bato-adv
کد خبر: ۳۳۴۷۱۶
روایتی از آیت‌الله خوئینی‌ها در آستانه ١٣ آبان

رازهای اشغال سفارت آمریکا در تهران

من رهبر دانشجويان نبودم؛ همراه و مشاور آنان بودم. اين اقدام، تصميم خودشان بود. آمدند و از من خواستند و گفتند شما برويد با امام در ميان بگذاريد؛ اصل کار به نظرم پسنديده و جالب آمد و با آنان همراهي کردم.

تاریخ انتشار: ۰۹:۴۶ - ۰۹ آبان ۱۳۹۶
آيت‌الله موسوي‌خوئيني‌ها در کانال تلگرامي خود، به بازخواني رويداد ١٣ آبان ٥٨ و اشغال سفارت آمريکا از سوی دانشجويان پيرو خط امام پرداخته است.
 
او در اين روايت درباره نظر امام‌خميني(ره) در اين رابطه، رابطه اشغال سفارت و آغاز جنگ ايران و عراق و نيز برخي تحليل‌ها در سال ٨٨ درباره اين واقعه توضيح داده است. البته بخش زيادي از اين توضيحات قبلا در يکي، دو مصاحبه‌اي که  آيت‌الله انجام داده بوده، آمده و جديد نيست.
 
نکات مهم اين روايت در پي می‌آيد:
 
تقريبا ساعت ۱۰ صبح، دانشجويان وارد سفارت شدند. قراري که من با دانشجويان داشتم اين بود که وقتي وارد سفارت شدند و ديدند مشکل خاصي نيست به من اطلاع بدهند که من هم به آنجا بروم. اطلاع دادند و من حرکت کردم. از ساختمان صداوسيما که دفتر کارم آنجا بود (در آن زمان بنده نماينده حضرت امام در سازمان صدا و سيما بودم) تا وقتي برسم به محل سفارت حدود ساعت ۱۲ شد. يعني شايد دو ساعت من در خيابان‌ها بودم. جمعيت از فاصله خيلي دور، راه نمي‌داد که من بروم به سمت سفارت.
 
يعني بلافاصله و برق‌آسا چنان اين واقعه در شهر تهران پيچيده بود که گويي هرکه شنيده بود، به سوي سفارت راه افتاده بود. مردم از نقاط مختلف شهر، تا شب مي‌آمدند. از شب تا صبح، فردا، پس‌فردا، هفته اول، هفته دوم... .
 
آن زمان دانشجويان چند دسته شده بودند: يک دسته امام‌خميني را قبول نداشتند و بنايشان بر اين نبود که به حرف امام گوش دهند. البته صريحا نمي‌توانستند بگويند، چون ملت رهبري امام را قبول کرده بود و خود آنها هم قبل از پيروزي انقلاب، اعلاميه داده بودند که ما رهبري امام‌خميني را براي مبارزه ضدامپرياليستي مي‌پذيريم.
 
دسته ديگر که بخش قابل ملاحظه و وسيعي بودند، عناصري مسلمان، انقلابي و مبارز بودند.
 
هم به امام علاقه داشتند و هم صادق و صميمي، ايشان را قبول داشتند، نه از باب اينکه امام ولي فقيه است و حکمش شرعا بايد اطاعت شود- اين‌طور نبود و هنوز اين حرف‌ها و اين بحث‌ها به گوش همه نرسيده بود- آنها خود امام‌خميني را از دل و جان قبول داشتند... . دانشجوياني که قصد تحصن در سفارت آمريکا را داشتند، از دسته دوم بودند. طبعا معتقد بودند که اگر امام موافق اين کار است، اقدام کنند وگرنه کاري نکنند.
 
مي‌خواستند قبل از اقدام، اين تصميم را به اطلاع امام برسانند و براي کسب نظر امام، پيش من آمدند.
 
پس از آنکه برنامۀ خود را توضيح دادند، از من خواستند که با امام صحبت کنم و ببينم که نظر امام چيست؟ من گفتم که به نظرم درست نيست که با امام در ميان بگذاريم. زيرا بر فرض هم که امام بپسندد، آيا در جايگاه رهبر و رئيس يک مملکت، درست است که به کسي بگويد برو سفارت آمريکا را اشغال کن؟ با لحاظ عرف سياسي، بايد بگويد که چنين کاري نکنيد.
 
پس در اين فرض که شما کار خودتان را درست مي‌دانيد چرا برويم و امام را در محذور قرار دهيم؟ شما که نمي‌خواهيد کسي را بکشيد يا جايي را خراب کنيد، مي‌خواهيد وارد سفارت آمريکا شويد. به محض ورود، امام‌خميني مطلع مي‌شود؛ اگر نظرشان اين بود که کار غلطي است، بلافاصله دستور مي‌دادند که بياييد بيرون و کار درستي نيست. شما هم بيرون مي‌آييد. اين مزيت را هم دارد که يک قشر دانشجوي مسلمان، کاري را که خود مي‌پسنديد و صلاح مي‌دانست، به خاطر مخالفت رهبرش، کنار مي‌گذارد.
 
وقتي وارد سفارت شدم، اولين کاري که کردم تلفن زدم به دفتر امام در قم؛ خواهش کردم که احمد آقا گوشي را بگيرند.
 
پس از آنکه ارتباط برقرار شد، گفتم من الان داخل سفارت آمريکا و همراه دانشجوياني هستم که وارد اينجا شده‌اند (و هدف دانشجويان را هم توضيح دادم)، شما به اطلاع امام برسانيد؛ اگر اين کار را نادرست مي‌دانند، همين حالا جواب دهند و اينها مي‌روند بيرون. ولي اگر با اصل کار مخالف نيستند، منتها نمي‌دانند اين دانشجويان چه کساني هستند، خدمتشان از قول من بگوييد که من اينها را مي‌شناسم و تأييدشان مي‌کنم... در اين چند دقيقه که مرحوم حاج‌احمدآقا رفتند، تا برگشتند اگر بگويم که تمام نفس‌ها در سينه‌هاي دانشجوياني که اطراف من بودند حبس شده بود و همه ميخکوب شده بودند مبالغه نيست.
 
حاج‌احمدآقا وقتي برگشت، فقط اين جمله را گفت: امام فرمودند «بگوييد خوب جايي را گرفتيد؛ محکم نگه داريد!» دانشجويان با شنيدن اين جمله، آنچنان شادي و شور و شوق و هيجانی از خود نشان دادند که توصيف آن براي من بسيار دشوار است. چون از نظر خودشان کاري کرده بودند کارستان و حالا امام هم آن را تأييد مي‌کرد.
 
مرحوم حاج‌احمدآقا بعدها به من گفت که «آقاي موسوي براي من چيز عجيبي بود؛ من وقتي رفتم به امام موضوع را اطلاع دهم، ديدم امام سلام آخر نماز را مي‌دهند؛ منتظر ماندم، همين که نماز امام تمام شد، نشستم و گفتم که آقاي موسوي پشت خط است و اين موضوع را مي‌گويد؛ امام بلافاصله اين جمله را گفتند که به فلاني بگوييد خوب جايي را گرفتيد، محکم نگه داريد».
 
حاج‌احمدآقا مي‌گفت من بعدا فکر کردم که چطور امام بلافاصله اين تصميم را گرفت و مثلا به من نگفت به آقاي موسوي بگوييد کمي صبر کند و من هم نمازم را بخوانم و شما هم در اين فاصله با شوراي انقلاب تماس بگير، يا مثلا با دولت تماس بگير، يا با چند نفر از شخصيت‌هاي درجه اول سياسي کشور تماس بگير و از آنها بپرس تا من هم نماز دومم را بخوانم و فکر کنم و بعدا جواب دهم. ايشان مي‌گفت که من تعجب کردم که امام، هيچ‌يک از اين دستورها را نداد و تأمل نکرد. حتي نگفت که احمد! صبر کن تعقيبات نمازم را بخوانم، نماز عصر را بخوانم و بعدا جواب بدهم. خودت هم در اين فاصله فکر کن و...
 
در آن ايام «مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي» مشغول بررسي و تدوين اصول اين قانون بود و صبح و بعد از ظهر، جلسه داشتند. در همان روز اشغال لانه و در آغاز جلسه بعدازظهر، مرحوم شهيد دکتر بهشتي به عنوان نايب‌رئيس و مدير جلسه، در نطقي موضوع را مطرح و از آن حمايت کردند و حاضران نيز آن را تأييد کردند.
 
عده‌اي مي‌گويند اگر اشغال لانه جاسوسی نبود، جنگ ايران و عراق اتفاق نمي‌افتاد؛ گويا اين عده هيچ اطلاعي از اوضاع عراق و ايران و اهداف حزب بعث ندارند و گمان مي‌کنند رژيم بعث عراق، مانند رژيم شاه، دست‌نشانده آمريکا بوده و اگر آمريکايي‌ها مي‌گفتند به ايران حمله کن، صدام هم اطاعت مي‌کرد! و گويي حمله نظامي ارتش يک کشور به کشوري ديگر، چيزي است که اگر امروز تصميم گرفت، بتواند به‌سرعت عملي کند.
 
با وقوع حادثه، غربي‌ها و به‌ويژه آمريکا در روزنامه‌ها و مجلات، سلسله مطالبي براي توجيه مردم آمريکا و دنيا تهيه کردند تا بگويند اين حرکت و موج عظيمي که ايران را فرا گرفته است، اصيل و خواست مردم ايران نيست؛ بلکه کارِ گروهي مارکسيستي است که ازسوي سفارت شوروي حمايت مي‌شود و نوشتند که رهبر دانشجويان روحاني کمونيستي است که در مسکو تحصيل کرده است. حتي نام يک دانشگاه را هم نوشتند و نوشتند پدر اين روحاني، عضو حزب دموکرات آذربايجان بوده که در غائله آذربايجان کشته شده است.
 
من رهبر دانشجويان نبودم؛ همراه و مشاور آنان بودم. اين اقدام، تصميم خودشان بود. آمدند و از من خواستند و گفتند شما برويد با امام در ميان بگذاريد؛ اصل کار به نظرم پسنديده و جالب آمد و با آنان همراهي کردم؛ ولي غربي‌ها براي مقاصد خود که به آن اشاره کردم، نوشتند اين اقدام ضدآمريکايي، کار کمونيست‌هاست و رهبر آنان هم روحاني‌اي کمونيست است.
 
در ۱۳۸۸، يکي از همين محققان گفت اشغال سفارت آمريکا طرح خود آمريکا بوده است! داستاني به اين درازي که بزرگ و کوچک، امام و مأموم از آن به عنوان يک حرکت توفنده عليه آمريکا، شکستن بت آمريکا و انقلاب دوم ياد مي‌کنند، ناگهان ازسوي اين تحليلگر سفارشي، همين انقلاب دوم، دستپخت خود آمريکا از آب در آمد! محقق ديروزشان مي‌گفت کار شوروي‌ها بود، تحليلگر امروزشان مي‌گويد کار خود آمريکاست! اين آدم‌ها از کجا آمده‌‌اند و پس از انجام وظيفه به کجا مي‌روند؟ تنها مي‌توانم بگويم چرب و شيرين قدرت، آن‌چنان را آن‌چنان‌تر کرده است.
 
من نظري شخصي در موضوع ارتباط با آمريکا دارم؛ نظر ديگري هم در چگونگي تصميم‌گيري براي اين موضوع در سطح کشور دارم. درباره رابطه با آمريکا، تا دولت آمريکا به شکلي پذيرفتني ستم‌هاي گذشته را براي مردم ايران جبران نکند، بنده هيچ نظر مثبتي ندارم و همچنان آمريکا را ظالم مي‌دانم.
 
او کاري به کار ما نداشته باشد؛ ما به خواست خدا، خودمان مشکلاتمان را حل خواهيم کرد. شايد بفرماييد خوب ديگران هم ظالم‌اند! بله؛ اما رابطه و سابقه ستم آمريکا بر ما که در ابتدا روايت کردم، خيلي با ظلم آنها متفاوت است. آمريکا امروز هم بناي رابطه معقول و انساني با ما ندارد.
 
طولاني‌شدن زمان اشغال لانه و پيامدهايش، با اراده و اختيار دانشجويان نبود. اين قضايا معلول سلسله حوادثي است که پس از تسخير سفارت، پي‌درپي رخ داد و مانع تصميم عاجل شد.
 
اولا امواج پرشتاب و روزافزون احساسات و حمايت‌هاي مردم تا مدت‌ها اجازه تصميم به پايان‌دادن ماجرا را به کسي نمي‌داد و مسائل ديگري که تمام آنها درحال‌حاضر در خاطرم نيست و خود آن دانشجويان مي‌توانند توضيح دهند و يکي از آن مسائل اين بود که امام بيمار شدند و به تهران آمدند و در بيمارستان قلب، زير نظر پزشکان بودند. بني‌صدر که رئيس‌جمهور شد، دنبال آن بود که اين قضيه را به نحوي حل کند.
 
 دانشجويان نگران بودند اين حادثه بزرگ به شکل بدي ختم شود و ما گروگان‌ها را با عذرخواهي و پشيماني آزاد کنيم. از طرفي دانشجويان به خود اجازه نمي‌دادند در آن شرايط، مدام با امام مرتبط باشند. امام به‌خاطر منع پزشکان نمي‌توانست شخصا پيگيري و بررسي کند. همچنين مناسب نبود تصميم در اين قضيه را به دانشجويان يا رئيس‌جمهور واگذارد.
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv