قصه دردناکی است این بیپناهی. همیشه هم لازم نیست ضعیف باشیم تا به دنبال پناهی بگردیم. همه ما به پناه احتیاج داریم. ماجرای تلخ سالهای اخیر در این ملک، شبیه قصه کسانی است که از خانه و نام آبا و اجدادیشان آنچنان که در توان داشتهاند، مراقبت کردند، اما یکی از فرزندان بعد از افتادن آبها از آسیاب دیگر برادران و البته «خواهرانش» را رقبایی دید که باید از میدان به درشان کند.
به گزارش شهروند، در هر حرفه و تخصصی میشود این قصه غمانگیز و انحصارطلبانه را به وضوح سراغ گرفت. حذف نخبههای علمی، هنری و فرهنگی که شاید امروز حتی نامی هم از آنها باقی نمانده، در این سالها چه تراژدی غمباری برای سرزمین مادریمان به راه انداخته است. در این میان نام حسین بهروزینیا برای کسانی که موسیقی را بهصورت جدی دنبال میکنند، غربیه نیست. آهنگساز، ردیفدان و نوازنده برجسته سازهای بربط و عود که به واسطه نبوغش در ١٦سالگی به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی که جایگاه بزرگ موسیقیدانان زمان بود، راه پیدا کرد.
محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، علیرضا افتخاری، همایون شجریان و سالار عقیلی ازجمله خوانندگان بزرگ موسیقی سنتی و ایرانی هستند که سابقه همکاری با این هنرمند را دارند. حسین بهروزینیا سالهاست در کانادا زندگی میکند و اجراهای مختلفی را در نقاط مختلف دنیا به روی صحنه میبرد. او هرازچندگاهی به ایران میآید و مستر کلاسهایی را برای علاقهمندان و هنرجویان برگزار میکند. اما چه حیف که مستر کلاس اخیر این هنرمند در شیراز با حواشی تلخی همراه بود که این هنرمند صاحبنام را دلآزرده کرد.
اداره ارشاد شهر شیراز از برگزاری کنسرت آموزشی-پژوهشی او جلوگیری کرد و اجازه نداد گروه این نوازنده به روی صحنه بروند. با این آهنگساز و نوازنده ٥٥ساله که بیش از ٤٠سال از عمر خود را در راه موسیقی صرف کرده درباره حاشیههای حضورش در شیراز صحبت کردیم که جانمایه این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
وقتی نمیدانی چرا صلاح نیست
در بازگشت اخیرتان به ایران، سفری به شیراز داشتید. ظاهرا میخواستید کنسرتی را برگزار کنید که این اتفاق رخ نداد. ابتدا در اینباره صحبت کنید...
من هر بار که به ایران میآیم مستر کلاسهایی را برای هنرمندان و علاقهمندان به ساز عود برگزار میکنم. یکی از کسانی که همیشه به کلاسهای من میآمد، جوانی از داراب شیراز بود که مسافتی ١٦ساعته را طی میکرد. ایشان که آقای احمدی نام دارند آثار من را مینواختند و یک بار هم که در کانادا بودم، کارهای مرا که با گروهشان در استان فارس اجرا کرده بودند، برایم فرستادند.
این مسأله باعث شد بیشتر در ارتباط باشیم. در ادامه قرار شد من مستر کلاسهایی را در شیراز برای علاقهمندان و هنرجویان به مدت دو روز در تاریخهای سوم و چهارم خرداد برگزار کنم. قرار بود که بعد از این دو روز، به اتفاق گروهی که آقای احمدی، سرپرستیاش را برعهده داشت یعنی گروه «رود نوازان» کنسرتی را برگزار کنیم. چون اسم قدیم بربط و عود، رود بوده است، آنها نام «رود نوازان» را برای گروه خود انتخاب کردهاند.
این گروه قطعات من را اجرا میکردند. از قبل تصمیم گرفته بودیم در روز جمعه که یک روز قبل از شروع ماه رمضان بود، به یک اجرای آموزشی-پژوهشی بپردازیم تا نوازندگان این گروه و افرادی که تازه اجرای موسیقی را شروع کردهاند، تشویق شوند. اعضای گروه از قبل رفته و صحبتهای اولیه را با انجمن موسیقی و دفتر ارشاد انجام داده بودند. ظاهرا در ابتدا هیچ مشکلی هم وجود نداشته است. روال بر این است که معمولا مسئولان ارشاد میگویند «اجرای شما مشکلی ندارد و میتوانید این کار را انجام دهید، ولی بروید چند روز قبل از اجرای برنامه بیایید تا به شما مجوز بدهیم.»
گفتند بروید و چند روز قبل از اجرا برای دریافت مجوز به صورت مکتوب بیایید؟
بله، زمانی که قرار بود از تهران به شیراز بروم، خبرهایی به من رسید که اشکالاتی در اجرای برنامه و دریافت مجوز درحال به وجود آمدن است. بههرحال من باید به سفر میرفتم و کلاسهایم را برگزار میکردم. وقتی به آنجا رسیدم، پیگیر شدم که بالاخره وضع این اجرا چگونه است. گفتند که «نه و میگویند صلاح نیست که شما اجرا کنید و دلیل مشخصی هم به ما نمیگویند.» من پیگیر شدم که آخر چرا این گونه است.
به جایی نرسیدیم و درنهایت مجبور شدم در اینترنت اعلام کنم «این برنامه قرار بود اجرا شود، اما به علت عدم صدور مجوز لغو شده است.» خیلیها با من از خبرگزاریهای مختلف تماس گرفتند و این خبر انعکاس پیدا کرد، تا جایی که مدیرکل ارشاد آنجا خودشان یک جوابیه فرستادند. درواقع پاسخی به آن نوشتهای بود که من منتشر کرده و گفته بودم که آنها اجرا را لغو کردند و به ما مجوز ندادند و دلیل هم نیاوردند که چرا صلاح نیست اجرا کنیم. ایشان یک جوابیه دادند و گفتند «این گونه نبوده است و ما به خاطر حرمت ماه مبارک رمضان خواستیم که آنها کنسرت خود را به تاریخ دیگری موکول کنند و چون مجوز نداشتند نباید بلیت هم میفروختند.»
شایعهای که دستبهدست در رسانهها چرخید!
شما قبل از دریافت مجوز بلیت فروخته بودید؟
نه. همانطور که گفتم این کنسرت بنا بود آموزشی-پژوهشی باشد، بنابراین ما اصلا بلیتفروشی نداشتیم. من این موضوع را در یکی، دو مصاحبه هم گفتم که بلیتفروشی در کار نبوده و فقط اعضای گروه برای خانواده و بستگان خود قرار بوده یک اجرای پژوهشی-آموزشی تجربی داشته باشند.
قرار بود در کدام سالن اجرا کنید؟
در سالنی که به یک بیمارستان مربوط میشد و آن سالن هم اصلا جدا از بیمارستان بود.
این سالن چه میزان ظرفیت داشت؟
قرار بود چیزی حدود ٢٠٠ نفر به آنجا بیایند.
این سالن در کدام قسمت شهر شیراز قرار داشت؟
چون به آنجا نرفتم به صورت دقیق نمیدانم. گفتند سالن امآرآی است. ظاهرا آن بیمارستان بخشی به نام امآرآی داشت که اصلا جدا محسوب میشد. قرار بود نهایتا ٢٠٠نفر از خانواده هنرجویان در کنسرت حاضر شوند و نوازندگان بتوانند اجرا کنند تا تجربهای برای آنها بشود. نمیدانم این قضیه تا چه حد درست است یا غلط اما من شنیدم که کنسرتها و اجراهای آموزشی-پژوهشی اصلا مجوز نمیخواهند، آن هم برای جمعیتی در حدود ٢٠٠نفر.
پنجشنبه شب یعنی شب جمعه!؟
پاسخ مسئولان ارشاد شیراز چه بود؟
گفتند که «آخر پنجشنبه میشود شب جمعه!» شما دلیل را ببینید. شب جمعه مگر چه اشکالی دارد؟ اولا که روز عزاداری نیست. پنجشنبه، شب جمعه است و همه در این مملکت در این شب به سینما یا جاهای تفریحی دیگر سر میزنند. اصلا مردم در روزهای پنجشنبه یا جمعه به کنسرتهای موسیقی میروند.
با این حال با درخواست شما موافقت نکردند؟
من با آقای مریدی صحبت کردم، اما بالاخره کنسرت ما برگزار نشد و من به تهران برگشتم. نکته جالب توجه اینجاست که در همان روز جمعه که من برای برگزاری کنسرت تقاضا داده بودم و اینها گفتند که بهتر است بهخاطر مسائل شرعی اجرا نشود، کنسرتی برگزار شد که پوسترش را هم برای من فرستادند.
آمدهام بایستم در کنار این بچهها!
بههرحال هنرمند طبع لطیفتری دارد و احساساتیتر است...
اگر کسی که شغل دیگری داشت، به اداره ارشاد میآمد و برنامهای داشت و خللی هم در آن وارد میشد، شاید زیاد به کسی برنمیخورد، اما هنرمندان دل شکسته میشوند. الان به من میگویند که «تو مطمئنی که میخواهی به ایران بیایی و با این شرایط کار و زندگی کنی؟» میگویم «بله، من ایران را با این شرایط و با همه این اوصاف قبول کردم.» میدانم کسانی هستند که ناآگاهند و دوست ندارند کاری انجام شود. اینها را میدانم، ولی آمدهام بایستم و در کنار این بچهها، آن چیزی که بلدم را به آنها یاد بدهم.
اهالی موسیقی جذام گرفتهاند!
وقتی شما کار را تا این حد پیش برده بودید واقعا جفا بهنظر میرسید که این اتفاق بیفتد. هم به خانواده نوازندگان جوانی که با ذوق و شوق میخواستند اجرا را ببینند، هم به هنرجویان و دوستان شما که سالها کار کردهاند و هم طبیعتا به شما جفا شد...
من الان ٢٠سال است که در کانادا زندگی میکنم. باور کنید ماهی نیست که من از یکی، دو نفر از این جوانانی که علاقهمند به یادگیری ساز عود هستند، ایمیل و پیامی نگیرم که «شما چرا به ایران نمیآیید؟ ما به شما نیاز داریم.» من تصمیم گرفتم با وجود اینکه زندگی خوبی در کانادا دارم، بیشتر منعطف شوم و به ایران بیایم و دوباره خدمتی به جوانان انجام دهم. من در کانادا زندگی خوبی دارم و درآمدم خیلی بهتر از این طرف است، ولی تصمیم گرفتم که بیایم، چون احساس وظیفه کردم که بیایم و این کار را انجام دهم.
من با یک برنامهریزی از قبل و با یک دلخوشی و دلگرمی میآیم تا بتوانم کمکی به این جوانها کنم. این جوانها هرکدامشان سرگرم یادگیری یک ساز هستند و میخواهند که یک کار گروهی و درست و مثبتی انجام دهند. اگر هرکدام از اینها «ولو» باشند و دچار اعتیاد یا ناهنجاریهای دیگر، خوب است؟ من انتظار داشتم آقای مریدی که مدیر ارشاد آنجاست، با دستهگل به فرودگاه میآمد، نه اینکه هنرجوهای من با دستهگل بیایند. ایشان باید سابقه من را میدانست و تحقیق میکرد که اگر میگویند حسین بهروزینیا میآید، این حسین بهروزینیا اصلا کیست؟ چه خدماتی کرده است؟ آیا او را فقط به چشم یک نوازنده میبینیم یا کسی است که واقعا زحمت کشیده است.
انتظار من این بود حالا که به فرودگاه نیامدهاند، حداقل تسهیلاتی ارایه شود و آقای مریدی خودش را به من نشان دهد. باید نشان میدادند که آدمهایی فرهنگی هستند. موسیقیدانها جذام ندارند که اینها بخواهند از آنها دوری کنند.
اینجا بحث تخصص به میان میآید. اینکه اساسا کسانی که در واحدهای موسیقی و بخشهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی درحال کار هستند تا چه اندازه با هنر آشنایی دارند. اصلا دغدغهمندیشان، هنر است و آموزش دیدهاند؟ به قول یکی از هنرمندان عرصه موسیقی اصلا میتوانند یک خط نت بخوانند؟
نت هم که بلد نباشند، حداقلش این است که اگر یک کارمندی را در بخش موسیقی گذاشتید، او ٢٠، ٣٠ یا ٥٠ هنرمند فعال در زمینه موسیقی را بشناسد. هر کسی را که در یک اداره میگذارند باید به او بگویند که شما در اینجا مسئولیت دارید و باید به آن کارمند، آموزش نسبی بدهند. باید یک امتحانی بگیرند و ببینند اصلا این کاره است و بلد است با یک هنرمند چگونه صحبت کند؟ طرز صحبت با یک هنرمند، با کسی که شغل دیگری دارد، متفاوت است.
حمایت های بی بازگشت
با توجه به اینکه سال هاست در خارج از کشور مشغول فعالیت هستید میخواستم نگاهی مقایسه ای به صدور مجوز در ایران و کانادا یا سایر کشورهایی که در آنها برنامه اجرا کرده اید بپردازید...
ببینید اگر یک نوازنده ای بخواهد در خارج از کشور وارد ارکستری شود، مثلا فرض کنید که قصد ورود به ارکستر سمفونیک یک شهر را داشته باشد و بگوید من نوازنده ویولن هستم، از آن نوازنده امتحان می گیرند تا در حدی باشد که بتواند در کنار افراد آن ارکستر سمفونیک بنشیند و اجرا کند. رقابت هم خیلی بالاست. مثلا ممکن است که صد نوازنده برای امتحان ساز ویولن شرکت کرده باشند ولی در نهایت یک نفر را انتخاب می کنند، این در حالی است که همه شان هم عالی هستند. در آن امتحان ورودی که خیلی هم سخت است، یک یا دو نفر قبول می شوند.
دولت در کانادا به موزیسین ها کمک و ساپورتی می کنند که برگشت ندارد. به صورت وام هم نیست و این کمک های دولتی را برای انواع موسیقی پیش بینی می کنند. مثلا فرض کنید نام یک نوع موسیقی را می گذارند موسیقی مدرن. هر آهنگسازی که می خواهد چیز نویی را ارایه دهد، حتی اگر گوش شنونده را هم آزار دهد اما چون می خواهد یک کار تجربی انجام دهد، این امکان را به او می دهند. آن پول را هم فقط به آن شخص می دهند و می گویند «تو بیا این کارها را بساز. »
درست در روزی که مجوز اجرای رودنوازان صادر نشد ٢ کنسرت ئر فضای موسیقی ایرانی و پاپ در استان فارس به روی صحنه رفتند
اگر همه سازها را هم حرام اعلام کنند عود را نمیشود حرام دانست!
بهنظر نمیسد سبک موسیقی و نوازندگی و سازبندی شما هم مغایرتی با ماه رمضان داشته باشد. درست است؟
من هم همین موضوع را خدمتشان عرض کردم. اگر تمام سازهای دنیا را هم بگویند که یک شائبهای دارد، این یک دانه ساز را حتی در ماه مبارک رمضان در جمهوری اسلامی پخش کردهاند. صدای ساز عود را در رادیو و تلویزیون حتی در روزهای عزاداری شما شنیدهاید که پخش کردهاند.
حالا ما آمدهایم یک برنامه با صدای ساز عود که نه کلام دارد و نه خواننده، ترتیب دادهایم. خواننده هم ندارد که شما بگویید باید مجوز شعر گرفته میشد.
هیچ چیزی که بخواهد توجیهی برای عدم صدور مجوز باشد، این برنامه نداشته است. در عین حال ما از طرف دوستانمان و آقای احمدی در آنجا پیگیر بودیم.
ایشان قبل از اینکه من به شیراز برسم، گفتند «یک روز دو ساعت پشت در اتاق آقای مریدی نشستم که راجع به این مسأله با ایشان صحبت کنم تا مجوز را بدهند.» بعد از دو ساعت آقای احمدی را نپذیرفتند که با او صحبت کنند.
آقای احمدی که پیگیر کارها بودند، گفتند که «آقا اگر شما با جمعه مشکل دارید، اجازه بدهید که ما پنجشنبه اجرا کنیم.» من هم به آقای مریدی در تلفنی که بعد از جوابیه به من زدند، گفتم که «آقای مریدی، ما حتی پیشنهاد پنجشنبه را هم به شما دادیم، اما شما اجازه ندادید.»
دلم نیامد اجرای گروه دیگری را لغو کنند!
اگر میدانستید بهتر نبود اطلاع دهید تا بتوانید اثبات کنید که دلیلشان محکم نیست؟
من قبل از اجرا میدانستم که این کنسرت قرار است برگزار شود، ولی دلم نیامد که این پوستر را به ارشاد بفرستم و بگویم پس چطور همزمان با ما، این کنسرت مجوز دارد؟ اگر به شیراز رفتید، در مورد اجرای گروه دفنوازان و نینوازان بپرسید. من دلم نیامد به ارشاد زنگ بزنم و بگویم پس چرا این کار اجرا میشود؟ چون میدانستم احتمال دارد که بروند جلوی آنها را هم بگیرند و من نمیخواستم چنین اتفاقی بیفتد.
شنیدم که کنسرت آنها به خوبی برگزار شده است. من الان میخواهم ماجرا را پیگیری کنم و بپرسم اگر برای ما صلاح نبوده، چرا برای یک عده دیگر صلاح بوده است؟ تازه آن افرادی که آنجا اجرا کردند، نوازندگان و هنرمندان جوان و ناشناختهای هستند و اما من ٤٠سال است در ایران، کارهایم دارد اجرا میشود. این حق ما نبود.
شما هم در زمینه نوازندگی، هم در زمینه آهنگسازی و هم تجربه اجراهای خارج از ایران کارنامه پرباری دارید. در مورد سابقه کاری خود برای آنها توضیح ندادید؟
غیر از اینهایی که شما بهدرستی به آن اشاره کردید، من ٢٠سال برای صداوسیما و وزارت ارشاد کار کردم. من جزو کسانی بودم که بعد از دفاعمقدس، جزو بهترین آهنگسازان این دوره شدم و مدال طلا به من دادند. وزارت ارشاد این مملکت به من لوح دکترای موسیقی درجه یک هنری داده است. چطور میشود که به من برای کنسرتی ٢٠٠ نفره بگویند اجرا نکن ولی یک گروه دیگری برود آنجا اجرا کند؟