفتن و انداختن سطل آشغال. خونههايي ميريم كه ميگيم ميتونيم دستمون رو توي ظرفشويي بشوريم، ميگن نه، نميشه. ما رو نجس ميبينن.
محمد محمدي؛ مشاور معاونت فني و درآمد سازمان تامين اجتماعي ميگويد كه اين كارگران ميتوانند با شكايت از صاحب اتوبار به حقشان برسند. ميگويد كه در صورت اثبات ادعاي باربر درباره محروميت از بيمه، سازمان تامين اجتماعي از حقوق از دست رفته باربر دفاع ميكند.
«قانون تامين اجتماعي، كارگاه و كارفرما و بيمه شده رو تعريف كرده و طبق ماده ٣٤ قانون كار هم تمام دريافتهاي قانوني كارگر، حقالسعي يا مزد محسوب ميشه و كارفرما، به ازاي اين پرداختها مكلف شده به تهيه فهرست حق بيمه كارگران متناسب با روزهاي كاركرد.
قانون تامين اجتماعي اين تاكيد رو داره كه كارگر، حتي براي يك ساعت كار، به اندازه همون يك ساعت هم مشمول بيمه است و پرداختكننده مزد، مكلفه كه براي اون فرد، به سازمان تامين اجتماعي حق بيمه پرداخت كنه تا كارگر، بتونه از مزاياي تامين اجتماعي برخوردار بشه. سازمان تامين اجتماعي هم موظفه فهرست پرداخت حق بيمه رو بررسي كنه و ميتونه بر اساس ماده ٤٧ قانون تامين اجتماعي، بازرسي از كارگاه داشته باشه.
اگر پرداخت مزد كارگر، در دفاتر كارگاه ثبت شده باشه، همين پرداختها به عنوان سابقه تكليف حق بيمه محسوب ميشه و اگر ثبت نشده باشه يا كارفرما، فهرست ناشناس تهيه كرده باشه و براي بازرسان ما قابل استخراج نباشه، كافيه كارگر ادعا كنه و مدارك و مستنداتي داشته باشه مبني بر اينكه در اين كارگاه كار ميكرده و حق بيمهاش پرداخت نشده.
در صورت احراز اين ادعا، بازرس ما به استناد ماده ٤٠ قانون تامين اجتماعي، حق بيمه كارگر رو از كارفرما مطالبه ميكنه. حالا شما ميگين اين كارگرا بايد هر ٦ ماه يكبار تعهد خطي بِدن به كارفرما كه هيچ طلبي ندارن. امضاي كارگر پاي همون برگه، مدرك احراز اشتغال و ادعاي سابقه است.»
محمدي در پايان حرفهايش ميگويد: «اگه اينا رو بنويسين، براي اين كارگرا خيلي بد ميشه.»
٥٠٠ متر بعد از پل كن پشت باغها، يك محوطه خاكي بزرگ پاركينگ خاورهاي اتوبارهاست. بيش از ٣٠ خاور روي خاكي خوابيده و هفته آخر فروردين، موتور تمام خاورها، سردتر از سرماي زمستاني است كه بارِ باغهاي كن را سوزاند. در كوچههاي آسفالت تركيده پشت محوطه خاكي، خانههاي ٣٠ متري و ٤٠ متري كارگري، تنگ هم چپيدهاند.
باربرهاي مجرد، مستاجر بعضي از اين خانهها هستند. صاحب اتوبار، كل خانه را با ١٠ ميليون و ١٥ ميليون تومان وديعه و ٢ ميليون تومان اجاره ماهانه، مالك ميشود و ٢٠ باربر، ٢٥ باربر را ميريزد توي دو تا اتاق ٢٠ متري٣٠ متري كه هر كدام بايد ٥٠٠ هزار تومان، يك ميليون تومان وديعه بدهند و ماهي ١٠٠ هزار تومان اجاره براي خانهاي بدون حمام و آب گرم كه فقط، جاي خواب است و لوكسترين تجهيزاتش يك گاز پيكنيكي.
ايوب، نگهبان يكي از اين خانههاست. باربري كه جوانياش را پاي كول گرفتن گاو صندوق و يخچال خرج كرد و دو سال قبل، گاوصندوق ١٧٠ كيلويي از دست كمك باربر رها شد روي پاي ايوب و استخوان ساق پاي راستش را مثل سكههاي٢٠٠ توماني تهِ جيبش خرد كرد. تنها كمك صاحبخانه، اين بود كه به اورژانس تلفن زد.
تنها كمك صاحب اتوبار اين بود كه ايوب را به دليل ناتواني اخراج كرد. ايوب، براي جمع كردن خردههاي استخوان و چفت كردنشان با پلاتين، ١٥ ميليون تومان؛ تنها پساندازش را خرج كرد و حالا، در ٤٠ سالگي از كار افتاده شده و با يك پاي لنگ، فقط از پسِ نگهباني بر ميآيد. نگهبان «خانه كارگري» با يك حياط ٦ متري و دو اتاق كه روي سر هم سوار شدهاند با يك نردبام فلزي. درِ اصلي خانه كه باز ميشود، ميافتي توي بغل نردبام.
ايوان جلوي اتاق بالا، آنقدر عرض دارد كه ١٠ جفت دمپايي در پهنايش روي هم كوت شود. كنار پاي نردبام، ٦ پله ميرود زيرِ زمين. از پنجره و روزنه خبري نيست. درِ آلومينيومي قفل خورده خبر ميدهد كه اينجا هم يك اتاق است. ايوب ميگويد در هر اتاق ١٠ باربر زندگي ميكنند. در اين خانه ٢٠ باربر زندگي ميكنند كه اين وقت عصر، همهشان رفتهاند اول پل، چشم انتظار كار.
باربرا، زير سنگيني بار خون دماغ ميشن. ميميرن زير سنگيني بار. كسي ما رو آدم حساب نميكنه. ميري توي خونه مشتري، آدم حسابت نميكنه. صاحب كار هم آدم حسابت نميكنه. بارها مشتري بِهِمون گفته حمال. نه توي دعوا و عصبانيت، توي شرايط عادي بهمون ميگه حمال بيا اينو جابهجا كن.
ميشنوي بچه داره به باباش ميگه بابا، حمال داره وسايل رو جابهجا ميكنه. بعضي وقتا براي اينكه پول ما رو ندن، ميگن يك چيزي دزديدي. زنگ ميزنن مامور ١١٠ مياد و اونم بدون هيچ بازپرسي ما رو ميفرسته آگاهي چون ميگه حق با مشتريه و شماها كارگرين. دستمون هم به هيچ جا بند نيست. حرف ما برشي نداره كه بتونيم از خودمون دفاع كنيم.
همه اينا به خاطر فقره. اگه شهرستان خودمون كار بود، اگه يك كارخونهاي بود، اونجا كار ميكرديم و هيچوقت نمياومديم باربري. اونجا هيچي نيست. يك كارخونه بود كه اونم آتيش زدن تموم شد. فقط يه مزرعه پرورش قارچ هست كه مگه چقدر جا داره؟ حداكثر ٥٠ نفر.
اگر باربرهايي كه اول فلكه كن، گوش به زنگ تلفن بودند تا عرقشان از خجالت بيپولي، كمي، فقط كمي خشك شود، حرفهاي حسين زندي؛ رييس اتحاديه حمل و نقل كالاي شهري را ميشنيدند وقتي از دستمزد پرداختي به «باربرها» ابراز رضايت ميكرد و به كارفرما حق ميداد كه زير بار بيمه و باقي بايدهاي قانون نرود و به مردم حق ميداد كه هميشه از باربرها ناراضي باشند چون در اكثر خلافها، «باربرها» مقصرند، چه جوابي داشتند ؟ حسين زندي چه جوابي داشت ؟
٣٥٠ دفتر رسمي حمل بار در تهران داريم كه از ٥ تا ١٥٠ ماشين دارن. حدود ١٥٠ دفتر هم، غير رسمي هستن و بدون پروانه. بيش از ٧٠ درصد باربرهاي ايراني، كارگراي فصلي هستند كه ميرن براي كشاورزي و مواقع خاصي كه فصل اثاثكشي هست و اونا هم كاري ندارن، برميگردن. البته كار ما هم فصليه.
يعني حدود يك ماه و نيم قبل از عيد، اثاث كشي داريم و ديگه كار راكده تا اول سه ماهه تابستون كه تعطيلي مدارس شروع ميشه. الان از ١٠٠ ماشين، ٧٠ تا بيكارن. هيچ شركتي نميتونه براي دو ماه كار، حقوق دوازده ماه رو به كارگر بده. دستمزد رو وزارت كار تعيين كرده.
يك نرخ ميانگين براي كارگر باربري و ساختموني. ما هم يك نرخ متعارف تعيين كرديم و نوشتيم كه دستمزد كارگر براي مواقع خاص با توافق طرفين. مثلا يك جا كوچه داره، يك جا طبقه داره، يك جا گاو صندوق داره، يك جا يخچال سايد باي سايد داره. اين ديگه توافق كارگره با صاحب بار.
اين كارگرها نه تنها از بيمه محروم هستن، هر ٣ ماه يا ٦ ماه، كارفرما ازشون تعهد كاغذي ميگيره كه هيچ طلبي از شركت ندارن. شما از اين كاغذها با خبرين ؟
ما به همه كارگرا گفتيم خودتون رو خويشفرما بيمه كنين. كارفرما كه براي دو ماه كار، نميتونه كارگر رو بيمه كنه. كارفرما بهشون ميگه من نميتونم شما رو دوازده ماه اينجا نگه دارم چون فقط براي دو ماه، كار دارم، ولي اگه ميخواهيد اينجا (خانههاي كارگري) بمونيد، بايد به من كاغذ بديد كه نريد به عنوان كارگر دايمي از من شكايت كنيد.
دستمزد اين كارگرا كم نيست. ماشين حمل بار، براي سه ساعت حدود ١١٠ هزار تومن ميگيره. ماشيني كه ١٥٠ ميليون تومن پولشه. سه تا كارگر براي ٣ ساعت ١٠٠ هزار تومن ميگيرن. اون كارگر فقط از نيروي جسمانيش استفاده ميكنه ولي صاحب اتوبار، سرمايهشو گذاشته وسط. اگه همين پول رو بذاره بانك، ميدونين ماهانه چقدر سود مالي داره ؟ اون كارگر هيچ چيزي نگذاشته، فقط از نيروي جسميش گذاشته. يكي كار فكري ميكنه، يكي كار جسمي ميكنه، يكي هم سرمايه شو گذاشته. همه كار ميكنن.»
ولي خيلي وقتها مشتريها پول كارگرها رو نميدن و به پليس هم تلفن ميزنن و ميگن كارگر مقصر بوده و پليس هم طرف مشتري رو ميگيره. شما چه حمايتي از اين كارگرا دارين؟
٧٠ درصد اين حرفا رو بيخود ميگن. ما، در اتحاديه يك كميسيون شكايات داريم كه ٩٠ درصد شكايات مربوط به همين كارگرهاست كه پول زيادي از مردم ميگيرن يا ميگن پولي كه گرفتن، كم بوده. اگر صاحب كار شما، حقوق شما رو نداد بايد بري ازش شكايت كني.
اما اين كارگرا انقدر مردم رو اذيت كردن، انقدر مردم رو به صلابه كشيدن كه اين، جاافتاده كه اين كارگرا نادرست ميگن. ٧٠ درصد شكايات ما اينه كه اين كارگرا ميرن با مردم دعوا ميكنن، دبه ميكنن و پدر مردم رو در ميارن. به همين خاطر به هر جا هم شكايت كنن، معمولا اين كارگرا رو مقصر ميدونن چون اكثر خلاف رو اينا انجام دادن.
اينا به اتحاديه ربطي نداره. اتحاديه نرخ متعارف ماشين و كارگر رو به همه اعلام ميكنه. باقي مسووليت با شركت و مشتريه. اما اگه مشتري همون نرخ متعارف رو هم پرداخت نكرد، كارگر ميره به شوراي حل اختلاف محلات شكايت ميكنه و اونا هم از اتحاديه استعلام ميكنن كه مزد اين كارگر كه از اين ساعت تا اين ساعت در اين محل كار كرده، چقدره و ما هم اعلام ميكنيم و شورا هم اون رقم رو از مشتري ميگيره و ميده دست كارگر.
غروب سهشنبه، حدود ٣٠ باربر، بيكار و با جيب خاليتر از روز قبل، جمع شدهاند پارك اول فلكه كن. هرچه هوا تاريكتر ميشود، خطوط چهره باربرها كه در ميانه جواني، وسط دستانداز تنگناهاي زندگي گير افتادهاند، درهم فشردهتر ميشود و نگاهشان بياميدتر كه امشب هم مثل شب قبل و دو شب قبل و سه شب قبل، بايد با دست خالي درِ خانه را باز كنند و نه با اشاره نوك كفش. مردهاي باربر، هيچ شغلي ندارند جز باركشي خانه مردم. فقر كه به شهر و روستا و خانوادهشان هجوم برد، چارهاي نماند جز مهاجرت. مهاجرت نه براي بهتر، فقط به اميد ناني بيشتر.
اسمم مهرانه. ٢٧ سالمه. ٧ ساله باربرم. ميدوني چيه ؟ تو اون وزن ١٤٠ كيلويي و ١٦٠ كيلويي رو نميبيني. فقط اون٣٠ تومن و ٢٠ تومن رو ميبيني كه قراره بين تو و بقيه تقسيم بشه. من توي اين سالها، از اين شغل فقط معني نابرابري اجتماعي و اختلاف طبقاتي رو ياد گرفتم. ياد گرفتم از خودم بپرسم چرا بايد اينجوري باشه ؟ چرا بايد يكي زير متوسط باشه و يكي بالا؟ يكي پورشه زير پاش باشه و يكي اصلا ماشين نداشته باشه؟ يكي اين همه اثاث لوكس داشته باشه و يكي توي قاشق چنگال خونهاش هم بمونه ؟
٢٠ روز پيش رفتم بالاي شهر. ٦ خاور اثاث برديم. خونههايي رفتيم كه فقط يك كاميون اسباب بازي بار زديم، چهار دست مبل داره، سه تا يخچال سايد داره، دو تا ظرفشويي داره، ٥ تا اتاق خواب داره. ٤ تا ماشين داره كه دو ميليارد پولشه. اثاثش رو نگاه ميكني، به خودت ميگي اين كار چيه من اومدم؟
در جمع شان سراغي از شناسنامه ميانسال و كهنسال نميتوان گرفت. مردهاي ٣٠ ساله و ٢٨ ساله و ٢٥ ساله، مثل يك پيرمرد ٧٠ ساله قد خم كردهاند و از درد استخوان مينالند. در ميان جمع باربرها زياد ميشود شنيد كه براي ساكت كردن درد استخوان، استخواني كه از سنگيني بار خانه مردم، تغيير شكل داده، ترياك ميكشند.
مُسكِني كه خرجش ارزانتر از ويزيت ٧٠ هزار توماني دكتر و خيلي خيلي ارزانتر از هزينه ٥ ميليوني و ١٥ ميليوني عمل جراحي است. آن روز، راشد در همان خانه كارگري پشت پاركينگ خاورها تعريف ميكرد كه ٣ سال است مصرف هرروزه ترياك دارد، صبح، ظهر، شب «وقت كار هم كه باشه، پيكنيكي رو ميبرم توي خاور تا برسيم سر نشوني
راشد؛ فارغالتحصيل كارشناسي علوم تربيتي از دانشگاه بوعلي همدان، ٢٦ ساله بود و ٤ سال قبل، بعد از آخرين امتحان دانشگاه، آمد تهران براي باربري.
اكثر باربرا ترياك و شيره ميكشن تا دردشون ساكت بشه. اگه نكشيم كه نميتونيم كار كنيم. دو سال قبل دكتر به من گفت زانوت داغون شده به خاطر بلند كردن بار سنگين، اون موقع ٤ ميليون تومن خرج عمل بود. معلومه كه ندارم. الان ماهي دو بار سه بار ترياك ميكشم كه اين درد ساكت بشه چون ديگه پول دكتر و بيمارستان ندارم، دو سال ديگه هم معتادش ميشم ميره پي كارش. الان بچههايي هستن صبح كه بيدار ميشن، قبل اينكه حتي يك ليوان آب بخورن ميشينن پاي بساط، تا نكشن نميتونن برن سر كار چون همه زانو درد و كمر درد دارن.
يك دكتر كه ميري، ويزيتش ٤٥ هزار تومنه. دكتر مغز و اعصاب كه مربوط به درد ما ميشه، ويزيتش ٧٠ هزار تومنه. بيمه كه نداريم. وقتي يك هفته ٥٠ هزار تومنم كار نكرديم، چطوري ٧٠ هزار تومن ويزيت دكتر بديم؟
من اصلا ماشين لباسشويي ندارم، يخچال كهنه از ميدون آوردم و يك تلويزيون رنگي ٢١ دارم و كل وسايل خونهام شايد يك ميليون تومن هم نميشه. همه مون هم مستاجريم توي اتاقا و زيرزميناي٤٠ متري. خونه من كه ٣٠ متره. يعني فقط يك اتاقه كه ٥ تا پله ميخوره زير زمين. ٥٠٠ تومن، ٤٠٠ تومن بايد اجاره بديم واسه همين زير زمينا.
باربرها قربانيان بيبنيه جبر ناجورروزگارند. از آن كم سنترين و بيتجربهترين شان كه احمد ١٥ ساله بود و كلاس اول دبيرستان و يك سال بود همراه پدرش ميآمد باربري و فعلا، فقط كارتن غير شكستني و قالي و كمد كوچك به كول ميگيرد و همكلاسهايش خبر ندارند كه احمد، بعد از تمام شدن ساعت مدرسه، كتاب و دفتر مشقش را ميبرد پارك اول فلكه كه اگر گوشي تلفن باباي فرتوت ١٥ سال باربري كرده، زنگ خورد، احمد هم با آن جثه نحيف نوجوانش، روي ركاب خاور سوار شود براي ٥ هزار تومان، ١٠ هزار تومان مزد شاگردي كه گوشهاي از چاه اجاره سرِ ماه را پر ميكند، تا مير عابد كه ١٠ سال باربري كرده و پارسال ١٥ ميليون تومان داد و ديسك كمرش را عمل كرد و دو هفته قبل، گاو صندوق ١٩٠ كيلويي به كول گرفت چون براي صاحب خانه چشم انتظار اجاره، ديسك كمر، مثل يك واژه بيگانه، بيمعنا بود. براي باربرها، جوان و پير، بازنشستگي و استراحت در سالهاي ميانسالي يك سراب بيمختصات است.
هيچ كدامشان، باربري نميشناسند كه بازنشسته شده باشد. اما همه شان ميشناسند آن باربري را كه سال گذشته، به خاطر ١٥ هزار تومان دستمزد اضافهتر براي خودش و بقيه باربرها، گاو صندوق ٤٥٠ كيلويي را به تنهايي كول گرفت و وقتي بار كول را بعد از سه طبقه زمين گذاشت، ديگر نتوانست از جا بلند شود و روي دست باربرها، به بيمارستان رسيد با ستون فقراتي كه له شده بود. همه شان ميشناسند آن باربري را كه دو سال قبل، از دو رديف پله بالا رفت و يخچال ١٢٠ كيلويي را از كول باز كرد و روي پله نشست و يك ليوان آب خورد و عمرش تمام شد.
سيد منصور رايگاني؛ متخصص طب فيزيكي و توانبخشي، تا امروز باربرهاي زيادي را معاينه كرده. مرداني كه از «جواني» فقط اعداد شناسنامه را يدك ميكشند. مرداني كه در پاسخ توصيه دكتر به ممنوعيت بلند كردن بار سنگين، فقط سكوت ميكنند، نسخه دكتر را در سكوت به دست ميگيرند و در سكوت، از مطب بيرون ميروند.
اكثرشون جوون هستن و اكثرشون با آسيب مفصل زانو و ستون فقرات كمر و مفاصل دست و بيرونزدگي ديسك و پارگي ديسك و آرتروز زودرس پيشرفته و شكستگي مهرهها پيش من ميان. من هميشه به اين آقايون گفتم كه اگر آمادگي بلند كردن اجسام بيش از اندازه سنگين مثل يخچال و ماشين لباسشويي رو ندارن، نبايد اين كار رو به تنهايي انجام بدن چون فشار ناگهاني و ناخواسته به قسمتهاي اسكلتي عضلاني، مخصوصا به ستون فقرات كمر و ديسك بين مهرههاي كمر و گردن و بافت زانوها و عضلات و تاندونها وارد ميشه و بعضي وقتها، اين فشار ممكنه به اختلالات غير قابل جبران منجر بشه.
هميشه به اين بيماران كه متاسفانه تعدادشون هم زياده، هشدار دادم كه حمل كردن وسايل خيلي سنگين در مسافتهاي طولاني و بهخصوص، سطوح شيبدار، در كوتاهمدت و درازمدت، ضايعات غير قابل جبراني ايجاد ميكنه. بيشترين نقاطي هم كه دچار ضايعه ميشه، معمولا مفاصل ستون فقرات، گردن، كمر، پشت، زانو، مچ پا و عضلات و تاندونهاست كه منجر به پارگي ديسك بين مهرههاي كمر و تخريب غضروف مفاصل ميشه. اين ضايعات دليل اصليه كه اغلب اين آقايون، در سن ميانسالي ديگه توان كار كردن نداشته باشن.
دو ساعتي مانده به ظهر، خاور ميرود داخل حياط آپارتماني در «زرگنده». خردهريزها را دو روز قبل بردهاند و امروز، نوبت يخچال و ماشين لباسشويي و ماشين ظرفشويي و مبل و قالي و كمدهاست. كيوان، سه كارگر با خودش آورده. كيوان ٢٩ ساله است، بقيه؛ ٢٠ ساله، ٢٢ ساله، ٢٥ ساله. هر ٤ نفرشان از نوجواني و ١٥، ١٦ سالگي باربري كردهاند.
آنكه بايد يخچال و ماشين لباسشويي و ماشين ظرفشويي به كول بگيرد، ٢٢ ساله است و روي پيراهن، روي خط شكم، كمربند پهن و ضخيمي بسته كه سنگيني يخچال، فشار كمتري به كمر بياورد؛ يك راهكار بيخاصيت. رسم شان اين است كه كول گرفتن يخچال و لباسشويي و ظرفشويي، هربار نوبت يك نفر باشد. خانه، طبقه اول است.
باربرها، كارتنهاي بستهبندي شده و قاليهاي لوله شده و مبلمان و كمدها را نگاهي مياندازند كه كدام را كدام ببرد. قرعه كمدها به نام باربر ٢٠ ساله ميافتد. باربر جلوي كمد دو لنگهاي ميايستد كه ارتفاعش، حداقل ٣٠ سانت از قد باربر بلندتر است.
چند رشته دراز پارچه نخي درهم تابيده، مثل يك ريسمان ضخيم، دور كمد و باربر پيچيده ميشود و باربر، ريسمان دو سوي عرض كمد را مثل دستگيره در دست ميپيچد و رگهاي ساعد، ميزند بيرون و عضلات متورم ميشود و باربر، «يا علي»گويان، زير وزن و قد كمد، كمر خم ميكند و قامت كمد، موازي زمين ميشود و حالا ميشود معناي «دنده عقب رفتن» را فهميد. باربر، پشت به خروجي پلهها، خم مانده زير كمد، پله را زير پا جا ميگذارد تا به پاگرد برسد.
صاحبخانه، دو پسر دارد. پسرهاي هم سن باربرها، شايد هم بزرگتر. يكي از پسرها، سر و ظاهر آراسته تا به كلاس درس دانشگاه برسد. برادرش يادآوري ميكند كه «خواستي روشن كني ساسات رو بكش.
باربرها نه پسرهاي هم سن و سالشان را ميبينند، نه حرفهاي آنها را ميشنوند. باربرها، فقط به آن ٣٠ هزار تومان مزد و ١٠ هزار تومان اضافه براي حمل يخچال فكر ميكنند. ١٠ هزار توماني كه وقتي بين ٤ نفرشان تقسيم شود، هر كدام نفري ٢ هزار و ٥٠٠ تومان اضافهتر مزد دارند. بعد از ٥ روز بيكاري، نفري ٣٢ هزار و ٥٠٠ تومان ميرود به جيبشان.
باربر ٢٢ ساله كه مثل رفيقش كه كمد به كول گرفته بود، خم شد زير يخچال سايد باي سايد و با ريسمان نخي، گره خورد به تن يخچال ١٣٠ كيلويي و يخچال، پا درآورد و باربر، غول سرما ساز را از دو رديف پله به دل خاور رساند و جلدي رفت و برگشت تا يخچال فريزر ٧٠ كيلويي را مثل ٣ چمداني كه رفيق ٢٥ سالهاش، يك جا به كول گرفته بود، بدون كمك ريسمان نخي به خاور برساند، وقتي در ازاي يخچال روي پهناي شانه و كمرش خوابيده بود.
او هم نه پسرهاي صاحبخانه را ديد و نه حرفهايشان را شنيد. فقط وقتي يخچال را تحويل خاور داد، پيشاني كوتاهش پُر بود از دانههاي درشت عرق و سينهاش مثل كبوتري رسيده به مسلخ، بالا و پايين ميرفت. اين حكايت همه باربرها بود. نميديدند. نميشنيدند. ولي يادشان ميماند كه در گوشهاي از همين پايتختي كه قرار بود برايشان نان بسازد ولي جانشان را به دندان گرفت، آدمهايي زندگي ميكردند كه الفباي زندگيشان، با قلم ديگري نوشته شده بود.
اسمم بهزاده. ٢٥ سالمه. ١٠ ساله اومدم باربري. برج ٧ سال ٨٦. همون سال اول كه اومدم، يك ماه بعدش يك يخچال سايد گذاشتن روي كولم. از اين امريكاييها بود، از اين دسته چوبيا. دو طبقه آوردمش پايين. ٨ هزار تومن بابتش مزد دادن. نميدادن. ميگفتن اين بچه است، پول چي بديم ؟ بقيه كارگرا پولمو گرفتن. از اون وقت ياد گرفتم بايد با زور حقمو بگيرم. وقتي ميري واسشون كار ميكني، فكر ميكنن برده گرفتن.
توي اين كار هيچ آرزويي ندارم. آرزو ندارم فردا زنده باشم. آرزوم اينه الان ميرم ميخوابم ديگه پا نشم.
به چه چيزي بايد اميد داشته باشي ؟ به پول كارگري ؟ كاري كه جون آدم در عذاب باشه، پولشم حرومه. وقتي يخچال رو ١٠ طبقه كول ميكني مياري پايين و ٦ طبقه مياري بالا و آخرهم با زور پولت رو ميگيري، به نظرت اين پول حلاله ؟ توي اين خونهها كه ميرم، همسن خودم رو ميبينم. ميپرسم از خودم كه چرا اينا اينطوري ان ؟ چرا يك بچه ١٠ ساله بايد به من دستور بده و فكر كنه كه برده گرفته ؟ به خاطر اينكه پول داره ؟ و ما نداريم ؟... خيليها رو ديدم، خيلي از باربرا رو ديدم كه قصد خودكشي داشتن... .