محسن هوشمند، پژوهشگر در دانشگاه میشیگان، در روزنامه شرق نوشت: «در تاریخ یازدهم بهمن ١٣٩٧ در برنامه تلویزیونی هفت، بین رضا رشیدپور، مجری برنامه و محمدحسین مهدویان، کارگردان جوان، درباره نقد آخرین فیلم وی گفتوگویی در جریان بود. در حین گفتوگو، مهدویان در حاشیه به شاهنامه فردوسی و محتوای آن گریزی زد. مجری برنامه مخالفتی نه چندان جدی با وی کرد. مهدویان در این گریز اشاره کرد که ابیاتی از شاهنامه، نژادپرستانه و «فاشیستی» است و حاضر است شاهدهایی عرضه کند. وی بر این سخن اکتفا نکرد. تحلیل فیلم موضوع این نوشته نیست و تنها به محتواشناسی شاهنامه از نظر مهدویان پرداخته میشود.
سخن از اینجا آغاز شد که شهروند ایرانی در فیلم تازه مهدویان چگونه نشان داده شده است. در ادامه گفتوگو، کارگردان با قبول این که فیلم شعاری صد دقیقهای است، عنوان کرد از این سخن ابایی ندارد و «مهم این است که بدانی چه کار میکنی» یا به دیگر سخن، آگاه باشد و با این آگاهی کار را جلو ببرد. وی ادامه داد: «وقتی میخواهی فیلمی داغ یا پرحرارت بسازی که حتی جنبههای فاشیستی هم در آن باشد» تا تماشاگر را جذب کند و شعارهای بخش گستردهای از جامعه باشد و بتواند حرف خود را منتقل کند. وی برای اثبات مدعای خود به فیلمهای خارجی، خاصه آمریکایی، اشاره کرد.
وی در مثالی، از همدلی بازیکنان فوتبال برای اثبات مدعای خود استفاده کرد و در پایان سخن برای تأیید تبلیغی بودن اثر خود، شاهنامه فردوسی را به سیاق فیلمش اثری فاشیستی، نژادپرستانه، شعاری و سرشار از خشونت تعریف کرد. مجری برنامه مخالفت ملایمی کرد. در ادامه، مهدویان برای اثبات مدعایش عنوان کرد بعضی ابیات فردوسی را از بر است که حاوی چنین نکاتی است. وی به این سخن اکتفا نکرد و محتوای شاهنامه را فاشیستی دانست. گفتوگو همینجا به اتمام رسید و رشیدپور در پایان ابراز امیدواری کرد که مهدویان در ساخت فیلم بعدیاش از عقل بهره ببرد تا احساس.
مهمترین ادعای مهدویان، فاشیستی بودن محتوای شاهنامه است؛ هر چند ربطی به بررسی فیلم وی در این برنامه تلویزیونی نداشت. پیش از توضیح درباره محتوای شاهنامه باید دید فاشیست معنایش چیست و مهدویان چگونه آن را متوجه شده است. مهدویان مثالهایی برای یکدلی جامعه گسیخته و از هم پاره عنوان کرد، چون فوتبال، شعارهای ملی و چیزی که اشتراک بین گروهی از افراد را یادآور میشود و آنها را دچار هیجان و غلیان روحی میکند؛ پدیدهای تقریبا جهانشمول و عمومی. وی فیلم خود را از این منظر دید و شاهنامه را نیز از این منظر مورد توجه قرار داد.
به دیگر سخن نگاه ملی و همبستگیافزا را نگاهی فاشیستی در نظر آورد. هر چند آگاهان میدانند فاشیست نه ملیگرایی، بلکه نشان از مرامی دارد که خود را برتر از دیگران میدانند و آماده تهاجم به هر کشوری و هر سرزمینی و دیگری هستند. به دیگر سخن خود را نژاد برتر میدانند و دیگران را دارای نژاد پست و حق هر عمل یا خشونتی را، هر چقدر شنیع و خلاف، علیه دیگر مردمان پست برای خود قائل هستند. ناگفته پیداست نه ملیگرایی به معنای غربی آن و نه وطندوستی تاریخی و کهن ایرانی چنین معنایی را در خود ندارد.
شاهنامه فردوسی در راستای همان شناخت و آگاهی ایرانیان از هویت خود است و نه معنایی که کارگردان «شناخت» و احتمالا مطالعه درست از آن نداشته است. وی شاید بداند هر حب ذاتی نژادپرستی نیست ولی مهدویان بدون توجه به این تعاریف و این فهم از مسئله و بیآن که زحمتی به خود داده و مطالعهای در این باب کرده باشد، اثر خود و شاهنامه فردوسی را اثری فاشیستی معرفی کرد. نظر کارگردان درباره خود و اثرش، چون خود ادعا میکند، لابد درست است ولی تعمیم آن به شاهنامه سراسر و بیتردید خطاست.
کارگردان در لفافه ادعا کرد که شاهنامه را خوانده و با تأکید بر ذکر شواهد به مخاطب نشان داد مطالعه در این مورد داشته، اما بر خلاف این مدعا به نظر دقت لازم و حتی ابتدایی را در مطالعه شاهنامه نداشته است. پیش از نقد برداشت کارگردان لازم است به سرایش شاهنامه اشاره رود. آگاهان و بسیاری از ایرانیان اطلاع دارند که بسیاری کتابها تحت عنوان شاهنامه یا خداینامه پیش از سرایش شاهنامه فردوسی در ایران رایج بوده که متن آنها به نثر بوده است. بسیاری قبل از فردوسی تلاش بر منظوم کردن این اثر ملی کردهاند ولی موفق نشدهاند یا کارشان ارزش هنری مناسب را نداشته است.
ابوالقاسم فردوسی نیز یکی از این شاعران بوده است که برای منظوم کردن این اثر تاریخی و ملی به سرایش شاهنامه پرداخت. وی در اثر خود به تلاش شاعر دیگری به نام «دقیقی» اشاره دارد و حتی ابیات وی را برای مقایسه ارزش هنری کار خود با کار آن شاعر در تصنیفش قرار میدهد. همانطور که بسیاری از شاهنامهشناسان عنوان کردهاند، فردوسی پس از تلاش بسیار به یکی از این خداینامهها دست یافت و نه تنها موفق به سرایش کامل آن شد، بلکه به دلیل ارزش هنری و زیبایی کار موجب ازرونقافتادن تمامی خداینامهها و شاهنامههای قبل از خود شد.
سخن کوتاه اینکه فردوسی این اثر را به نظم درآورد، ولی سخنان پهلوانان یا ذکر وقایع حماسی و تاریخی بر اساس منبعی که در اختیار داشته است. در این اثر پهلوانان و شاهان و تمامی عناصر داستانی بر اساس موقعیت سخن میگویند؛ مثلا در هنگامه جنگ توس از پهلوانان ایران عنوان میکند «هنر نزد ایرانیان است و بس.»
همین موقعیت برای دشمنان ایران نیز وجود دارد؛ آنها نیز در جایجای جنگها و رجزها به کرات علیه ایرانیان سخن میگویند. به دیگر سخن، بر اساس فضاسازی داستان، در افواه افراد سخنهای متفاوت خواهد آمد. از اینگونه سخنها نمیتوان ادعا کرد که شاهنامه نژادگراست، چون در آن انواع رجزخوانی و مقابله حماسی و هنری از ایرانی و غیر ایرانی علیه یکدیگر در جریان است. حتی ایرانیان علیه خود به بدگویی میپردازند، مانند شکایت سام و گودرز و رستم از خیرهسری کاووسشاه. کسی که با اندیشه آرمانشاهی در ایران باستان و شاهنامه آشنا باشد، متوجه خواهد شد در شاهنامه حتی علیه شاه ایران، چه جمشید، چه گشتاسپ و چه کیکاووس که دارای فرهاند، فراوان ابیات یافت میشود.
به عنوان شاهدی دیگر، در ابیاتی مرداس عرب را که پدر ضحاک است، شاهی «گرانمایه و پردادودهش» معرفی میکند. این شاهدها اندکی از بسیار است. ناگفته پیداست ادعای این که شاهنامه با چنین ابیاتی فاشیستی است، بیاعتبار بوده و نشان از بیخبری گوینده هم از معنای فاشیسم و هم از محتوای شاهنامه دارد.
کارگردان همچنین به نژادگرایی در شاهنامه توجه داد. در چند خط بالاتر، «هنر» را از زبان توس شاهد آوردم. «هنر» در آن بیت به معنای جنگاوری است. ابیاتی در شاهنامه داریم که به «نژاد» اشاره دارد، ولی معنای آن مانند «هنر» متفاوت از معنای مد نظر کارگردان یا معنای رایج در افواه امروزی است. مراد فردوسی از نژاد، خانواده و خاندان نامآور و گرانمایه است، نه معنای مد نظر مهدویان.
از منظری دیگر، در ایران بحث نژادی به معنای غربی آن وجود تاریخی نداشته است. بحث نژادپرستی بحثی است که در قرن اخیر ایجاد شده است و معلوم نیست کارگردان با چه منطقی این بحث را به شاهنامه در ١٠ سده پیش تعمیم داده است. در تکمیل این سخن، بد نیست باز به خود شاهنامه برگردیم. هر کس که اندکی از داستانهای شاهنامه خبر داشته باشد، خواهد دانست پادشاهان ایران و توران از یک نژادند (نژاد چه به معنای قدیمی آن، چه به معنای جدید و مد نظر کارگردان)؛ همه آنها ریشه از فریدون دارند. شاهدی مهمتر، پادشاه آرمانی شاهنامه کیخسرو است. کیخسرو پادشاه آرمانی و فرهمند ایرانیان، از پدر از شاه ایران است و از مادر از شاه توران. چگونه ممکن است شخصی بتواند با این شواهد، شاهنامه را بر اساس ابیات رجزخوانیها نژادگرا و چه و چه بخواند.
به عنوان تکمله، در شاهنامه به انواع نقدها و صفات منفی بسیاری از ایرانیان اشاره میشود، ولی خوانندگان شاهنامه میدانند چه بسیار از پیرانویسه، وزیر افراسیاب، تعریف و تمجید شده است. افراسیاب دشمن شماره یک ایرانیان در شاهنامه است و وزیرش نیز در شکست، هزیمت و پیکار با ایران و سپاه ایران معاون، یار و همراهش، ولی در جایجای شاهنامه به خرد و داد او اشاره میشود. این شواهد جز این را پدیدار میکند که محمدحسین مهدویان بر خلاف ادعایش از محتوای شاهنامه اطلاعی ندارد؟ او مختار است اثر خود را فاشیستی بنامد و ما هم مخالفتی نداریم، ولی نه این که نگاه خود را به دیگران و اثر آنها به ویژه به شاهنامه ارجمند تعمیم دهد.
در نوشتهای پیشین درباره برنامه فیتیله به مسئله مهمی اشاره کرده بودم و آن بیاطلاعی، کمآگاهی و کمبود مطالعه بین دستاندرکاران و تریبونداران در ایران کنونی است. چند سال پیش، در دوران دانشجویی، به یکی از نمایندگان مجلس ششم (البته پس از دوره ششم و پس از اتمام دوره نمایندگیاش) در دانشگاه مراجعه کردم. در گفتوگو به مسئلهای اشاره کرد و من شباهت آن داستان را بر محضر دریدن کاوه در دربار ضحاک یادآور شدم.
در پاسخ اعلام کرد این داستان را نشنیده بود. بسیار تعجب کردم که یکی از موفقترین و ملیترین نمایندههای مجلس ششم داستانی به این شهرت را نمیداند. متأسفانه این مطالعه نداشتن و آگاه نبودن نه تنها استثنا نیست، بلکه قاعده است. در همین گفتوگو برنامه هفت، مشخص است نه مهدویان شاهنامه را درست خوانده و نه رشیدپور مطالعه درستی درباره آن داشته است؛ خاصه که رشیدپور یکی از تواناترین مجریان فعلی تلویزیون است. بالاخره روزگاری در رادیو و تلویزیون ایران امثال صبحیمهتدی و ابوالقاسم انجوی شیرازی مشغول اشاعه فرهنگ بودند. هنوز نیز از آن گروه فرهنگمداران در تلویزیون و رادیو هستند؛ هر چند پیرسال.
تلویزیون ایران و مجریهای تلویزیون، تجربه آنها را در اختیار دارند و باید جدیت بیشتری در کار داشته باشند تا بتوانند برگی بر خدمات گذشتگان بیفزایند. کار جدی فراموش شده است، ایران فراموش شده است؛ سخن مهدویان و واکنش رشیدپورِ عاشق وطن و حتی کماطلاعی آن نماینده وطندوست، نشان از این دارد. ایراندوستی تنها به نیت نیست، نیاز به کار جدی و وقف خود در کارها، مطالعه و تعقل در امور دارد ولی امروزه تحقیقات و جدیت در کار در ایران یا فراموش شده یا کمبها شده است. در بهترین حالت، اثری خارجی را مییابیم و ایرانیسازی آن صرفا با تغییر لهجهدادنش است، نه تلاش بر فهم و درک موقعیت فعلی و استنباط نتایج و نه براساس مطالعه و تدقیق در امور.
امروزه در ایران روال بر عکس است که این روال عدم جدیت عرض خود بردن است و زحمت ایرانیان داشتن و افزونتر کردن مشکلات و گرفتاریها. محمدحسین مهدویان در قیاس کار خود با اثر فردوسی، قصد بدی نداشت ولی چون احاطهاش بر موضوع کم است، ندانست چه میگوید.
وی طبق تعریفش از آگاهی که در ابتدای این نوشته اشاره شد، خود را با فردوسی مقایسه کرد اما از قضا، نه تنها آگاه نیست، بلکه بر ناآگاهیاش نیز آگاه نیست. در شباهت میان فردوسی و مهدویان همین بس که بر اساس تحقیقات فردوسیشناسی، حکیم توس مردی دانشی بود و در اندیشه و هنر سخت وسواس داشت که سبب شده است که وی چنین جایگاهی در سپهر شاعران و اثرش در ادبیات ایران بیابد اما اکنون «هنر خوار شد جادویی ارجمند». امید که همه ما ایرانیان تلاش، خردورزی، هنر و دانشآفرینی فردوسی را پی بگیریم.»