اتمسفر سیاسی ایران با «شمارش معکوس» احمدینژاد و اعوان و انصارش برای
دستگاه قضایی این روزها شبیه هوای تهران است، سرد و کثیف و پر از
آلایندههای خطرناک.
به گزارش اعتماد آنلاین، بسیاری از اهل سیاست سعی کردهاند تا پاسخی برای رفتارها و خواستههای احمدینژاد و احمدینژادیها بیابند و به نوعی او را تحلیل کنند اما از شواهد و قرائن پیداست که این تحلیلها یا به خاطر مسایلی، صریح و شفاف نیست و یا آنکه به دلیل بیخبری از کم و کیف اتفاقات و تصمیمات، تحلیل جامع و قریب به واقعیتی نیست.
اتمسفر سیاسی ایران با «شمارش معکوس» احمدینژاد و اعوان و انصارش برای دستگاه قضایی این روزها شبیه هوای تهران است، سرد و کثیف و پر از آلایندههای خطرناک.
در این میان اما حمله احمدینژاد و یارانش به قوه قضاییه و قاضیالقضات هم نمک به زخم مردم و سیاستمداران اصیل و خواص دلسوز مردم میپاشد.
البته بسیاری از اهل سیاست سعی کردهاند تا پاسخی برای رفتارها و خواستههای احمدینژاد و احمدینژادیها بیابند و به نوعی او را تحلیل کنند اما از شواهد و قرائن پیداست که این تحلیلها یا به خاطر مسایلی، صریح و شفاف نیست و یا آنکه به دلیل بیخبری از کم و کیف اتفاقات و تصمیمات، تحلیل جامع و قریب به واقعیتی نیست.
با این مقدمه باید گفت رمزگشایی از شمارش معکوس احمدینژاد به آیتالله آملی لاریجانی در حال حاضر کار سختی نیست چرا که احمدینژاد رسما و علنا خواسته خود را که همانا استعفای آیتالله آملی لاریجانی از ریاست قوه قضاییه است اعلام کرده. پس همه چیز مشخص است. البته بسیاری به دنبال ارائه پاسخ به این پرسشها هستند که:
1) احمدینژاد چگونه احمدینژاد شد؟
2) احمدینژاد به واقع در چه فرایندی و چگونه توانست سری در بین سرها پیدا کند؟
3) احمدینژاد با حمایت و پشتیبانی چه کسانی، چه ماموریتهایی را به سرانجام رساند؟
4) چه اتفاقی در شرف تکوین است که او احساس خطر کرده و بیمحابا منصوب رهبری نظام را علیرغم اینکه ممکن است انتقاداتی جدی به او وارد باشد تهدید میکند؟
5) احمدینژاد به دنبال چه نقش و جایگاهی در آینده سیاسی ایران است؟ و...
پاسخ به این پرسشها شاید جذاب باشد و از برخی معماهای سیاسی رمزگشایی کند اما مهمتر از پاسخ به این پرسشها، طرح این سئوال است که «احمدینژاد رفتارهای سیاسیاش محصول چه فرایند سیاسی است و آیا امکان تولید و تکثیر این محصول سیاسی باز هم در جامعه سیاسی ایران وجود دارد؟»
برای پاسخ به این پرسش باید به 39 سال پیش بازگشت. به روزهایی که انقلاب ایران روح یک جهان بیروح شد و ملت و مبارزین انقلابی در زمانه بیاعتباری همه ایسمها با دست خالی به رهبری امام خمینی توانستند استبدادی دیرپا را از پای درآورند.
به واقع آن روزها ملت ایران و انقلابیون چه رویایی در سر داشتند؟ در آن زمان در کار خلق چه نوع سیاستی بودند؟ اینک با گذشت سه دهه برای تحلیل موقعیت امروز چارهای نیست که به این سوالات فکر کنیم و سیاستمدارانی را که گمانشان این بود که تاریخ با آنها آغاز شده را در برابر این پرسش ها قرار دهیم.
راستش پیروزی انقلاب و فرود آمدن انقلابیون بر زمین سخت واقعیت و مواجهه آنها با چهره عریان قدرت دلمشغولیهای تازهای را برای مدیران انقلابی آفرید. یاران انقلابی دیروز از فردای روز پیروزی، رقبای سیاسی یکدیگر شدند و در رقابت سیاسی، آن آرمانهای نخستین کمرنگ شده و کمکم تبدیل به خاطرهای نوستالژیک شد.
چنین بود که سپهر ارزشهای اخلاقی نیز مصون از این ماجرا نبود. سه دهه زمان کمی است اما برای استحاله ارزشهای انقلابی کافی بود. در این زمان کوتاه، همین ارزشها به ضد ارزش تبدیل شد و آن حماسه جمعی ایرانیان هم توسط یک گروه مصادره شد و تمام افتخارش به نام یک جناح سند زده شد.
برادر شدن سیاستمداران خیلی زود جای خودش را به برادرکشی داد و حذف و طرد رقیب آنقدر راحت جایگزین همزیستی نیروهای انقلابی شد که هیچکس غیرطبیعی بودن آن را متوجه نشد. روایتی که اکثر بازیگران سیاسی جامعه ایران را خواسته و ناخواسته، به سمت و سوی استفاده ابزاری از ارزشها روانه ساخت و نظام هنجاری را به مثابه یک نوع فناوری قدرت به استخدام اهداف و امیال خود درآورد.
«آیندهسازی» با حذف رفقا آغاز شد. اما درست زمانی که قاعدهای برای بازی سیاسی در حال استقرار بود، و زمانی که دو گروه توانستند همدیگر را به رسمیت بشناسند، عناصری خلقالساعه توانستند با اعتمادسازی، اقدامات انقلابیون اولیه را برای نشستن قدرت در متن، زیر سوال ببرند. همانهایی که کارکردشان، نرمالستیزی سیاسی- اقتصادی بود و رفتارشان؛ پوپولیستی.
هر چند در این آشفته بازار ماکیاولیستی، انقلابیون اصیل و امامدیدهها، که بیش از همه با جنس آن آشنا بودند، با تکیه بر سابقه و به پشتوانه کارنامه خود هشدارهای خود را علنی کردند اما صدای آنها در میان هیاهوی نوکیسههای تازهوارد گم شد، تازهواردانی که در قامت رویشهای جدید انقلاب خود را جا زده بودند، صدای اینان را خورد تا ریزشها بیش از رویشها نماد و نمود بیابد.
رویشهای جدید در داخل آبستن نشده بود و شاید همین ترس از پایان نافرجام انقلابی و انقلابیون اولیه بود که باعث شده تا «امامدیدهها» که در روزگار نبود این خلقالساعهها، رفاقت را رقابت کرده بودند به خود آیند و احساس خطر کنند. اینان آمدند و یکدیگر را دلسوزان انقلابی خواندند، از یکدیگر خواستند تا اختلاف سلیقهها را همچون حاشیهها کناری بگذارند و ریشهها را دریابند.
در مواجهه با این نیروهای جدید صفبندیهای 30 ساله کمرنگ شد: چیزی در حال از دست رفتن بود که چپ و راست را به خود آورد و محور گسلهای سیاسی عوض شدند چرا که همه در مقابل یک خطر جدی قرار گرفتند؛ خطر از دست رفتن قواعد بازی. اما گویا کار از کار گذشته بود. آنچه به گوش نرسید هشدار بود.
همین بود که کار به دست کسانی افتاد که جز قدرت، اصل دیگری را نمیشناختند و نمی شناسند. کسانی که نشان دادند حاضرند در طرفهالعینی برای حفظ جایگاهشان تمام ارزشهای 30 ساله را چوب حراج بزنند و در مقابل دیدگان همه مردم تمام گذشته را سیاه و پلشت تصویر کنند. اینان آمدند و خراب کردند و هنوز هم تشنه قدرتاند.
شاید حرف حقی بزنند، انتقادشان واقعی باشد اما بیشک مراد آنها باطل است. خود را خادم و نوکر مردم اعلام میکنند اما تردیدی نیست که محصول رفتارشان چیزی نیست جز آسیب زدن به اعتماد و اعتقاد ملت.
بر همین اساس احمدینژاد و احمدینژادیها تنها خودشان نیستند. آنها محصول اشتباهات و نواقصی در فضای سیاسی کشور هستند که هنوز وجود دارند. شاید راهحلی برای عبور از بحرانسازیهای این جریان و شمارش معکوسهای مرموزشان پیدا شود، اما نکته اصلی این است که با توجه به بداخلاقیهای سیاسی، سوءظنها، منفعتطلبیها و دیگر آسیبهای سیاسیِ جا خوش کرده در بین سیاستمداران و مسئولین کشور چه ضمانتی وجود دارد که احمدینژاد و احمدینژادیهای دیگر متولد نشوند و با سرمایه انقلاب و ملت مانور سیاسی نروند؟ بر این اساس مهمتر از شمارش معکوس تهدید کننده احمدینژاد، شمارش معکوس برای جلوگیری از تولید و تکثیر احمدینژادهای دیگر در فضای سیاسی کشور است.
هر چه باشد دیگر برای همه مشخص است که کارکرد آنها بر هم زدن نظم موجود و کم کردن اعتماد ملت به مسئولان و مدیران کشور است. چیزی که بیتردید بیش از همه رسانههای معاند و رهبران جبهه رقیب جمهوری اسلامی را در نظام بینالملل خشنود میسازد.
شاید هنوز کار از کار نگذشته باشد. گفتنش کمی دشوار است، در حال حاضر به نظر میرسد نسلی که میتوانست نگذارد تا قطار انقلاب از ریلش خارج شود، نه تنها دانه به دانه از لکوموتیو مدیریتی نظام به بیرون رانده شدهاند که دیگر حتی در واگنهای مسافران نیز جایی ندارند. اما فردای ما در گرو کاری است که آنها امروز میکنند.
شهامت تصحیح گذشته و بازتعریف صفآرایی سیاسی مهمترین کاری است که باید انجام داد: کار دشواری است اما از انقلاب کردن و هشت سال جنگیدن با دشمنی متجاوز آسانتر است.