مطلب حاضر برگرفته از کتاب "حماسه حسینی" است. این کتاب شامل سخنرانیهای شهید مرتضی مطهری در خصوص تحریفات صورت گرفته در مورد واقعه عاشورا است.
لازم به ذکر است که مطالب استاد، چون سخنرانی بودند پردازش و ویرایش شده اند. با توجه به رشد روز افزون تحریفات و غلوهایی که در مورد روز عاشورا و وقایع آن ایجاد شده است؛ بررسی این واقعه بزرگ تاریخ مسلمین، لازم مینمود، بنابراین در چند مقاله به بررسی تحریفات واقعه کربلا میپردازیم.
امید است همه ما بتوانیم با درک واقعیتهای این واقعه تاریخی به ارزش اصلی نهضت حسینی پی برده و در ترویج واقعیات و ارزشهای آن تلاش کنیم.
موضوع بحث ما، تحریفات در واقعه تاریخی کربلاست. در بازگویی این واقعه بزرگ تحریفاتی صورت گرفته است لهذا این بحث را در چهار فصل خلاصه میکنیم.
فصل اول
در اطراف معنی تحریف و انواع تحریفهایی که در دنیا وجود دارد و اشاره به این که انواع این تحریفها در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است.
فصل دوم
درباره عوامل تحریف است یعنی به طور کلی در سایر قضایای دنیا که تحریف صورت میگیرد به چه علت صورت میگیرد، چرا بشر حوادث و قضایا و احیانا شخصیتها را تحریف میکند؟ مخصوصا در حادثه عاشورا و نقل حادثه کربلا، چه عواملی دخالت داشته است که تحریفاتی در این قضیه ایجاد شود.
فصل سوم
عبارت است از توضیحی درباره تحریفهایی که در همین داستان و حادثه تاریخی صورت گرفته است.
فصل چهارم
در اطراف وظایف ما، اعم از علما و توده مسلمان ما است.
معنای تحریف
تحریف در زبان عربی از ماده "حرف" است یعنی منحرف کردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود که داشته است یا باید داشته باشد.
به عبارت دیگر تحریف نوعی تبدیل و تغییر است، ولی تحریف مشتمل به چیزی است که کلمه تغییر و تبدیل نیست. شما اگر کاری کنید که جملهای، نامه ای، شعر و یا عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند، میگویند شما این عبارت را تحریف کردهاید. مثلا شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یک نفر میگویید، بعد آن شخص سخن شما را در جای دیگری نقل میکند. پس از آن، کسی به شما میگوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل میکرد شما میفهمید آن چه شما گفته بودید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است. او سخنهای شما را کم و زیاد کرده است، قسمتی از حرفهای شما را که مفید مقصود شما بوده حذف کرده و قسمتهایی از خود به آن افزوده است در نتیجه سخن شما نسخ شده و چیزی دیگری از آب در آمده است. آن وقت شما میگویید این آدم حرف مرا تحریف کرده است. مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی دست ببرد میگویند که تحریف کرده است. اینها مثالهایی بود برای روشن شدن معنی کلمه تحریف و این کلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد. حال به شرح انواع تحریف میپردازیم:
انواع تحریف
تحریف انواعی دارد که مهمترین آنها عبارت است از:
تحریف لفظی و تحریف معنوی. تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند مثلا از یک گفتاری عبارتی حذف شود یا عبارتی اضافه شود و یا جملهها را چنان پس و پیش کنند که معنی آن فرق کند، یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند. این را تحریف لفظی میگویند.
تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمیکنید، لفظ همان است که بوده. گاهی لفظ را همانطور معنی میکنید که مقصود گوینده بوده، ولی گاهی هم لفظ را طوری معنی میکنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. آن را طوری معنی میکنید که مطابق مقصود خود شما باشد، نه مطابق مقصود اصلی گوینده؛ این را تحریف معنوی میگویند.
قرآن کریم کلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودیها به کار برده است و با ملاحظه تاریخ معلوم میشود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند. نمیدانم این چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد؛ لذا همیشه کارهایی را در اختیار میگیرند که در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد. من شنیدهام بعضی از همین خبرگزاریهای معروف دنیا که رادیوها، روزنامهها همیشه از اینها نقل میکنند منحصرا در دست یهودیها است. چرا؟ برای این که بتوانند قضایا را در دنیا آن طوری که دلشان میخواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف میزنند. این خصیصه یهودیان که تحریف است، در قرآن به صورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است. در یکی از آیات قرآن در سوره بقره میفرماید: «افتطمعون ان یومنوا لکم»؛ای مسلمانان آیا شما طمع بستید که اینها به شما راست میگویند. اینها همانها هستند که با موسی میرفتند و سخن خدا را میشنیدند و، اما از همان جا که بر میگشتند تا در میان قومشان نقل بکنند آن را زیر و رو میکردند.
افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون [۲]؛ تحریف هم که میکردند، نه از باب این که نمیفهمیدند و عوضی بازگو میکردند، که اینها ملت با هوشی هستند و خوب هم میفهمیدند. اما در عین این که خوب میفهمیدند معذالک حرفها را، سخنان را، کج میکردند و به گونهای دیگر برای مردم بیان میکردند، تحریف همین است. یعنی پیچ دادن، کج کردن چیزی، از مسیر اصلی منحرف کردن؛ اینها در کتابهای الهی تحریف کردند. قرآن بسیاری از جاها یا کلمه تحریف را آورده و یا به صورت دیگری مطلب را بیان کرده است.
ولی مفسرین ذکر کردهاند که تحریفی که قرآن میگوید اعم از تحریف لفظی و تحریف معنوی است؛ یعنی بعضی از این تحریفها که صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی دیگر در تفسیر و در معنا بوده است که، چون از مطلب خیلی خارج میشوم نمیخواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث کنم.
مثالی برای تحریف
یک نفر از علما نقل میکرد که در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود که روزها در مسجد گوهر شاد و یا در صحن میایستاد و شعر و مدیحه میخواند و غزل معروف منسوب به حافظ را میخواند:
ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در حمایت لطف الله باش
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
این آقا برای این که او را دست بیندازد، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط میخوانی باید این طور بخوانی:
قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن، بار، کاه باش
یعنی وقتی در حرم رسیدی همان طور که یک بار کاه را از روی الاغ به زمین میاندازند، تو هم فورا خود را به زمین بینداز؛ از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را میخواند، به جای بارگاه میگفت: بار کاه و خود را هم به زمین میانداخت. به این عمل تحریف گویند.
تفاوت تحریف در موضوع
قابل توجه است که از نظر موضوع، تحریف فرق میکند. یک وقت تحریف در یک سخن عادی است. مثل این که دو نفر در نقل و قول گفتار یکدیگر تحریف کنند. یک وقت هم تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است مثل تحریف کردن در شخصیتها. شخصیتهایی هستند که قول و عملشان برای مردم حجت است، خُلقشان برای مردم نمونه است. مثلا کسی سخنی را به علی علیه السلام نسبت میدهد که از ایشان نیست یا مقصودش چیز دیگری بوده، این خیلی خطرناک است. خلق و خویی را به پیغمبر، و یا به امام نسبت میدهند در صورتی که خُلق او طور دیگری بوده است. یا در یک حادثه بزرگ، در یک حادثه تاریخی که از نظر اجتماعی یک سند اجتماعی و یک پشتوانه اخلاقی و تربیتی است تحریف به وجود آورد. این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناک است که تحریفات چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد که آن موضوعات، موضوع عادی نیست. یک وقت کسی در شعر حافظ و یا مثلا در کتاب موش و گربه تحریف ایجاد میکند که گرچه نباید چنین اتفاقی بیافتد، ولی چندان اهمیتی ندارد. ولی گاهی در یک سند مهم تاریخی تحریف ایجاد میشود.
یکی از استادها مقالهای درباره کتاب موش و گربه که از نظر ادبی بسیار کتاب با ارزشی است، نوشته بود و ثابت کرده بود که در آن اثر بسیار دست برده شده است و اشعاری کم و زیاد و کلمات عوض کرده شدهاند. بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی امانت نیست که این همه در آثار خودش دخل و تصرفها و تحریفهای بی جا بکند. در مثنوی مولوی نیز تحریف شده است. مثلا یک شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنویهای اصل بوده است که میگوید:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
که حرف حسابی است. محبت مثل چیزی است که تلخها را شیرین میکند، محبت حکم کیمیا را دارد که مس وجود انسان را تبدیل به زر میکند. بعد دیگران آمدند و بدون این که تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند مثلا گفتند:
از محبت مار، موری میشود و یا از محبت مثلا سقف دیوار میشود و یا از محبت خربزه هندوانه میشود و اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد که البته اینها نباید بشود، ولی این تحریفها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمیزند؛ در مسیر اجتماع، انحرافی ایجاد نمیکند، اما در چیزهایی که بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناک است و وای به آنجا که در اسناد و پشتوانههای زندگی بشر تحریف صورت بگیرد.
حادثه کربلا برای ما یک حادثه بزرگ اجتماعی است. یعنی در تربیت ما، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد. حادثهای است که خود به خود بدون این که هیچ قدرتی ما را مجبور کرده باشد، میلیونها نفر و قهرا میلیونها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف میکنیم. میلیونها تومان در این راه خرج میکنیم، این قضیه باید همانطوری که هست و همان طوری که بوده است بدون کم و زیاد بیان شود و اگر کوچکترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد.
حادثه را منحرف میکند و به جای این که ما از این حادثه استفاده بکنیم قطعا ضرر خواهیم کرد. حالا بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد کردهایم!
هم تحریفهای لفظی یعنی شکلی و ظاهری که رد مورد اصل قضایا، مقدمات قضایا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است و هم در تفسیر این حادثه ما تحریف کردهایم! با کمال تاسف این حادثه، هم دچار تحریفهای لفظی و هم دچار تحریفهای معنوی شده است.
گاهی از اوقات لااقل تحریفهایی که میشود هماهنگی با اصل مطلب دارد، ولی گاهی وقتها تحریف، کوچکترین هماهنگی که ندارد هیچ، قضیه را هم نسخ میکند، قضیه را به کلی واژگون میکند و به شکلی در میآورد که به صورت ضد خودش در میآید. با کمال تاسف باید بگویم تحریفهایی که به دست ما در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پایین آوردن قضیه و در جهت نسخ کردن قضیه بوده و هم در جهت بی خاصیت و بی اثر کردن قضیه بوده است؛ و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت و هم مردم تقصیر داشتهاند. حال نمونههایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ ظاهر یعنی در شکل قضیه به وجود آوردهاند و چیزهایی که نسبت دادهاند را ذکر میکنم.
مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست، آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم روضههایی را که میخوانند و دروغ است جمعآوری کنیم شاید چند جلد کتاب پانصد صفحهای بشود!
معرفی حاج میرزا حسین نوری (ره)
مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلیالله مقامه، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث، مرد بسیار فوقالعادهای بوده است. محدثی است که در فن خودش فوقالعاده متبحر بوده و حافظهای بسیار قوی داشت. مردی با ذوق و بسیار با شور و حرارت و با ایمان بوده است. گو این که این مرد بعضی از کتابهایی را که نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش کردند. ولی معمولا کتابهایش خوب است مخصوصا کتابی در موضوع منبر نوشته است به نام "لؤلؤ و مرجان" که با این که کتاب کوچکی است، ولی فوقالعاده کتاب خوبی است. در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این کتاب در دو فصل است. یک فصل آن درباره "اخلاص" یعنی خلوص نیت است. یعنی شرط گوینده، خطیب، واعظ، روضهخوان در منبر این است که خلوص نیت داشته باشد.
پایه دوم "صدق" است و در اینجاست که موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغها را چنان بحث کرده که من خیال نمیکنم در هیچ کتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این کتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این کتاب در دنیا وجود نداشته باشد، که این مرد تبحر از خود نشان داده است.
این مرد بزرگ در همین کتاب نمونههایی از دروغهایی که معمول است و به حادثه تاریخی کربلا نسبت میدهند ذکر میکند. آنچه که من میگویم غالبا، همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است، و حتی این مرد بزرگ صریحا میگوید امروز باید عزای حسین را گرفت، اما در عصر ما برای حسین یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن عزای جدید، برای این همه دروغهایی است که درباره حادثه کربلا گفته میشود و هیچ کس جلوی این دروغها را نمیگیرد. به این مصیبت حسین بنعلی باید گریست نه برای شمشیرها و نیزههایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد؛ و در مقدمه کتاب هم نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامهای به من نوشته و از روضههای دروغی که در هندوستان خوانده میشود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که کاری کنم و کتابی بنویسم که جلوی روضههای دروغ در آنجا گرفته شود. بعد مرحوم حاجی مینویسد، این عالم هندی خیال کرده است که روضه خوانها وقتی به هندوستان میروند دروغ میگویند نمیداند که آب از چشمه گل آلوده است و مرکز روضههای دروغ، کربلا و نجف و ایران است و همین مراکز تشیع، مرکز روضههای دروغ هستند. حالا من برای نمونه یک قسمتهایی را بیان میکنم که بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشورا، بعضیها مربوط به وقایع بین راه، بعضیها مربوط به ایام اقامت در محرم، بعضی از آن مربوط به ایام اسارت و بعضیها هم مربوط به ائمه، بعد از قضایای کربلا است و اغلب مربوط به روز عاشوراست. حال برای هر کدام، یکی دو نمونه میآورم.
مسئولیت مهم مردم
گفتن یک مطلب هم لازم است که در همه اینها مردم مسوولند. یعنی مردمی که در روضه خوانیها شرکت میکنند در این قضیه مسوول هستند. مردم دو مسوولیت بزرگ دارند:
۱- نهی از منکر بر همه واجب است. مردم وقتی متوجه میشوند که روضهها دروغ است نباید در آن مجلس بنشینند که حضور در آن مجلس حرام است و باید با آن مجالس مبارزه کنند.
۲- مشکل دیگر تمایلی است که صاحب مجالس و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید کربلا شود. روضهخوان بیچاره میبیند که اگر همه روضهها راست و درست باشد آن طور که شاید و باید مجلسش نمیگیرد و مردم هم برای مجالس دعوتش نمیکنند، ناچار یک مطالبی اضافه میکند. مردم باید این انتظار را از خودشان دور کنند و با رفتارشان آن روضهخوانی را که میمیراند و مجلس را کربلا میکند تشویق نکنند. کربلا میکند یعنی چه؟ مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فکرشان بالا بیاید به طوری که روحشان در یک کلمه اهتزاز پیدا کرد، یعنی روحشان با روح حسین بنعلی هماهنگ شد و در نتیجه اشکی ولو ذرهای، و به قدر بال مگس هم از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است، اما اشکی که از راه قصابی کردن از چشم بیرون بیاید اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد.
قسمت دوم
نقل میکنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازهای درد دین داشت و همیشه به این دروغهایی که روی منبر گفته میشد اعتراض میکرد و تعبیرش هم این بود که میگفت: این زهرماریها چیست که بالای این منبرها میگویند؟ واعظی به او گفت: اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته کنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد. ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت: من میخواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم که در آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی که جز از کتابهای معتبر، هیچ روضهای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت که از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت، چون مجلس مال شماست، اطاعت میشود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم کنار محراب بود، آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید، اما هرچه گفت: مجلس تکان نخورد و مجلس همین طور یخ کرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه میگویند، تصور میکنند که لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمیگیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا کربلا شده بود. دید که آبرویش میرود به فکر رفت که چه بکند؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ گفت: یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن.
این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند، خود دروغساز است و لهذا غالب جعلیاتی که وارد شده است مقدمه گریز زدن بوده است، یعنی برای این که بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی نبوده است. این قضیه را من مکرر شنیدهام و لابد شما هم شنیدهاید و حاجی نوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است. میگویند روزی امیرالمومنین علی علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه میخواند. امام حسین علیه السلام فرمود: من تشنهام و آب میخواهم، حضرت فرمود: کسی برای فرزندم آب بیاورد، اول کسی که از جا بلند شد کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود که رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند که این جریان با یک طول و تفسیری نقل میشود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند شما چرا گریه میکنید فرمود: قضایای کربلا یادم افتاد. که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی میشود. حاجی نوری در این جا یک بحث عالی دارد. میگوید شما که میگویید علی در بالای منبر خطبه میخواند باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر میرفت و خطبه میخواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت. بعد میگویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه میخواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب میخواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند میگویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است؛ و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. میبینید که چگونه جریانی را جعل کردهاند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این جریان، شان امام حسین را بالا میبرد یا پایین میآورد؟! مسلم است که پایین میآورد، چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد مردم پایین آورده ایم؛ در حالی که پدری مثل علی مشغول سخن گفتن است، تشنه اش میشود طاقت نمیآورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را قطع میکند و میگوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.
نمونه دیگری که تحریف و جعل شده است، اینست که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامهای آورده بود و جواب میخواست. آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر، سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند این هم گفت: پس حالا که آقا میروند بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته است و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان، بعد محملهایی آوردند. چه حریرها و چه دیباجهایی، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند. اینها را میگویند و میگویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز میزنند و میگویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند، روز یازدهم چه حالی داشتند.
حاجی نوری میگوید: این حرفها یعنی چه، بنا بر استناد تاریخی امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را میخواند: «فخرج منها خائفا یترقب [۳]» یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار میکرد تشبیه کرده است: «قال عسی ربی ان یهدینی سواعا لسبیل. [۴]» یک قافله بسیار بسیار سادهای داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محملهایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟!
جریان لیلا و حضرت علی اکبر علیه السلام
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمیدهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند، ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت. حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند!
اولا در کربلا لیلایی نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که میشد عذری برایش ذکر کند، ذکر میکرد. به جز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له»؛ یعنی تا اجازه خواست گفت: برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که میگوید:
خیزای بابا از این صحرا رویم
نک به سوی خیمه لیلا رویم
نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را میخواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت: وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
نذر علیه لئن عادوا و ان رجعوا
لازرعن طریق تفت ریحانا
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت میکرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضهخوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا میخواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمیفهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه میگویند زنهای اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر میکردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟!
دامادی حضرت قاسم علیه السلام
از این بالاتر میگوید در همان گرما گرم روز عاشورا که میدانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف [۵]خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که میآمد از پا در آمدند. پس مجالی برای نماز خواندن به اینها نمیدادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید من میخواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمیشود به گور برد!
شما را به خدا ببینید حرفهایی را گاهی وقتها از یک افراد خیلی سطح پایین میشنویم که میگویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی، چون حسین بن علی نسبت میدهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن هم نیست؟! و میگویند حضرت فرمود: من در همین جا میخواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانیهای قدیم ما هرگز جدا نمیشد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری میگوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
ما برای سیدالشهدا، اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا ایشان چنین اصحاب و یارانی نداشته است. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیر زمین جوشید هاشم مرقال بود. در حالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضیها سر امام حسین را برید، یک نیزهای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمیشود! گفت: خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. در حالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر میکنیم که نداشته است. (و یا زعفر جنی جزو یاران امام حسین است). یا دشمنانی را ذکر میکنند که نبوده است.
تحریف تعداد کشته شدگان در روز عاشورا
در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند، مگر یک چنین چیزی میشود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت میخواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمیآید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت میخواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که میگوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدید اباعبدالله بگرید، بر این دروغهایی که به ابا عبدالله علیه السلام نسبت داده میشود گریه کند.
واقعیت اربعین
نمونه دیگر اربعین است. اربعین که میرسد، همه این روضه را میخوانند و مردم هم خیال میکنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتابهای دیگرش آن را تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی ذکر نشده است و هیچ دلیل عقلی هم آن را قبول نمیکند. ولی مگر میشود این قضایایی را که هر سال گفته میشود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا میشود.
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد میآورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعهای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق تصور میکردم که اساسا علت این که این همه دروغ در این واقعه ایجاد شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمیداند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثهای در تاریخهای دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزئیات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همان طور که در این عصر در جنگها مخصوصا در وقایع، اعلامیههای رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبهها این طور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبههایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام و در جاهای دیگر ایراد کردند؛ و اصلا هدف آنها از این خطبهها این بود که میخواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت و قضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزهای بود که جریانات نقل شود.
در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همینها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان میدهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها میتواند ماهیت قضیه را نشان دهد.
در قضیه کربلا، چه در قبل و چه در بعد از آن، نامههای زیادی مبادله شده است. نامههایی که میان امام و اهل کوفه مبادله شده است، نامههایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامههایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از اینها معلوم میشود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده میکرده است؛ و دیگر نامههایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامهها در تاریخ اسلام مضبوط است؛ لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.
ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را آن قدر مشوش نموده و بزرگترین خیانتها را به امام حسین علیه السلام کرده ایم که به کلی حادثه را تغییر داده ایم. قطعا اگر امام حسین علیه السلام به عالم ظاهر بیایند خواهند گفت: آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! حال بیاییم قاسم ذهن خود را با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنیم.
وقایع شب عاشورا
تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمهای «عند قرب الماء [۶]» یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد.
در این خطبه امام به طور خلاصه به آنها میگوید شما آزاد هستید. امام نمیخواست کسی خودش را برای ماندن مجبور ببیند، و یا حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند؛ لذا میگوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل میکند و میگوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دست جمعی میگویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا و انسانیت کجا رفته است، محبت و عاطفه کجا رفته و آن سخنان پر شوری که آنجا فرمودند که واقعا دل سنگ را آب میکند، یعنی انسان را به هیجان میآورد.
یکی میگوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند،ای کاش هفتاد بار زنده میشدم و هفتاد بار خودم را فدای تو میکردم. آن یکی میگوید هزار بار، دیگری میگویدای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ....
اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همین که این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه اصحاب آن خبر را مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم میکنیم و آرزوی او را دامادی میدانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست. وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع میکنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت میکند، پشت سر مردان مینشیند. مثل این که این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر میکشید که دیگران چه میگویند، وقتی که امام فرمود: همه شما کشته میشوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته میشوند و من هنوز صغیرم؛ لذا به آقا عرض کرد: «و انا فی من یقتل»؛ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود: من از تو یک سوال میکنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را میدهم. من این طور فکر میکنم که آقا مخصوصا این سوال را کردند و این جواب را شنیدند تا سندی شود برای آیندگان که فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، و دیگر برایش حجله درست نکنند، و در حق او جنایت نکنند؛ لذا آقا فرمود که اول من سوال میکنم «کیف الموت عندک»؛ پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزهای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل»؛ از عسل شیرینتر است. یعنی برای من آرزویی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، این موارد است که این حادثه را، یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش میدهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیهای [۷]به نامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرفها را نمیخواهد، همه بچهها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که، وقت صرف کردن و پول صرف کردن نمیخواهد. حسینیه ساختن و سخنرانی نمیخواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته میشوی. «بعد ان تبلوا ببلاء عظیم»؛ اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا میکنی؛ لذا روز عاشورا پس از آن که با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، خُود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامهای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند به قدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت: مثل یک پاره ماه است.
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت:
برگ گل سرخ را باد کجا میبرد
راوی گفت: نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز است و یادم نمیرود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم میشود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد "یا عما"ی قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که میگویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسبها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمیفهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»؛ یعنی برادرزاده، خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، ولی نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پی نوشتهای قسمت دوم:
۱- پس، چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر میدادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده ۱۳)
۲- آیا طمع دارید که یهودیان به دین شما بگروند در صورتی که گروهی از آنان کلام خدا را شنیده و به دلخواه خود آن را تحریف میکنند با آن که در کلام خدا تعقل کرده معنی آن را دریافته اند. (بقره ۷۵)
۳- آیه به طور کامل اینست «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»؛ یعنی موسی از شهر مصر با ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت و گفت: پروردگارا مرا از شر این قوم ستمکار نجات ده. (قصص ۲۱)
۴- آیه به طور کامل اینست «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواءالسبیل»؛ و، چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدائن آورد با خود گفت: امید است که خدا مرا به راه راست هدایت فرماید. (قصص ۲۲)
۵- نماز خوف همان نماز فریضه است که به صورت کوتاه خوانده میشود.
۶- معلوم میشود یک خیمهای بوده است که اختصاص به مشکهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در خیمه جمع میکرده اند.
۷- لازم به تذکر است که، چون سخنرانی در حسینیه ارشاد بوده است، مقصود استاد از حسینیه، حسینیه ارشاد است.
قسمت سوم
"فبما نقضهم میثاقهم لعنا هم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکم عن مواضعه و نسوا حظا مماذکروابه. " [۱]تحریفاتی در واقعه عاشوراانجامشده استکه شامل تحریف لفظی و تحریف معنوی میباشد؛ و همین تحریفات سبب شده که این سند بزرگ تاریخی و این منبع بزرگ تربیتی برای ما بی اثر و یا کم اثر شود، و احیانا در مواقعی اثر معکوس ببخشد. عموم ما این وظیفه را داریم که این سند مقدس را از آن تحریفات که آن را آلوده کرده است پاک و منزه کنیم.
عوامل تحریف
این عوامل برسه قسم است:
۱-عوامل عمومی.
یعنی بهطور کلی در تواریخ دنیا این عوامل وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف میکنند و اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا همیشه اغراض دشمنان، خود عاملی است برای این که حادثهای را دچار تحریف کند. دشمن برای این که به هدف و غرض خود برسد، تغییر و تبدیلهایی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ میکند و این نمونههای زیادی دارد و نمیخواهم از نمونه این مطلب بحثی کرده باشم، همین قدر عرض میکنم که در حادثه کربلا هم این عامل دخالت داشت. یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند؛ و همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم میکنند، حکومت اموی برای این که نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد خیلی کوشش کرد و تبلیغات خود راشروع شد. مسلم که به کوفه آمده بود، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد صادر میکند مینویسد: مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است! پس برو و او را سرکوب کن. وقتی مسلم گرفتار میشود و او را به دارالاماره ابن زیاد میبرند، ابن زیاد همین جملهها را به مسلم میگوید: پسر عقیل چه شد که آمدی به این شهر، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند، تو آمدی آشوب کردی، ایجاد اختلاف و فتنهانگیزی کردی! مسلم هم مردانه جواب داد:
اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود. مردم این شهر، نامههای فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است. پدر تو زیاد، در سالهایی که در اینجا حکومت کرده، نیکان مردم را کشته، بدان را بر نیکان مسلط کرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است، از ما دعوت کردند که عدالت را برقرار کنیم. ما برای برقراری عدالت آمدهایم. حکومت اموی برای این که تحریف معنوی کرده باشد، از این نوع حرفها زیاد گفت. ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد. یک نفر مورخ و صاحب نظر در دنیا پیدا نمیشود که بگوید حسین بن علی العیاذباالله قیام نابجایی کرد، آمد کلمه مردم را تفریق کند، اتحاد را از بین ببرد. بنابر ایندشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند. با کمال تاسف در حادثه کربلا هر چه تحریف شده، از ناحیه دوستانبودهاست.
۲- عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است
و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر، یک حس قهرمان پرستی موجود است که در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و دینی افسانه میسازند. (۲) بهترین دلیلش اینست که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سیناو شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردهاند! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوقالعادگی داشته است. ولی همینها سبب شده مردم برای او افسانه بسازند مثلا میگویند بوعلی سینا در سر یک فرسنگی، مردی را دید و گفت: این مرد نان روغنی، نانی که چرب است میخورد گفتند از کجا فهمیدی که نان میخورد و نان او هم چرب است؟! گفت: برای این که من پشههایی را دیدم که دور نان میگردند فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز میکند! واضح است که این جریان افسانه است، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشهها زودتر میبیند. میگویند بوعلی سینا در مدتی که دراصفهانتحصیل میکرد، گفت: من نیمههای شب که برای مطالعه بر میخیزم، صدای چکش مسگرهای کاشان نمیگذارد مطالعه کنم. یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند، آن شب را بوعلی گفت: آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم. معلوم است که اینها افسانه است..
برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند. این افسانه سازیها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلی هر چه میگویند، بگویند به کجا ضرر میزند؟ اما افرادی که شخصیت آنها، شخصیت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نباید در سخنانشان، در شخصیتشان، در تاریخچهشان تحریفی واقع شود.
درباره امیرالمومنین علی علیهالسلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفتهایم! در این که علی (ع) مرد خارقالعادهای بوده بحثی نیست، در شجاعت علی (ع) کسی شک ندارد. دوست و دشمن اعتراف کردهاند که شجاعت علی (ع) شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی (ع) در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر این که آن پهلوان را به زمین زد، اما مگر افسانهسازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند؟! مثلا گفتهاند علی (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد. مرحب چقدر فوقالعادگی داشت. مورخین هم نوشتهاند که علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد (نمیدانم که این دو نیم کامل بود یا نه). این حرفها و افسانهها دین را خراب میکنند.
حاجی نوری این مرد بزرگ در کتاب لؤلؤ و مرجان، انتقاد که میکند میگوید برای شجاعت ابوالفضل نوشتهاند در جنگ صفین (که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده یک بچه پانزده ساله بوده) مردی را به هوا انداخت، دیگری را انداخت، نفر بعدی را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را که انداخت، هنوز نفر اول به زمین نیامده بود! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد، دومی نیز همچنین تا نفر آخر!
در حادثه کربلا یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است. اروپاییها میگویند در تاریخ مشرق زمین مبالغهها و اغراقها زیاد است و راست هم میگویند. مثلا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشکریان عمر سعد، سوارهشان ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند! مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه سازی بود، هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. کوفه هم به همین دلیل مرکز سپاهیان اسلام بود. این شهر را عمر دستور داد در اینجا بسازند برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشته باشند. در آن زمان معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر میرسیده یا نه. یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، چنین مسئلهای با عقل سازگار نیست. از طریق حس اسطورهسازی، تحریف زیادی صورت گرفته است. ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم. آیا صحیح است در تاریخ و حادثه عاشورا، حادثهای که ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یک مکتب، زنده بداریم این همه افسانه وارد شود؟!
۳- عامل سوم یک عامل خصوصی است.
این دو عامل که عرض کردم یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان در تمام تواریخ دنیا هست. حس اسطوره سازی و افسانه سازی در تمام تاریخهای دنیا رخ داده است. ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده است در این داستان، جعل واقع شود. پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود. چرا؟ چرا ائمه دین این همه به این موضوع اهتمام داشتند و چرا برای زیارت حسین بن علی این همه تاکید و ترغیب شده است؟ ممکن است کسی بگوید برای این که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد؟!
آیا این حرف مسخره نیست؟ بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد، در صورتی که به نص خود امام حسین علیه السلام و به حکم ضرورت دین، بعد از شهادت امام حسین، امام حسین و حضرت زهرا نزد یکدیگرند. این چه حرفیست؟! مگر حضرت زهرا بچه است، بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز هم به سر خودش بزند، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم؟! این حرف هاست که دین را خراب میکند! حسین (ع) مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد. حسین (ع) نمونه عملی قیامهای اسلامی است. خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند، فریاد کند: «الا ترون الی الحق لایعمل به و الباطل لایتنهاهی عنه لیرغب المومن الی فی لقاءالله محقا.» خواستند "الموت اولی من رکوب العاری"، مرگ از زندگی ننگین بهتر است، برای همیشه زنده بماند. خواستند "لا اری الموت الا سعاده و الحیوة مع الظالمین الابرما" برای همیشه زنده بماند. زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست. خواستند آن جملههای دیگر حسین "خط الموت علی ولد ادم محط القلاده علی جیدالفتات"، زنده بماند. "هیهات مناالذله" زنده بماند. مردی که میآید در مقابل سی هزار نفر میایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار که چنین مردی دنیا به خود ندیده است میفرماید: "الاوان الدعی ابن الدعی قدر کزبین ثنتین بین السله و الذله هیهات مناالذله یابی الله منا و رسوله و حجور طابت و طهرت"، خواستند اینها زنده بماند. مکتب حسین (ع) زنده بماند، تربیت حسین زنده بماند، پرتویی از روح حسین در این ملت دمیده شود، و بر آن بتابد. فلسفه اش خیلی روشن است. نگذارید حادثه عاشورا فراموش شود، حیات و زندگی شما و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد. به این وسیله میتوانید اسلام را زنده نگهدارید. پس ترغیب کردند مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید. عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد. هرچه ما در این راه کوشش کنیم، به شرط این که هدف این کار را تشخیص دهیم، بجاست.
اما متاسفانه یک عدهای این را نشناختند، خیال کردند بدون این که مردم را به مکتب حسین آشنا کنیم، به فلسفه قیام حسینی آشنا کنیم، مردم را عارف به مقام حسینی کنیم، همین قدر که مردمی آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریهای کردند، کفاره گناهانست!
گریه بر امام حسین علیه السلام با هر وسیله
مرحوم حاجی نوری نکتهای را در کتاب لؤلؤ و مرجان ذکر کرده است و آن این که عدهای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آن قدر زیاد است که از هر وسیلهای برای این کار میشود استفاده کرد. یک حرفی امروزیها در مکتب "ماکیاول" در آورده اند که میگویند هدف، وسیله را مباح میکند؛ هدفت خوب باشد، وسیله هرچه شد، شد! گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن این است که گریستن بر امام حسین کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله بگریانیم؟ به هر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هرچه شد، شد. اگر تعزیه در آوریم، تعزیههای اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری میشود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد، لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرفها مانعی ندارد. دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست، در اینجا دروغ گفتن بخشیده میشود، جعل و تحریف کردید، شبیه سازی کردید، بخشیده میشوید. هر گناهی که در مراسم انجام دادید، بخشیده میشوید.
در ده، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگی بود، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه، خدمت ایشان رفتم و روضهای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم، برای ایشان نقل کردم. آن روضه خوان که اتفاقا تریاکی هم بود، این روضه را خواند و به قدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان پیرزنی را نقل میکرد که در زمان متوکل میخواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری میکردند و دستها را میبریدند تا این که قضیه را به آنجا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا ابوالفضل العباس، یا ابوالفضل العباس، هنگامی که داشت غرق میشد سواری آمد و گفت: رکاب اسب مرا بگیر، رکابش را گرفت، گفت: چرا دستت را دراز نمیکنی؟ گفت: من دست در بدن ندارم، که مردم خیلی گریه کردند. مرحوم حاج شیخ محمد حسن تاریخچه قضیه را این طور نقل کرد. گفت: یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (قبل از ایشان بوده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضهای بود که بزرگترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علمای بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت میکرد. واعظ معروفی گفته بود که من آخرین منبری بودم. منبریهای دیگر میآمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال میکردند، هر کس میآمد روی دست دیگری میزد، بعد از منبر خود مینشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند. این مراسم تا ظهر طول کشید. دیدم هر کس هر هنری داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم که من چه کنم؟ همان جا این قصه را جعل کردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم. عصر آن روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسو بود، دیدم آن که قبل از من منبر رفته همین داستان را میگوید. کم کم در کتابها هم نوشتند و چاپ هم کردند! این موضوع که دستگاه حسین دستگاه جدایی است و از هر وسیلهای برای گریاندن مردم میشود استفاده کرد، این توهم و خیال و دروغ و غلط، یک عامل بزرگی برای جعل و تحریف شد!
مرحوم حاجی نوری، این مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی که حتی بر حاج شیخ عباس ترجیح داشته است، به اعتراف خود حاج شیخ عباس و دیگران، مرد فوق العاده متبحر و با تقوایی است. ایشان این مطلب را در کتاب خودشان طرح کردند، که اگر این حرف درست باشد که هدف، وسیله را مباح میکند، پس اساسا چیزی در دنیا باقی نمیماند. من این طور میگویم: یکی از هدفهای اسلامی ادخال سرور در قلب مومن است یعنی انسان کاری کند که مومنی خوشحال شود. من برای این که مومنی را خوشحال کنم، در حضور او غیبت میکنم، چون از غیبت خیلی خوشش میآید! اگر بگویید مرتکب گناه میشوی، میگویم خیر، هدفم مقدس است، من که غیبت میکنم میخواهم او را خوشحال کنم!
مثال دیگری مرحوم حاجی نوری ذکر میکند که یک نفر مرد، زن بیگانهای را میبوسد. بوسیدن زن نامحرم حرام است. میگوییم چرا این کار را انجام دادی؟ میگوید من ادخال سرور در قلب مومن کردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم همین را میتوان گفت. این چه غوغائیست، این چه حرف شریعت خراب کنی است؟! از هر وسیلهای استفاده کردن، برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین جایز است؟ امام حسین شهید شد که اسلام بالا برود "و اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده" امام حسین کشته شد که سنن اسلامی، مقررات اسلامی، قوانین اسلامی زنده شود نه این که بهانهای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند. امام حسین را ما به صورت (العیاذ بالله) اسلام خراب کن در آورده ایم. امام حسینی که ما در خیال خودمان درست کرده ایم اسلام خراب کن است.
حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف اهل یزد برایم نقل کرد در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان میرفتم. در یکی از دهات نیشابور یک مسجدی بود و من، چون جایی را نداشتم، در مسجد رفتم و پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در این بین با کمال تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد. وقتی روضه را شروع کرد، دستور داد چراغها را خاموش کردند. چراغها که خاموش شد، سنگها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد. چراغها که روشن شد دیدم سرهای مردم شکسته و مجروح شده است و در حالی که اشکشان میریخت از مسجد بیرون رفتند. رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه کاری بود که کردی؟! گفت: من امتحان کردم که این مردم با هیچ روضهای گریه نمیکنند. چون گریه کردن برای امام حسین اجر زیاد و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به این که سنگ به کله شان بزنم، از این راه اینها را میگریانم؟! چون هدف وسیله را مباح میکند، هدف، گریه بر امام حسین است ولو این که یک دامن سنگ به کله مردم بزند. پس این یک عامل خصوصی در این قضیه بوده که در این جعلها و تحریفها دخالت داشته است.
انسان وقتی که در تاریخ سیر میکند، میبیند بر سر این حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجی نوری حرف درستی است. میگوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید، بر این مصیبتها باید بگرید، بر این تحریفها و مسخها باید بگرید، بر این دروغها باید بگرید.
کتاب معروفی است به نام روضة الشهدا که نویسنده آن ملا حسین کاشفی است. اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده است، همین کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است. قبل از این کتاب، مردم به منابع اصلی مراجعه میکردند. شیخ مفید رضوان الله علیه، کتاب متقن ارشاد را نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم احتیاج به جای دیگر نداریم. از تواریخ اهل تسنن هم، طبری، ابن اثیر، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشته اند. من نمیدانم این بی انصاف چه کرده است. وقتی که من این کتاب را خواندم دیدم حتی اسمها جعلی است! یعنی در اصحاب امام حسین اسمهایی را ذکر میکند که اصلا وجود نداشته، در معرفی دشمن نامهایی را میگوید که همه جعلی است. داستانها را به شکل افسانه در آورده است.
چون کتاب روضة الشهدا اولین کتاب به زبان فارسی است که نوشته شد، مرثیه خوانها که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمیکردند همین کتاب را میگرفتند و در مجالس از رو میخواندند. این است که امروزه مجالس عزاداری امام حسین را روضه خوانی میگوییم. در زمان امام حسین و حضرت صادق و امام حسن عسکری که روضه خوانی نمیگفتند و بعد در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمیگفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه خوانی شده، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان کتاب پر از دروغ. از وقتی که این کتاب به دست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی امام حسین را مطالعه نکرد.
در شصت هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرفهای روضة الشهدا را به اضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یک جا جمع کرد و کتابی نوشت به نام اسرار الشهاده، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار میکند به اسلام بگرید. حاجی نوری حکایت دیگری را نقل میکند که تاثر آور است. مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع [۳]، گفت: دیشب خواب وحشتناکی دیدم. پرسید چه خوابی دیدی؟ گفت: خواب دیدم با این دندانهای خودم گوشتهای بدن امام حسین علیه اسلام را دارم میکنَم! این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، مدتی فکر کرد. گفت: شاید تو مرثیه خوان هستی، گفت: بله. فرمود: بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن، و یا از کتابهای معتبر نقل کن. تو با این دروغ هایت گوشت بدن امام حسین را با دندانهای خودت میکنی! این لطف خدا بود که در این رویا به تو نشان بدهد.
اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند میبیند از زندهترین و مستندترین و از پرمنبعترین تاریخها است.
مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که به دنبال روضه نشنیده میروند، بروند روضههای راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است، خطبههایی که امام حسین (ع) در مکه و به طور کلی در حجاز، در کربلا، در بین راه خوانده، خطبههایی که اصحابش خوانده اند، سوال و جوابهایی که با حضرت شده، نامههایی که میان ایشان و دیگران مبادله شده، نامههایی که میان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه اظهارات کسانی که حاضر در واقعه عاشورا بوده اند، چه از دشمن و چه از دوستان و این حادثه را نقل کرده اند، آنها را مطالعه کنند، دو، سه، چهار نفر از دوستان امام حسین بودند که اینها جان به سلامت بردند. از جمله، غلامی است به نام عقبة بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقایع نگار لشگر ابا عبدالله بوده است. در روز عاشورا گرفتار شد و، چون گفت: غلامم آزادش کردند.
مرد دیگری است به نام حمید بن مسلم که از وقایع نگارهای لشکر عمر سعد بوده است. یکی از حاضرین واقعه، شخص امام زین العابدین علیه السلام است که همه قضایا را نقل کرده اند. نقطه ابهامی در تاریخ امام حسین وجود ندارد. متاسفانه حاجی نوری یک داستان جعلی و تحریفی درباره امام زین العابدین (ع) نقل میکند که اشاره میکنم: میگوید در روز عاشورا وقتی که برای ابا عبدالله یاوری باقی نماند، حضرت برای خداحافظی به خیمه امام زین العابدین (ع) رفتند. حضرت امام زین العابدین (ع) فرمود: پدر جان کار شما و این مردم به کجا کشید (یعنی تا آن وقت امام زین العابدین بی خبر بوده است). فرمود: پسر جان به جنگ کشید. امام زین العابدین فرمود: حبیب بن مظاهر چه شد؟ فرمود: قُتل. زهیربن قین چطور شد؟ قُتل. بریر بن خضیر چه طور شد؟ قُتل، هر کس از اصحاب را که اسم برد، فرمود: کشته شد. بعد بنی هاشم را پرسید، قاسم بن حسن چه طور شد؟ قُتل. برادرم علی اکبر چه طور شد؟ قُتل. این، جعل است، دروغ است. امام زین العابدین که العیاذ بالله آن قدر مریض و بیهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است. تاریخ مینویسد حتی در همان حال، امام حرکت کرد. فرمود: عمه عصای مرا با یک شمشیر بیاور. یکی از کسانی که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام زین العابدین علیه السلام بوده است.
پس توبه کنیم، واقعا باید توبه کنیم، به خاطر این جنایت و خیانتی که نسبت به اباعبدالله الحسین علیه السلام و اصحاب و یاران و خاندانش مرتکب میشویم، و همه افتخارات اینها را از میان میبریم. توبه کنیم و بعد، از این مکتب تربیتی استفاده کنیم.
واقع شهادت حضرت عباس علیه السلام
چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی آن طور که مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همین یک افتخار، با ابوالفضل کسی قبلا کاری نداشت (غیر از امام حسین با هیچ کس کاری نداشتند). امام حسین هم فرمود: اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند، به هیچ کس دیگری کار ندارند. وقتی که شمربن ذی الجوشن میخواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش میکنم امان نامهای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر هم در یک فاصله دور از قبیلهای بود که قبیله ام البنین با آنها نسبت داشتند.
این پیام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام فریادش را بلند کرد: "این بنوا اختنا" خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل علیه السلام در حضور اباعبدالله علیه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: "اجیبوه و ان کان فاسقا" جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند:" ما تقول"، چه میگویی؟ گفت: مژدهای برای شما آورده ام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان به سلامت میبرید. گفتند خدا تو را لعنت کند. امیرمان را رها کنیم به موجب این که ما تامین داریم؟! در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانهای که میکنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلم است، ابوالفضل بسیار رشید، شجاع، دلیر، بلند قد و خوشرو و زیبا بود.
"و کان یدعی قمربنی هاشم" او را ماه بنی هاشم لقب داده بودند، اینها حقیقت است، البته شجاعتش را از علی (ع) به ارث برده بود. داستان مادرش حقیقت است که علی (ع) به برادرش عقیل فرمود: زنی برای من انتخاب کن که "ولدتها الفحوله" یعنی از شجاعان به دنیا آمده باشد. عقیل "ام البنین" را انتخاب میکند و میگوید این همان زنی است که تو میخواهی. "لتلدلی فارسا شجاعا" دلم میخواهد از آن زن فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. تا این مقدار حقیقت است.
آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت. روز عاشورا میشود، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو میآید، عرض میکند برادر جان به من هم اجازه بفرمایید، این سینه من تنگ شده است، دیگر طاقت نمیآورم، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم. من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد، خود اباعبدالله بهتر میدانست. فرمود: برادرم حال که میخواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب «سقا»، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دو بار آب تهیه کنند، از جمله در شب عاشورا تهیه کردند، حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شست و شو دادند.
فرمود: چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است، چقدر عظمت و شجاعت است، چقدر دلاوری و انسانیت است، چقدر شرف و معرفت است و چقدر فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت میزند، مجموع کسانی که دور آب را گرفته بودند را چهار هزار نفر نوشته اند. وارد شریعه فرات شد، اسب را داخل آب برد، (این را همه نوشته اند) اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب میکند، به دوش میگیرد، تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است، همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب میبرد، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش میآورد. آنهایی که از دور ناظر بوده اند، گفته اند که اندکی تامل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد، آبها را روی آب ریخت. کسی ندانست که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که مخاطب این رجز، خودش بود نه دیگران، از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید.
یا نفس من بعدالحسین هونی
و بعده لاکنت ان
هذا حسین شارب المنونی
و تشربین بارد المعینی
هیهات ما هذا فعال دینی
و لا فعال صادق الیفرای نفس ابوالفضل، میخواهم بعد از حسین زنده نمانی، چند جرعه شربت مرگ مینوشد، حسین در کنار جبههها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی! پس مردانگی و شرف کجا رفت، پس مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست مگر تو ماموم او نیستی، مگر تو تابع او نیستی؟!
هذا حسین شارب المنونی
و تشربین باردالمعینی
هیهات؛ هرگز دین و وفای من به من اجازه نمیدهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلا از راه مستقیم آمده بود. چون میدانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند، چون امکان داشت تیری بیاید و به مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدفش برسد. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه تازهای پیش آمده است فریاد زد:
والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقینی
به خدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمیدارم. طولی نکشید، رجز عوض شد:
یا نفس لانخشی من الکفار وابشری برحمه اجبار قد قطعوا ببغیهم یساری
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشته اند با آن هنر و فراستی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگویم چه حادثهای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود، ولی در کربلا نبود، در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار در قبرستان بقیع میآمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی میکرد. نوشته اند نوحه سرایی این زن آن قدر دردناک بود که هر کس میآمد گریه میکرد، حتی مروان حکم که از دشمنترین دشمنان بود. گاهی در نوحه سرایی خود، همه فرزندانش و گاهی ارشد فرزندانش را بالخصوص یاد میکرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیهای را که از این زن به خاطر دارم برای شما میخوانم. این مادر داغدار در آن مرثیههای جانسوز خودش (به طور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز میخوانند) این جور میخواند:
یا من رای العباس کرعلی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احدای چشم ناظر،ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را میدیدی،ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیربچه من ابوالفضل از جلو، شیر بچگان دیگر من پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند؛ برای من قضیهای نقل کردند، نمیدانم راست است یا دروغ، گفته اند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزندان عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! "ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد" بعد میگوید، ابوالفضل، فرزند عزیزم، من خودم میدانم، اگر دست میداشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو شود. این که آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.
پی نوشتهای قسمت سوم:
۱- پس، چون (بنی اسراییل) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهاشان را سخت گردانیدیم (که موعظه در آنها اثر نکرد) کلمات خدا را از جای خود تغییر میدادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد (در تورات) نصیب بزرگی را از دست دادند. (مائده ۱۳)
۲- در شبهای عید غدیر که آقای دکتر شریعتی صحبت میکردند، یک بحث بسیار عالی راجع به این حس که در همه افراد بشر میل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی و قهرمان پرستی آن هم به شکل خارق العاده و فوق العادهای هست، کردند.
۳- مرحوم آقا محمد علی پسر مرحوم وحید بهبهانی که هر دو مردان بزرگی بوده اند. بعد مرحوم آقا محمد علی به کرمانشاه رفت و خیلی هم نفوذ و اقتدار پیدا کرد.
فصل چهارم
به طور کلی تحریف بر دو قسمت است: ۱- تحریف لفظی و قالبی ۲- تحریف معنوی و روحی.
تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده، هم دچار تحریف لفظی و هم دچار تحریف معنوی شده است. یعنی ما از خودمان ساز و برگهایی بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانی آن را تاریک و ظلمانی و قیافه زیبای آن را زشت کرده ایم. نمونههایی را در این زمینه در قسمتهای قبل ذکر کردیم.
تحریف معنوی
متاسفانه این حادثه تاریخی در دست ما تحریف معنوی پیدا کرده و تحریف معنوی از تحریف لفظی بسیار خطرناکتر است. آنچه که سبب شده این حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصیت بیافتد، تحریفات معنوی است نه تحریفات لفظی. یعنی اثر سوء تحریفات معنوی از تحریفات لفظی بیشتر است.
تحریف معنوی یعنی چه؟ در یک جمله ممکن است ما از لفظ، نه کم کنیم و نه زیاد، ولی وقتی که میخواهیم آن را توجیه و تفسیر کنیم، طوری توجیه و تفسیر کنیم که درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی این جمله باشد. برای این موضوع فقط یک مثال کوچک عرض میکنم تا مطلب روشن شود. در روزی که مسجد مدینه را بنا میکردند، عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه میکرد؛ نقل کرده اند (از نقلهای مسلم است) که پیغمبر اکرم فرمود: یا عمار "تقتلک الفئه الباغیه"؛ای عمار تو را آن دستهای میکشند که سرکشند. (اشاره به آیه قرآن است که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید.) این جمله را که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به او داد. لهذا عمار که در صفین، در خدمت امیرالمومنین بود وزنه بزرگی در لشکر علی شمرده میشد، حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند که در رکاب حضرت علی جنگیدن، به حق است و کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمومنین کشته شد، ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد. بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد: "یا عمار تقتلک الفئه الباغیه" که اشاره است به آیه: "و این طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی الی امرالله. "
امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه، لشکر «باغی» یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است، و حق با لشکریان امام علی است. پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی و علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش میبرد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمیشد انکار کرد و گفت: پیغمبر درباره عمار چنین چیزی نگفته است، زیرا اقلا صد نفر و شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت میدادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او این جمله را از پیغمبر شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه در اینجا به یک تحریف معنوی دست زد. شامیها اعتراض میکردند که معاویه چه میگویی؟ عمار را ما کشتیم. پیغمبر فرمود: "تقتلک الفئه الباغیه" گفت: "اشتباه کردید! چه طور؟ درست است که پیغمبر فرمود: عمار را آن فئه سرکش، طائفه سرکش، لشکر سرکش میکشند، ولی عمار را ما نکشتیم"! گفتند" لشکریان ما کشتند گفت: نه! عمار را علی کشت چرا که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد؟! "
عمروعاص دو پسر داشت، یکی مانند خودش دنیادار و دنیا پرست و دیگری نسبتا جوان مومن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیکرد. اسم او عبدالله بود. در یک جلسهای که عبدالله حاضر بود، همین مغلطه معنوی را به کار بردند. عبدالله گفت: این چه حرفی است که میزنید، این چه مغلطه کاریست که میکنید؟! چون عمار در لشکر علی بود پس او را علی کشت؟ گفتند بله! گفت: پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت، چون حمزه سیدالشهدا هم در لشکر پیغمبر بود و کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد و به عمروعاص گفت: چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمیگیری؟! این را میگویند تحریف معنوی..
چگونه حوادث و قضایا از طریق تحریف معنوی، تحریف میشوند؟
حوادث و قضایای تاریخی از یک طرف، و علل و انگیزهها از طرف دیگر، منظور و هدفهایی دارند. تحریف یک حادثه تاریخی اینست که با علل و انگیزهها، آن حادثه را به گونهای غیر از آنچه که بوده است بگوییم؛ یا هدف و منظور آن را به گونهای غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم.
مثال: شما به منزل یک شخصی که از مکه آمده است میروید. انگیزه شما این است که، چون زیارت کردن حاجی مستحب است لذا به دیدن او میروید. یک نفر میگوید میدانی چرا فلان کس به خانه فلان کس رفت؟ دیگری میگوید چرا رفت؟ میگوید منظور او از رفتن به منزل فلانی اینست که دختر او را برای پسرش خواستگاری کند، موضوع مکه را بهانه کرده است. منظور شما را این چنین تحریف میکنند، این را تحریف معنوی میگویند.
حادثه تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزههایی دارد و از طرف دیگر هدفها و منظورهای عالی. ما مسلمانها، ما شیعیان حسین بن علی این حادثه را تحریف کرده ایم همان طور که معاویه ابن ابوسفیان جمله پیغمبر درباره عمار را تحریف کرد. یعنی حسین (ع) یک انگیزهای داشت، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم! اباعبدالله علیه السلام نهضتی فوق العاده با عظمت و مقدس کرده است. تمام شرایط تقدس یک نهضت، در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد. آن شرایط چیست؟
شرایط یک نهضت مقدس
اولین شرط یک نهضت مقدس اینست که منظور و هدف آن نهضت، شخصی و فردی نباشد بلکه کلی، نوعی و انسانی باشد. یک وقت کسی نهضت میکند به خاطر شخص خودش و یک وقت کسی به خاطر اجتماع و انسانیت، حق و حقیقت، توحید، عدالت و مساوات، نهضت میکند نه به خاطر خودش. در واقع آن وقتی که او نهضت میکند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست، اوست و همه انسانهای دیگر. به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکاتشان، اعمالشان، نهضتهایشان به خاطر شخص خودشان نبوده است، و به خاطر بشریت و انسانیت بوده است، برای ایجاد حق و عدالت و مساوات بوده است، به جهت توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه افراد بشر آنها را دوست دارند. همه میگویند: حسین منی و انا من حسین. همان طور میگوییم: حسین منا و نحن من حسین؛ چرا میگوییم؟
زیرا حسین علیه السلام در حدود ۱۳۲۸ سال پیش (۱۳۵۵ سال با محاسبه تاریخ جدید) برای ما و به خاطر ما و به خاطر همه انسانهای عالم قیام کرد. قیامش، قیام مقدس و پاکی بود، از منظورهای شخصی بیرون بود.
شرط دوم برای این که قیامی مقدس باشد، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توام باشد. یعنی یک وقت مردم اجتماعی، خودشان در غفلتند، بی خبرند، نمیفهمند، جاهلند؛ و یک فرد بصیر، چیز فهم و با درک پیدا میشود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر میفهمد. دوای این مردم را از خود این مردم بهتر میفهمد. در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمیفهمند و جاهلند، و هیچ چیز را درک نمیکنند و در ظاهر هم نمیبینند، یک فرد با بصیرت که به اصطلاح، آن چه را که مردم دیگر در آئینه نمیبینند او در خشت خام میبیند، پیدا میشود و قیام و نهضت میکند.
بیست سال، سی سال، پنجاه سال میگذرد تازه ملت بیدار میشوند که فلان شخص که قیام و حرکت کرد و نهضت نمود، چه منظورهای مقدسی داشت؛ پدران ما در بیست سال، سی سال، چهل سال، پنجاه سال پیش، ارزش این را درک نمیکردند! مثلا مرحوم سیدجمال الدین اسد آبادی در حدود شصت، هفتاد سال پیش (فوت این مرد در سال ۱۳۱۰ قمری بوده است، چهارده سال قبل از مشروطیت) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی به پا کرد؛ شما امروز که تاریخ این مرد را میخوانید، میبینید واقعا غریب و تنها بوده است، درد و درمان ملت مسلمان را احساس میکرد، ولی خود ملت نمیفهمیدند، و او را مسخره میکردند، و از او حمایت نمیکردند؟!
حال که شصت، هفتاد سال گذشته است وقتی که زوایای تاریخ درست روشن میشود، میبینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز میفهمیده که اساسا نود و نه درصد ملت ایران نمیفهمیدند. لااقل آن دو نامهای را که این مرد بزرگ نوشته است ببینید. یکی نامهای که به مرحوم آیت الله میرزای شیرازی بزرگ (اعلی الله مقامه) نوشته است و دیگر نامهای که به عموم علمای ایران به عنوان یک متحدالمال فرستاده است. یا نامههایی را که این مرد برای مرحوم حاج شیخ محمد تقی بجنوردی در مشهد و برای فلان عالم بزرگ در اصفهان، و برای فلان عالم بزرگ در شیراز فرستاده است، بخوانید تا ببینید این مرد چقدر میفهمیده است، چقدر درک میکرده است. چقدر خوب استعمار را میشناخته است، و چقدر خوب درصدد بیدار کردن این ملت بوده است (از این مزخرفاتی که بعضی از ابزارهای استعمار هنوز هم میگویند بگذرید، دیگر این حناها رنگ ندارد.) این نهضت، مقدس است، چون مردی در زمانی پیدا میشود که از پس ظواهر، حقایقی را میبیند که مردم عصر خودش نمیفهمند و درک نمیکنند.
نهضت حسینی، چنین نهضتی است. امروز ما درست میفهمیم یزید یعنی چه؟ حکومت یزید یعنی چه؟ معاویه چه کرد، نقشه امویها چه بود؟ ولی اکثریت ملت مسلمان در آن روز درک نمیکردند، مخصوصا با نبودن وسایل اطلاعاتی که امروزه موجود هست. مردم مدینه درک نمیکردند، روزی فهمیدند یزید چه کسی است و خلافت یزید یعنی چه، که حسین بن علی کشته شده بود؛ بعد تکان خوردند که چرا حسین بن علی کشته شد؟! یک هیات از اکابر مردم مدینه را که در راسشان مردی به نام عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه بود، به شام فرستادند. وقتی فاصله میان مدینه و شام را طی کردند و به دربار یزید رفتند، تازه فهمیدند قضیه از چه قرار است. وقتی به مدینه برگشتند گفتند همین قدر ما به شما میگوییم که در مدتی که در شام بودیم، میگفتیم خدا نکند که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد! گفتند چه خبر بود؟ گفتند ما با خلیفهای روبرو شدیم که علنا شراب میخورد، قمار میکرد، سگ بازی و یوزبازی و میمون بازی میکرد. حتی با محارم خود هم زنا میکرد؟! عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه (هشت پسر داشت) به مردم مدینه گفت: شما قیام کنید یا نکنید من قیام میکنم ولو با این هشت پسر خودم، همین طور هم شد، در قیام حرّه علیه یزید هشت پسرش را قبل از خودش فرستاد و شهید شدند و بعد خود این مرد شهید شد. عبدالله ابن حنظله غسیل الملائکه، دو یا سه سال پیش از این که اباعبدالله از مدینه خارج شود و در هنگام خروج بگوید: "و علی الاسلام سلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید"؛ من ننگ میدانم اگر یزید خلافت اسلامی را به دست گیرد چه به سر اسلام میآید. کجا بود؟ آن روز نبود. باید حسین کشته بشود، تا جهان اسلام تکان بخورد، تازه عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه و صدها نفر دیگر مثل او در مدینه و کوفه و در جاهای دیگر چشمشان باز شود و بگویند حسین علیه السلام حق داشت که چنین حرفی زد!
۳-شرط سوم برای این که نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد. یعنی چه؟ یعنی نوری باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد، ندایی باشد در میان سکوت ها، حرکتی باشد در میان سکونهای مطلق. در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست، مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاریکی مطلق، یاس مطلق، ناامیدی مطلق، سکوت مطلق، سکون مطلق است، یک مرتبه یک مرد پیدا میشود و سکوت را میشکند، سکونها را از بین میبرد، حرکتی میکند، نور میشود و در میان ظلمت میدرخشد. تازه دیگران پشت سرش راه میافتند. آیا نهضت حسینی این چنین بود یا نه؟
علت قیام امام حسین علیه السلام
امام حسین چنین نهضتی کرد. امام حسین در این نهضت چه هدفی داشت؟ چرا ائمه اطهار اصرار داشتند که عزای حسین علیه السلام زنده بماند؟ علت نهضت امام حسین علیه السلام چه بود؟ حسین بن علی، خود دلیل نهضت را بیان کرده است:
"انی ماخرجت اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظلما انما خرجت لطب الاصلاح فی امه جدی"؛ در کمال صراحت میگوید دنیای ما را فساد گرفته است، امت جدم فاسد شده اند، قیام کردم برای اصلاح. من یک مرد اصلاح طلبم "ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی"؛ هدفی جز امر به معروف و نهی از منکر ندارم. امام حسین هدف نهضت خودش را روشن کرده است. "الا ترون الی الحق لایعمل به و الباطل لایتنیهی عنه لیرغب الا مومن فی لقاء الله محقا. " حسین علیه السلام میگوید من نهضت کرده ام برای امر به معروف، برای این که دین را زنده کنم، نهضت کرده ام برای این که با مفاسد مبارزه کنم.
حال ببینیم هدف امام از نهضت چه بوده و ما آن هدف واقعی را مسخ کردیم. گفتیم فقط به خاطر این است که تسلی خاطری برای حضرت زهرا سلام الله علیها باشد! با این که ایشان در بهشت همراه فرزند بزرگوارشان هستند، دائما بی تابی میکنند تا ما مردم بی سر و پا یک مقدار گریه کنیم تا تسلی خاطر پیدا کنند؟ آیا توهینی بالاتر از این، برای حضرت زهرا پیدا میکنید؟ عدهای دیگر گفتند امام حسین در کربلا به دست یک عده مردم تجاوز کار، بی تقصیر کشته شد، پس این تاثر آور است! من هم قبول دارم امام حسین بی تقصیر کشته شد، اما همین؟! یک آدم بی تقصیر به دست یک عده مردم متجاوز کشته شد؟! روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدمهای با تقصیر کشته میشوند. روزی هزار نفر آدم در دنیا نفله میشوند و تاثر آور است، اما آیا این نفله شدنها ارزش دارد که سالها و قرنهای متمادی، ده قرن، بیست قرن، سی قرن ادامه پیدا کند و ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف، حسین بن علی نفله شد، حسین بن علی خونش هدر رفت، حسین بن علی بی تقصیر کشته شد، به دست افرادی متجاوز کشته شد!
اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟ خون حسین بن علی هدر رفت؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود، حسین بن علی است. اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود، حسین بن علی است. مردی که برای قطره قطره خونش آن چنان ارزش قائل شد که نمیتوان آن را توصیف کرد. اگر ثروتهای دنیا را که برای او مصرف میشود تا قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها تومان پول خرج شده است. آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را یک قرن، دو قرن، ده قرن و بیست قرن بلرزاند، این آدم نفله شد؟ خونش هدر رفت؟! ما غصه بخوریم برای این که حسین بن علی نفله شد؟ نه، تو نفله شدی بیچاره نادان. من و تو نفله هستیم، من و تو عمرمان هدر رفت. غصه برای خودت بخور. تو توهین به حسین بن علی میکنی که میگویی نفله شد! حسین بن علی کسی است که:" ان لک درجه عندالله من تنالها الا بالشهاده" آیا حسین بن علی علیه السلام که آرزوی شهادت میکرد، آرزوی نفله شدن را میکرد؟ علت توصیه شدن به زنده نگهداشتن عزای حسین بن علی؛ مقدس بودن آن قیام است. چون امام با قیامش مکتبی به وجود آورد که میخواستند مکتبش زنده بماند. هرگز نمونهای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمیشود که نظیر مکتب حسین بن علی علیه السلام باشد. اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟! نظیر آنچه که در حسین بن علی در حادثه عاشورا، از ایمان کامل به جهان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمانینه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزادیخواهی و آزادی طلبی، از این که در فکر انسان باشد، از این که در خدمت انسان باشد، اگر در دنیا نمونهای پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم؟ (بدیل و مثال ندارد) برای این است که پرتوی از روح حسین بن علی بر روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او میریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی میکند. اگر ذرهای از همت و غیرت او، ذرهای از حریت و ایمان او، ذرهای از تقوای و توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم یک دنیا ارزش دارد. باور کنید؟! اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین باشد. اشکی که نشانهای از هماهنگی با حسین بن علی و پیروی کردن از او باشد، یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.
خواستند همیشه مردم، این مکتب عملی را ببینند، مشاهده کنند که خاندان پیغمبر دلیل بر صدق و گواه خود پیغمبر هستند. اگر بگویند فلان مسلمان در جنگی که مثلا در روم یا در ایران کرد، آن قدر شهامت و ایمان نشان داد؛ آن قدر دلیل بر حقانیت پیغمبر نیست تا بگویند فرزند پیغمبر چنین کرد. چون همیشه خاندان یک نفر از هر کس دیگر سوء ظن و بدگمانیش به او بیشتر است، ولی این که خاندان پیغمبر را در نهایت صفا و ایمان میبینیم، بهترین گواه بر صدق پیغمبر است. هیچ کس مانند علی، مومن به پیغمبر و فدایی پیغمبر نیست. این خود، اول دلیل بر صدق پیغمبر است. حسین جلوه میکند. پیغمبر متجلی میشود. آن چیزهایی که بشر همیشه به زبان میآورد، ولی در عمل او کمتر دیده میشود، در وجود حسین دیده میشود. چه طور روح بشر (می تواند) این مقدار شکست ناپذیر باشد؟ سبحان الله. بشر به کجا میرسد. روح بشر چقدر شکست ناپذیر است که بدنش قطعه قطعه میشود، جوانانش جلوی چشمش تکه تکه میشوند، در منتهی درجه تشنه میشود که حتی به آسمان نگاه میکند، به نظرش تیره و تار است. خاندانش اسیر میشوند، هر چه دارد از دست داده است، ولی یک چیز برای او باقی مانده و آن روحش است. هرگز روحش شکست نمیخورد شما یک چنین صحنه نمایشی از فضائل انسانیت در غیر کربلا نشان دهید که به جای کربلا از آن حادثه یاد کنیم.
پس چنین حادثهای را باید زنده نگهداریم. حادثهای که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفری از نظر روحی یک جمعیت سی هزار نفری را شکست دادند. چه طور شکست دادند؟ اولا با این که اینها در اقلیت بودند و کشته شدنشان قطعی بود، یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد، اما از آن سی هزار نفر به اینها ملحق شدند. یکی از آنها، سردارشان حربن یزید ریاحی و سی نفر دیگر. این دلیل بر آن است که از نظر روحی اینها بردند و آنها باختند. لشکریان عمر سعد در کربلا از جنگ تن به تن پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. چند نفر که با اصحاب حسین مبارزه کردند، آن قدر به آنها نیروی روحی دادند که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند.
به تصویر کشیدن عصر روز عاشورا
وقتی که اباعبدالله به میدان آمد در چه وقتی بود؟ عصر روز عاشورا است. تا ظهر هنوز عدهای از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهدا گذاشته است. خودش به بالین یارانش آمده، اهل بیتش را خود تسلی داده است. گذشته از همه این ها، داغهایی است که دیده است. آخرین کسی که به میدان میآید خودش است. خیال کردند که در چنین شرایطی میتوانند با حسین مبارزه کنند. هر کسی که جلو آمد لحظهای مهلتش نداد. فریاد عمر سعد بلند شد که مادرتان به عزایتان بنشیند، به مبارزه کی رفته اید؟ "هذا ابن قتال العرب" این پسر جنگنده عرب است، پسر علی بن ابی طالب است "والله نفس ابیه بین جنبیه" به خدا روح پدرش علی در کالبد اوست. به جنگ او نروید.
این علامت شکست بود یا نه؟ سی هزار نفر با مردی تنها و غریب، که آن همه مصیبت دیده، و زحمت کشیده، و تلاش کرده، هم تشنه است و هم گرسنه، جنگ تن به تن کردند و شکست میخورند و عقب نشینی میکنند. نه تنها در مقابل شمشیر اباعبدالله شکست خوردند، که در برابر منطقش نیز شکست خوردند. اباعبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه بار خطابه خواندند. واقعا خود آن خطابهها عجیب است! کسانی که اهل سخن هستند میدانند که ممکن نیست انسان در حال عادی بتواند سخن عالی بگوید که در حد اعلای اوج باشد. روح بشر باید به اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلی سوخته باشد، تا یک مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید باید سخت دچار احساسات عشقی باشد تا غزل خوبی بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید باید سخت احساسات حماسی داشته باشد تا یک سخن حماسی بگوید. این است که خطبههای اباعبدالله اثر گذار میشوند؛ مخصوصا یکی از آن خطبههایی که در روز عاشورا ایراد میکند و از مفصلترین خطبه هاست که امام برای خواندن آن از اسب پیاده شد و برای این که میخواست که یک جای مرتفع تری باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالای شتر رفت و فریاد زد که "تبالک ایتها الجماعه و ترحاحین فصو حتمونا واجفین" و یکبار، دوبار، سه بار صحبت کرد. عمر سعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین اینها را تحت تاثیر قرار دهد. نوبت بعد که اباعبدالله شروع به صحبت کرد، از آنجا که روحشان شکست خورده بود، عمر سعد دستور داد فریاد کنید و بدهانتان بزنید که صدای حسین را کسی نشنود. آیا این علامت شکست نیست؟ آیا این علامت پیروزی حسین نیست؟ بشر اگر با ایمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به آن دنیا ایمان داشته باشد، اگر دارای نفس مطمئنه باشد، یک تنه بیست هزار، سی هزار نفر را از نظر روحی شکست میدهد. آیا این برای ما نباید درس باشد؟ نمونه اینها را کجا پیدا میکنید؟ چه کسی را در دنیا پیدا میکنید که در شرایطی مثل شرایط حسین بن علی قرار بگیرد و دو کلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب سلام الله علیها را در دروازه کوفه بخواند؟
اگر گفتند این عزا را احیا کنید، زنده نگهدارید، برای اینست که این نکتهها را بفهمیم و دریابیم و عظمت حسین را درک کنیم؛ و اگر اشکی میریزیم از روی معرفت باشد. معرفت حسین ما را بالا میبرد. ما را انسان میکند، ما را اهل حق و حقیقت میکند، اهل عدالت میکند، یک مسلمان واقعی میکند، مکتب حسین مکتب انسان سازی است. نه مکتب گنهکار سازی. حسین سنگر عمل صالح است، نه سنگر گنهکاری. پس فلسفه این که گفته اند عزای حسین بن علی را زنده نگهدارید، اینست.
نوشته اند در صبح روز عاشورا همین که نماز صبح را با اصحابش خواند، برگشت و به اصحابش فرمود: اصحاب من آماده باشید. مردن جز پلی که شما را از دنیایی به دنیای دیگر عبور میدهد، نیست. از یک دنیای بسیار سخت به یک دنیای بسیار عالی و شریف و لطیف عبور میدهد. این سخنش بود، اما عملش را ببینید. این سخن را کسانی که وقایع نگار بوده اند، گفته اند. حتی حمیدبن مسلم که وقایع نگار عمرسعد است، این قضیه را گفته است. میگوید من از حسین بن علی تعجب میکنم که هر چه شهادتش لحظه به لحظه نزدیکتر و کار بر او سختتر میشد، چهره اش بر افروختهتر میگردید. مثل آدمی که به وصل نزدیک میشود. حتی میگوید در آن لحظات آخر رفتم سراغ حسین بن علی علیه السلام، هنگامی که سر مقدسش را آن لعین ازل و ابد از بدن جدا کرده بود. چشمم که به حسین افتاد، آن بشاشیت و روشنی چهره اش، آن چنان مرا گرفت که مردنش را فراموش کردم. "لقد شغلنی نور وجهه عن الفکره فی قتله".
نوشته اند ابا عبدالله در حملات خود، نقطهای را در میدان، مرکز قرار داده بود و مخصوصا نقطهای را انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی این که میدانست دشمنان چقدر نامرد و غیر انسانند و این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین طرف هستیم، پس متعرض خیمهها نشویم. میخواست که تا جان در بدن دارد، تا این رگ گردنش میجنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. منظور دیگر این که میخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. نقطهای را مرکز قرار داده بود که صدای حضرت به آنها میرسید. وقتی که برمی گشت و در آن نقطه میایستاد، فریاد میکرد: "لا حول ولا قوه الابالله العلی العظیم". وقتی که فریاد حسین علیه السلام بلند میشد اهل بیت سکونت خاطری پیدا میکردند. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمهها بیرون نیایید. این حرفها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون میدویدند، ابدا؛ دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمهها باشید. حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا میکنید، خداوند دشمنان شما را به زودی عذاب خواهد داد. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمیآمدند.
اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن او را داشتند. در آن زمان اسبهای عربی را برای میدان جنگ تربیت میکردند، چون اسب حیوان تربیت پذیری است. وقتی که صاحب آن کشته میشد، عکس العملهای خاصی از خود نشان میداد. اهل بیت اباعبدالله، در داخل خیمه بودند، منتظر بودند تا شاید یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای اسب اباعبدالله بلند شد اهل بیت به در خیمه آمدند خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله، فریاد واحسینا وامحمدا را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی درد دل خود را میگوید به صورت نوحه سرایی میگوید. آسمان را مخاطب قرار میدهد، حیوانی را مخاطب قرار میدهد، انسان دیگری را مخاطب قرار میدهد). هر یک از افراد خاندان اباعبدالله به نحوی نوحه سرایی کردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مُردم، نوحه سرائی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند. نوشته اند حسین بن علی علیه السلام دختری دارد به نام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست میداشت. بعد هم یک زن ادیبه عالمهای شد و زنی بود که همه علما و ادبا برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله خیلی این طفل را دوست میداشت. او هم به آقا فوق العاده علاقهمند بود، نوشته اند این بچه به صورت نوحه سرایی جملههایی گفت که دلهای همه را سوزاند.
به حالت نوحه سرائی، اسب را مخاطب قرار داد که:" یا جواد ابی هل سبی ان قتل عطشانا"؛ای اسب پدرم، پدر من وقتی که رفت تشنه بود، آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ "هل سبی ابی ان قتل عطشانا"؛ این در چه وقت بود؟ در وقتی که ابا عبدالله از روی اسب به روی زمین افتاده بود.
فصل پنجم
در قسمتهای پیشین مقالات تحریفات واقعه عاشورا به این مباحث پرداختیم:
۱-معنای تحریف و انواع آن.
۲-ذکر برخی از تحریفاتی که در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است.
۳-عوامل تحریف، اسباب و موجباتی که منجر به تحریف میشوند به طور عام و عوامل خاصی که در این حادثه تاریخی دخالت داشته اند؛ و در این قسمت از مقاله به مسئله مهمی میپردازیم که بسیار حائز اهمیت میباشد:
۴-وظیفه مردم و علما در برابر این تحریف ها.
به طور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است؛ و بدون شک در اینجا وظیفهای هست که باید با این تحریفات مبارزه کرد بلکه به تعبیر بهتر، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان به کار ببریم، باید بگوییم که نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد.
در تحریفات عاشورا مسئول کیست؟
ولی قبل از آن که این وظیفه و این رسالت را چه برای علما (به تعبیر دیگر خواص) و چه برای توده مردم (به تعبیر دیگر عوام) عرض کنم، مقدمتا ذکر دو مطلب لازم است.
۱-با دقت نظر در گذشته در یابیم که مسئول این تحریفات چه کسانی هستند. آیا خواص و علما مسوول این تحریفاتند یا توده و عوام الناس؟ این که امروز وظیفه چیست و وظیفه کیست، یک مطلب است، و در گذشته مقصر و مسوول که بوده است، مطلب دیگری است. معمولا در این گونه قضایا علما به گردن عوام میاندازند و عوام به گردن علما. علما میگویند تقصیر عوام الناس است، تقصیر جهالت این مردم است. به قدری مردم جاهل و نادان و نالایق و ناشایسته اند که شایسته دریافت حقایق نیستند! من از مرحوم آیت الله صدر اعلی الله مقامه شنیدم که تاج نیشابوری در منبر حرفهای مفت میگفت، کسی به او اعتراض کرد که این حرفها چیست، در این اجتماعات چرا دو کلمه حرف حساب نمیزنی؟ گفت: مردم لایق نیستند! بعد هم با یک دلیلی به اصطلاح ثابت کرد.
مردم عوام، یعنی توده مردم، منطقی در برابر خواص دارند و این منطق را اغلب به کار میبرند. میگویند: ماهی از سر گنده گردد نی ز. دم. علما به منزله سر ماهی هستند و ما دم ماهی. ولی حقیقت این است که در این تقصیر و در این مسوولیت هم خواص مسوولند و هم عوام. این را بدانید که عامه مردم و توده مردم هم در این مسایل شریکند. در این جور مسایل این توده مردم هستند که حقایق کشی میکنند و خرافات را اشاعه میدهند.
حدیث معروفی است که شخصی از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه "و منهم امییون لایعلمون الکتاب الامانی" سوال میکند (خدا از عوام یهود در آنجا انتقاد میکند، با این که خدا عوام را بی سواد، امی، درس ناخوانده معرفی میکند، در عین حال از همین عوام در قرآن انتقاد میکند و اینها را مسوول میشناسد.) که آقا علمای یهود مسوول بوده اند درست، عوام چه مسوولیتی دارند؟ اینها عوام بودنشان عذرشان است! (حدیث، مفصل است) امام فرمود: این جور نیست، مسائلی هست که احتیاج به درس خواندن دارد، فقط درس خواندهها آن را درک میکنند، درس ناخواندهها درک نمیکنند.
در اینجا میتوان گفت: عوام مسئول نیستند، چون درس خوانده نیستند. گو این که گاهی عوام مسئولیتشان این است که چرا درس نمیخوانند؟ این هم یک منطقی است. اما بعضی از مسایل هست که بشر به فطرت سلیم، آنها را درک میکند که دیگر مدرسه و کتاب و معلم نمیخواهد، بلکه سلامت عقل کافی است. سپس امام مثال زد. فرمود: عالمی مردم را به زهد و تقوا دعوت میکند، ولی در عین حال برخلاف زهد و تقوا عمل میکند! توبه فرما باشد، اما توبه فرمایان خود، توبه کمتر کنند و مردم عوام هم اینها را میبینند که میگویند و بر ضد گفته خودشان عمل میکنند! امام فرمود: آیا باید درس خوانده و معلم دیده باشد و کلاس طی کرده باشد تا بفهمد که چنین آدمی لایق پیروی نیست؟ عوام اینها را به چشم خودشان میدیدند (قوم یهود) و به عقل خودشان درک میکردند که از چنین کسانی نباید پیروی کرد معذلک پیروی میکردند، پس مسوولند.
بر اساس روایت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه که "انما الاعمال بالنیات لکل امرء ما نضی"؛ عمل، به نیت بستگی دارد. اگر انسان کاری انجام دهد چه خوب و چه بد، اما آن کار بدون قصد و نیت انجام شده باشد، اگر بد است مسوول نیستید و اگر خوب است پاداش ندارید. عمل خوب بدون قصد و نیت هیچ اثری ندارد که متاسفانه در جریان عاشورا این مسئله بسیار تحریف شده است که اگر کسی در دستگاه امام حسین بدون نیتی کاری انجام دهد مستحق پاداش میشود؛ و یا گناهانش آمرزیده میشود. در حالی که گناهان انسان را فقط توبه پاک میکند. "ان الحسنات یذهبن السیئات"؛ کار نیک است که اثر کار بد را میبرد. اما کار بدون اختیار این چنین نیست؛ و ما متاسفانه از همین فطرت خدادادی خود هرگز استفاده نمیکنیم.
در بعضی از کتابها نوشته اند یک نفر دزد که راه را بر مردم میگرفت و آنها را میکشت، یک روز اطلاع پیدا کرد که قافله زواری در راه کربلا است. آمد سر گردنهای کمین کرد برای این که راه را بر زوار امام حسین ببندد و مالشان را بدزدد و اگر لازم شد آنها را بکشد. منتظر بود تا قافله برسد که ناگهان کنار راه خوابش برد، قافله آمد، رد شد و او بیدار نشد. در همین حال صحنه قیامت را خواب دید که او را به جهنم میبرند. چرا به جهنم میبرند؟ چون کوچکترین عمل صالح در نامه عملش نیست، هر چه هست گناه است، هر چه هست جنایت است. او را تا لبه پرتگاه جهنم بردند، ولی جهنم او را نپذیرفت و برگشت! چرا نپذیرفت؟ چون این مرد سر راهی خوابیده بود که در آن جا قافله زوار امام حسین علیه السلام عبور میکرد و گرد زوار بر تن و لباس او نشسته بود، بدون این که خودش قصدی داشته باشد، بلکه قصد کشتن این زوار را داشته است، قصد بردن مال اینها را داشته است، ولی علیرغم گفته پیغمبر که "انما الاعمال بالنیات لکل امرء ما نضی"، این عمل بدون اختیار، تمام گناهانش را محو کرد که "فان النار لیس تمس جسما علیه غبار زوار الحسین"؛ از جنبه شعری خیلی خوب است، اما از جنبه مکتب امام حسین علیه السلام اصلا صحیح نیست.
۲-مطلب دومی خطراتی است که در این تحریفات وجود دارد. انواع تحریفها در واقعه تاریخی عاشورا را به دست آوردیم، عوامل تحریف را هم شناختیم. ممکن است کسی بگوید مگر تحریف چه عیبی دارد؟ چه ضرری دارد؟ چه خطری دارد؟ باید در پاسخ گفت: خطر تحریف فوق العاده زیاد است. تحریف ضربه غیرمستقیمی است که از ضربه مستقیم کاریتر است. یک کتاب که تحریف میشود (چه تحریف لفظی، چه تحریف معنوی) اگر کتاب هدایت باشد، تبدیل به کتاب ضلالت میشود؛ اگر کتاب سعادت باشد، تبدیل به کتاب شقاوت میشود. اساسا تحریف حقیقت را به کلی عوض میکند. نه تنها بدون خاصیت میکند بلکه اثر معکوس میبخشد.
هر چیزی آفتی متناسب با خودش دارد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: "آفة الدین ثلاثة؛ فقیه فاجر، امام جائر، مجتهد جاهل"؛ سه چیز آفت دین است:
۱-دانشمند بد عمل، فاسق و فاجر،
۲-زعیم و پیشوای ستمکار،
۳-مقدس نادان.
پیغمبر اکرم اینها را به عنوان آفتهای دین میشمرد. همان طور که جمادات، نباتات و حیوانات آفتهای مخصوص به خود دارند، بدن انسان هم آفتهای مخصوص به خود دارد، دین، آیین و مسلک هم آفت مخصوص به خود دارند. تحریف، که به وسیله دو صنف از آن سه صنفی که پیغمبر اکرم فرمود: (فقیه فاجر- عالم بد عمل و فاسق و مقدس نادان) ایجاد میشود، آفت دین است و دین را میخورد. تحریف، دین را از بین میبرد.
علی علیه السلام، شخصیتی به این عظمت، در نظر بعضی از ما مردم یک شخصیت تحریف شده عجیبی است. بعضی از مردم علی را فقط و فقط به پهلوانی میشناسند و بس! گاهی به وسیله اشخاص بسیار مغرض عکسهایی از علی (ع) منتشر میشود که شمشیری مانند زبان مار که دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قیافهای برای ایشان درست میکنند و نقاشی میکنند که معلوم نیست از کجا به دست آورده اند. اصلا عکس و مجسمه علی و پیغمبر قطعا در دنیا نبوده است. یک قیافههای عجیبی که انسان باور نمیکند این همان علی عادل است، این همان علیای است که شبها از خوف خدا میگریسته است. چون سیمای یک عابد و مجتهد، سیمای کسی که شبها استغفار میکرده است، سیمای یک حکیم و قاضی و ادیب، سیمایی متین و قابل توجه است..
تحریف در مورد امام سجاد علیه السلام
تحریف دیگری که مخصوص ما ایرانیها است این است که به امام چهارم علیه السلام میگوییم امام زین العابدین بیمار! غیر از زبان فارسی در جای دیگر این کلمه بیمار را به دنبال اسم امام زین العابدین نمیبینیم. در زبان عربی چنین کلمهای نیست. ایشان القاب زیادی دارند، السجاد و ذوالثفنات، از القاب ایشان است. آیا شما در دنیا کتابی پیدا میکنید که لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند؟! امام زین العابدین تنها در ایام حادثه عاشورا (بگویم تقدیر الهی بود برای این که باید این امام زنده میماند و نسل امام حسین از این طریق محفوظ میماند) بیمار بودند و همان بیماری سبب نجات ایشان شد. چند بار تصمیم گرفتند امام را بکشند، اما چون بیماری ایشان شدید بود، گفتند: چرا او را بکشیم؟ او دارد میمیرد. در دنیا چه کسی هست که در عمرش بیمار نشده باشد؟ در غیر این چند روز ببینید؟ آیا یک جا نوشته اند که امام زین العابدین بیمار بود؟! ولی ما امام زینالعابدین را به صورت یک بیمار مریض زرد رنگ تب داری که همیشه عصا به دستش است و کمر خم کرده و راه میرود و آه میکشد، ترسیم کرده ایم؟!
همین دروغ، همین تحریم سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند، ناله بکنند، خودشان را به موش مردگی بزنند تا مردم آنها را احترام کنند و بگویند آقا را ببینید درست مانند امام زین العابدین بیمار است، این تحریف است. امام زین العابدین (ع) با امام حسین (ع) هیچ فرقی نداشته است. با امام باقر (ع) و امام صادق (ع) از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشت. امام بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بودند. مانند همه سالم بودند، چرا بگوییم امام زین العابدین بیمار؟!
پس اجمالا دانستیم که خطر تحریف چقدر زیاد است. تحریف ضربه غیرمستقیم است، از پشت خنجر زدن است. نسل یهودیان در جهان قهرمان تحریفند. هیچ کس به اندازه اینها در تاریخ جهان تحریف، نکرده است، و به همین دلیل هیچ کس به اندازه اینها به بشریت ضربه نزده است، و حقایق را قلب و بدعتها ایجاد نکرده است.
رسالت و وظیفه ما
در این عصر ما وظیفه سنگینی داریم، با حادثه تحریف شده که نمیشود به مردم خدمت کرد. ما و شما بزرگترین وظیفهای که داریم این است که ببینیم چه تحریفهایی در تاریخ ما شده است، چه تحریفهایی در نقاشی شخصیتها و بزرگان ما شده است؟! چه تحریفهایی در قرآن شده است. البته تحریف در قرآن به صورت تحریف لفظی نیست، یعنی در قرآن نه یک کلمه کم شده و نه زیاد شده است، بلکه تحریف در قرآن به صورت تحریف معنوی است که خطر تحریف معنوی کمتر از خطر تحریف لفظی نیست. تحریف معنوی قرآن یعنی چه؟ یعنی تفسیر غلط، توجیه غلط. بررسی نماییم که در تاریخ ما، که سند اخلاقی و سند تربیت اجتماعی ما است و باید از آنها درس بیاموزیم، مانند حادثه تاریخی عاشورا، چه تحریفاتی رخ داده است؟ باید این تحریفات شناسایی و با آنها مبارزه شود.
وظایف علمای امت
وظایفی که علمای امت دارند چیست؟ وظایف عامه و توده مردم چیست؟
عالم، نقطه انحرافش در این است که همیشه خودش را در مقابل مردم با یک سلسله نقاط ضعف و عیوب میبیند. نقاط ضعف روحی و اخلاقی و اجتماعی در افراد یک نوع بیماری است. در بیماریهای جسمانی، خود بیمار معمولا بیماری خود را احساس میکند و دنبال معالجه میرود. ولی در بیماریهای روحی آنچه که کار را مشکل میکند این است که شخص، بیمار است، ولی خود متوجه نیست که بیمار است! بلکه برعکس، آن بیماری را به عنوان سلامت میپذیرد! به بیماریش علاقه دارد! چنین نیست که افراد، نقاط ضعف خودشان را به عنوان نقطه ضعف بشناسند و به عنوان نقطه ضعف قبول کنند. بلکه آنها را نقطه قوت در خود میدانند!
این عالم است که میفهمد نقاط ضعف اجتماعش چیست. عالم که در مقابل نقاط ضعف اجتماع قرار میگیرد، دو حالت دارد:
۱-با نقاط ضعف مردم مبارزه میکند. این را مصلح میگویند، مُصلح یعنی کسی که با نقاط ضعف مردم مبارزه میکند. غالبا مردم چنین فردی را دوست نمیدارند!
۲- "عالم" مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم را کار سخت و مشکلی میبیند. مبارزه کردن با نقاط ضعف مردم نه تنها منفعت ندارد که ضرر هم دارد؛ از نقاط ضعف مردم استفاده میکند! اینجاست که مصداق فقیه فاجر میشود.
پیغمبر اکرم فرمود: آفت دین سه چیز است که یکی از آنها فقیه فاجر است.
مثلا در همین مساله واقعه تاریخی عاشورا، عامه مردم در موضوع عزاداری امام حسین علیه السلام دو نقطه ضعف دارند. ما با این دو نقطه ضعف چه کنیم؟
الف- یکی آن است که معمولا موسس یا موسسین و صاحبان مجالس، چه آنهایی که در مساجد و چه آنهایی که بالخصوص در منازلشان مجلسی برپا میکنند، در حدودی که من تجربه دارم (استثنا ندارد) آن چیزی را که میخواهند ازدحام جمعیت است! اگر جمعیت ازدحام کند راضی است، اگر ازدحام نکند راضی نیست! این نقطه ضعف است. این جلسات برای این نیست که جمعیت ازدحام کند. مگر ما میخواهیم سان ببینیم؟ هدف، آشنا شدن با حقایق است، مبارزه کردن با تحریفات است. این یک نقطه ضعف است که گوینده در مقابل آن قرار میگیرد. آیا با این نقطه ضعف مبارزه کند یا از این نقطه ضعف مانند تاج نیشابوری استفاده کند! اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند، و حقایق را به مردم بگوید، و با تحریفات مبارزه کند، با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و شلوغ شدن خوششان میآید، ناسازگار است. اگر هم بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند، فقط در فکر این است که چه کار کنم تا جمعیت، بیشتر جمع شود. اینجاست که یک عالم بر سر دو راهی قرار میگیرد، حالا که اینها احمق هستند، و چنین نقطه ضعفی دارند، من هم از این نقطه ضعف آنها بهره برداری کنم و یا علیرغم وجود این نقطه ضعف، با آن مبارزه کنم و به دنبال حقیقت بروم؟
ب- نقطه ضعف دومی که در مجالس عزاداری موجود است و بیشتر از ناحیه عوام الناس است، مسئله «شور و واویلا» به پا شدن است. منبری در آخر منبرش حتما باید ذکر مصیبت گوید و در این ذکر مصیبت هم مردم اشک بریزند، که تنها به این موضوع ختم نمیشود و واعظ باید حقایق را کتمان کرده و لعنت خدا را برای خود بخرد چرا که اشک در آوردن با تحریف همراه میشود. قرآن کریم فرموده است:
"ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یعلهم الله و یلعنهم لاعنون"؛ آن دانایانی که حقایقی را که ما گفته ایم، میدانند، ولی کتمان میکنند و اظهار نمیکنند، لعنت خدا و لعنت هر لعنت کنندهای بر آنها باد.
وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است. خوشبختانه ابزار این کار در دست است و در میان علماء افرادی بودهاند که با این نقاط ضعف مبارزه کرده و میکنند. به طور مثال مرحوم حاجی نوری (رضوان الله علیه)، کتاب "لولو و مرجان" را در زمینه حادثه عاشورا به نگارش در آورده است و خود نوعی مبارزه با تحریف میباشد که همان قیام و وظیفه مقدسی است که آن مرد بزرگ انجام داده است.
این وظیفه علماست که در این موارد حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نیاید. وظیفه علما است که با اکاذیب مبارزه کنند، وظیفه علماست که مشت دروغ گویان را باز کنند. در باب غیبت فقها، در مواردی استثنا کرده اند. یکی از موارد استثنایی غیبت که همه علمای بزرگ مرتکب این غیبت شده اند و آن را لازم بلکه احیانا واجب میدانند، غیبت واجب، و جرح راوی است. یعنی چه؟ پیغمبر اکرم فرمود:" اذا ظهره البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنة الله" آنجا که در دین بدعتها و دروغها ظاهر میشود، که در دین نیست، برعهده دانایان است که حقایق را بگویند ولو مردم خوششان نیاید. اگر کسی حدیثی نقل کرد و مطلبی را گفت: ما باید فورا آن را قبول کنیم؟ باید تحقیق کرد که او چگونه آدمی است، آیا راستگو است یا دروغگو؟ اگر در زندگی این آدم یک نقطه ضعفی را کشف کردید، اگر عیب و نقص و دروغی را یافتیم بر ما نه تنها جایز است بلکه لازم است که در متن کتابها، این آدم را رسوا کنیم. این کار یعنی جرح. با این که غیبت است، و غیبت جایر نمیباشد، ولی در اینجا که تحریف و قلب حقایق است، باید او را رسوا کنیم.
یک عالم ممکن است در یک زمینه، بزرگ هم باشد، مانند ملا حسین کاشفی که خیلی مرد ملایی بوده است! اما در کتاب روضه الشهدایش دروغ آمده است! نوشته است ابن زیاد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد که آمد کربلا و دست به این کار زد! هر کس بشنود میگوید پسر عمر سعد خیلی هم تقصیر نداشته است؛ پنجاه خروار طلا را به هر کس بدهند دست به این کار میزند.
در مورد ملاآقای دربندی اتفاق نظر است که آدم خوبی بوده است. حتی مرحوم حاجی نوری که از کتابش انتقاد میکند و به حق هم انتقاد میکند، میگوید مرد خوبی بوده است. واقعا نسبت به امام حسین علیه السلام مرد مخلصی بوده است. نوشته اند هر وقت نام امام حسین را میشنید اشکش جاری میشد، فقه و اصول را هم به خوبی میدانسته است. خودش خیال میکرد که از فقهای درجه اول است، ولی از فقهای درجه دوم و سوم به شمار میرود. کتابی نوشته به نام خزائن که یک دوره فقه است و چاپ هم شده و معاصر با صاحب جواهر است. به صاحب جواهر گفت: اسم کتاب شما چیست؟ گفت: "جواهر". اسم کتاب خودش خزائن بود، به صاحب جواهر گفت: از این جواهر شما در خزائن ما بسیار است. اما کتاب جواهر تا به حال ده بار چاپ شده است و هیچ فقیهی نیست که از این کتاب استفاده نکند، هیچ فقیهی نیست که خودش را نیازمند به این کتاب نبیند. ولی کتاب خزائن که یک دوره چاپ شد، بعد از آن احدی به سراغ آن نرفت! قیمت آن با این که کتاب هزار صفحهای است، همان قیمت کاغذش بیشتر نیست. این مرد با این که مرد عالمی است، ولی اسرار الشهاده را نوشته که به کلی حادثه کربلا را تحریف کرده است! کتابش مملو از دروغ است! حال به خاطر این که یک عالم بوده، با تقوا بوده و مخلص امام حسین بوده است، ما باید درباره اش سکوت کنیم؟