bato-adv
کد خبر: ۳۳۶۸۳۵

از زلزله چه مي‌توان آموخت؟

تاریخ انتشار: ۱۰:۴۹ - ۲۵ آبان ۱۳۹۶
احمد عظيمي‌بلوريان- معاون سابق سازمان محيط زيست در روزنامه شرق نوشت:

ايران يک سرزمين زلزله‌خيز است که دليل عمده آن برخورد صفحه عربستان و ايران است. در ۶۰ سال گذشته هزاران زلزله قوي و خفيف در ايران به وقوع پيوسته است که شديدترين آنها عبارت بوده‌‌اند از زلزله بوئين‌زهرا در سال ۱۳۴۱ با شدت ۶/۵ ريشتر با ۲۰ هزار تلفات، زلزله طبس در سال ۱۳۵۷ با ۷/۸ ريشتر و ٢٥ هزار تلفات؛ يعني بيش از ۷۰ درصد جمعيت شهرستان طبس، زلزله رودبار- منجيل در ۱۳۶۹ با شدت ۷/۴ ريشتر با ٣٥ هزار کشته، زلزله بم در ۱۳۸۲ با شدت ۶/۶ ريشتر و زلزله کنوني در غرب ايران با شدت ٢/٧ ريشتر که آمار جان‌باختگان آن هنوز قطعي نشده است. همه اين زلزله‌ها در سطح وسيعي شامل صدها پارچه‌ شهر و آبادي روي داده‌‌اند زيرا گسل‌هاي زلزله‌خيز با آبراه‌ها ارتباط تنگاتنگي دارند.
 
در بيابان‌هاي خشک و بي‌آب‌و‌علف، زلزله با اين شدت‌ها روي نمي‌دهد. پس مي‌توان نتيجه گرفت که زلزله و آبادي، يار غار ديرينه هستند و بايد يکي از مفروضات شهرنشيني يا روستانشيني در ايران به حساب آيند. اما هم مردم و هم دولت‌ها همواره از آن غفلت مي‌کنند. از نظر برخورد با عواقب زلزله، آن را بايد مانند آتش‌سوزي در نظر گرفت. آتش‌سوزي هم پيش‌بيني‌شدني نيست اما رويداد آن بر مردم و مسئولان چنان واضح است که به جاي چشم‌پوشي و ناديده‌گرفتن احتمال آن، همه شهرها با ايجاد ايستگاه‌هاي آتش‌نشاني و کشيک ۲۴ساعته، آماده نجات مردم و اطفاي حريق هستند. جاي دقيق آن را نمي‌دانند اما وقوع آن را به‌وضوح پيش‌بيني مي‌کنند. به عبارت ديگر، واقعه را قبل از وقوع، علاج مي‌کنند. در غير اين صورت، بايد مانند رويدادهاي زلزله، کاسه چه کنم چه کنم را به سر بزنند. همان‌طور که در زلزله به جاي اينکه دولت، «ان‌جي‌او»ها و مردم دست به دست هم دهند و امدادرساني کنند، اختلافات سر باز مي‌کند. کنترل بروز زلزله در دست ما نيست.
 
اما زلزله بخشي از فرهنگ مردم يک سرزمين زلزله‌خيز است و بايد باشد. در اين فرهنگ، هم مردم بايد تفاوت الگوهاي سکونت را نسبت به سرزمين‌هاي زلزله‌ناخيز بياموزند و بدانند و هم دولت‌ها و نظاماتي که وظيفه آنها رويارويي با چنين رويدادهايي است. چرا؟ در روستاهايي که صدها سال بلكه هزاران سال است ساخته شده‌ و بافت آنها جنبه تاريخي و ميراث فرهنگي به خود گرفته است، ساخت‌وساز خانه‌هاي روستايي و کيفيت آنها بازتابي از فقر تاريخي روستاست. روستايي آن‌قدر فقير بود که نمي‌توانست خشت خامي را که در ساخت کلبه روستايي با دست خود مي‌ماليد، به کوره آجرپزي ببرد و آن را تبديل به آجر کند. خشت، دوام آجر را ندارد. سؤال اين است که چرا از آغاز انقلاب اسلامي در ٤٠ سال گذشته و افزايش توجه به رفاه روستايي، دولت‌ها به فکر تقويت دوام همان خانه‌هاي سست‌بنياد و قديمي روستايي نيفتادند. با هر زلزله ضمن بيان دلسوزي و عرض تسليت به ده‌ها هزار خانواده داغدار، با اقدامات کوتاه‌مدت ترميمي باز هم هر کسي، ديگري را مقصر بشناسد؟

البته تشخيص خلافکاري‌هاي برخي از عوامل دولتي براي خود دولت و مردم کاملا روشن است.اما جيغ و داد راه‌انداختن با يافتن راه‌حل بلندمدت از زمين تا آسمان تفاوت دارد. ضمنا اگر راه‌حل‌هاي دولتي با دخالت مردم صورت نگيرد، باز هم خطاهاي گذشته تکرار خواهد شد. پس از زلزله بوئين‌زهرا، دولت وقت براي اطمينان از اينکه مردم منطقه در آينده از زلزله در امان باشند، تصميم گرفت کنار خانه‌هاي ويران‌شده روستايي خانه‌هاي يک‌طبقه و مقاوم بسازد. مدت‌ها طول کشيد که روستاها به کمترين سروسامان رسيدند. اما همين که اقتصاد روستا تقويت شد، تقريبا همه روستاييان دوباره خانه‌هاي خود را ساختند و خانه‌هاي ساخته‌شده به وسيله دولت را به طويله اسب‌ها و گوسفندان خود تبديل کردند. در فاصله زماني ميان وقوع زلزله و آغاز بازساري بم، نگارنده همراه با چند کارشناس ارشد ايراني و خارجي از بم بازديد کردم و طرح‌هاي منتخب بازسازي را بررسي کردم. چند نکته جالب نظر من را جلب کرد که همان زمان در مقاله‌اي در مجله معمار منعکس کردم.
 
نخست اينکه به محض آغاز ثبت‌نام بازمانده‌هاي زلزله براي دريافت کمک از دولت، شمار کساني که ثبت‌نام کردند از جمعيت پيش از زلزله بم تجاوز کرده بود. مردم بي‌کار از اطراف بم به اميد دريافت پول و کمک‌هاي رفاهي به بم آمده و خود را به عنوان سکنه بم جا زده بودند. به دليل تخريب شهر، تشخيص بومي از غيربومي امکان‌پذير نبود. دوم اينکه تقريبا همه کودکان در سنين مدرسه و دبيرستان در زلزله‌اي که نيمه‌شب روي داده بود، کشته شده بودند. اما طرح جامع يا طرح بازسازي شهر اولويت زيادي به احداث مدارس- آن‌هم کنار خيابان‌ها - داده بود. اين مدارس سال‌ها با شمار بسيار اندکي دانش‌آموز کار مي‌کردند.
 
سوم اينکه در طرح شهرسازي، فضاي زيادي از شهر را به فروشگاه‌ها در کنار خيابان‌ها داده بود. در حالي که مردم براي تأمين مايحتاج روزانه خود بايد به فروشگاه‌هايي که در دل محله‌هاي شهر احداث شوند مراجعه کنند. نه اينکه ناچار شوند براي خريد از خودرو استفاده و به مرکز شهر رفت‌وآمد کنند. چهارم با تغیير کاربري‌ها براي استفاده از فضاهاي پيش‌بيني‌شده در طرح، مساحت زيادي از نخلستان‌هاي باقي‌مانده پس از زلزله را براي احداث ساختمان‌هاي چندطبقه اختصاص داده بودند. شهر بم در آن زمان يکسره نخلستان بود. حتي حياط‌ها نيز پر از درخت خرما بود؛ گرچه بناهاي آنها خراب شده بود. به عبارت ديگر، طرحي که عمدتا از سوی مهندس مشاور تهيه شده بود، به‌جاي اينکه قاتق نان مردم بم شود، قاتل جان شهر شده بود. ٢٥سال پيش از زلزله بم، تهيه طرح بازسازي طبس در خراسان بر عهده شخص معاون شهرسازي وزارت مسکن و شهرسازي آن زمان واگذار شده بود. اين معاون هيچ آشنايي‌ای با شهر طبس نه در زمينه آب‌وهواي آن و نه درباره ويژگي‌ها فرهنگي آن نداشت.
 
يک روز که براي کاري به دفتر اين شخص در خيابان تخت‌جمشيد آن زمان مراجعه کردم، ديدم نقشه جغرافيا طبس را روي ميز کنفرانس پهن کرده و دارد براي بازسازي آن طراحي مي‌کند. در ايران آن زمان ابتدا نقشه مي‌کشيدند و سپس براي خالي‌نبودن عريضه، تهيه گزارش توجيهي، آن را به افرادي که کارشان صرفا تهيه گزارشات توجيهي اما توخالي طرح‌ها بود واگذار مي‌کردند. خدا کند که اين سنت مرضيه امروز منسوخ شده باشد! در جمع‌بندي، ذکر اين چند نکته را ضروري مي‌دانم؛ نخست اينکه زلزله اخير در غرب ايران آخرين زلزله نخواهد بود. دوم اينکه مديريت بحران اين نيست که پس از رويداد زلزله بنشينند و براي بازماندگان چاره‌انديشي کنند. کوچک‌ترين مدل عمل همان ايستگاه‌هاي آتش‌نشاني است که بايد پيش از آتش‌سوزي آماده کمک سريع باشند. بايد در سراسر ايران، به‌ويژه در نقاط شناخته‌شده زلزله‌خيز براي کمک‌رساني سريع پايگاه‌هاي ثابت به وجود آيد. از اين پايگاه‌ها حتي مي‌توان براي امدادهاي مشابه در سطح بين‌المللي استفاده کرد. سوم اينکه تصميم‌گيري بايد با درک کامل ويژگي‌هاي منطقه و روحيات و توانايي‌هاي مردم صورت گيرد، نه در تهران. چهارمين نکته اين است که ايران يک کشور پهناور و متنوع به‌لحاظ آب‌وهوا و روحيات مردم است. استفاده از طرح‌هاي استانداردشده و تقليد از بلندمرتبه‌سازي‌هاي غربي و متداول در امارات براي ايران زيان‌بخش است. نخستين رويداد هر زلزله، قطع آب و برق و خرابي ساختمان‌هاي بلند است. ترميم آنها کار يک روز و دو روز نيست. در فاصله خرابي تا بازسازي، مردم – به‌ويژه سالمندان - نمي‌توانند از پله‌هاي ساختمان‌هاي بلند رفت‌وآمد کنند. به دليل اقتصاد متمرکزشده در شهرها، جوانان روستايي در روستا‌ها نمي‌مانند و به اميد يافتن کار به شهرها پناه مي‌برند. امروز تعداد بسيار زياد ماشين‌هاي مسافرکشی در تهران که نمره شهرهاي غربي و شرقي را دارند، نشان از اين مهاجرت است. آنچه باقي مي‌ماند، سالمنداني هستند که به دلايل زياد بايد در ساختمان‌هاي چند اشکوبه‌اي که از ١٥ سال پيش تاکنون در مسير ميان شهرها و روستاها ايجاد شده زندگي کنند. اين با سنت زندگي روستايي در تضاد است. پنجم اينکه هر واحد مسکوني در روستا همواره يک واحد توليدي بوده است. حيف است که آن را به يک واحد مصرفي تبديل کنيم. ششم اينکه تکنولوژي امروز بازگشت مردم شهرنشين به روستا را تشويق مي‌کند. اين حرکت حتي شهرهاي ما را از آلودگي نجات خواهد داد. پس بايد آن را تشويق کنيم. اين نوشتار نسخه‌نويسي نيست. تنها چند تذکر است که ان‌شاءالله مورد توجه دست‌اندرکاران قرار گيرد.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین