جروم دیوید سلینجر، نویسنده اهل کشور امریکا بهدلیل ترجمه آثارش برای اهالی ادبیات ایران نامی آشناست. این روزها که در آستانه یکصدمین سال تولد این نویسنده بهسر میبریم، نام او دوباره در محافل ادبی بر سر زبانها افتاده است. نگاهها پیرامون سلینجر در جهان ادبی بسیار متنوع و از زوایای گوناگون است.
روزنامه اعتماد به این مناسبت سراغ چند تن از نویسندگان و مترجمان کشور رفت و نظر آنها را درباره آثار سلینجر جویا شد. اینجا یادی هم بکنیم از داریوش مهرجویی که فیلم سینمایی «پری» را براساس یکی از آثار این نویسنده ساخته است.
نویسندهای غیرقابل تکرار
جمال میرصادقی، نویسنده و منتقد| همه کارهای سلینجر، کارهایی قابل بحث و قابل بررسی هستند، اما شاهکارش بدون شک «ناطوردشت» یا همان «گیرنده در مرغزار» است. سلینجر شاید پرآوازهترین و رعبانگیزترین نویسندهای باشد که جهان تاکنون به خود دیده. این نویسنده که اعتبارش بیشتر مربوط به رمان ناطوردشت است، به عنوان یک داستانکوتاهنویس هم معروف است و خیلی از منتقدان ادبیات داستانی از او به عنوان داستان کوتاهنویسی غیرقابل تکرار یاد میکنند. همانگونه که میدانیم، رمان «ناطوردشت» بلافاصله پس از انتشار جایزه نخست باشگاه کتاب ماه را در امریکا دریافت کرد و تا همین لحظه که بنده با شما حرف میزنم همگان از این رمان به عنوان معتبرترین کار او یاد کردهاند. برای شناخت هر چه بیشتر این نویسنده بهتر است بدانیم که او در سال ۱۳۱۹ به دنیا آمد و در زمان جنگ جهانی دوم به ارتش پیوست و داستان «تقدیم به ازمه با عشق و نفرت» را در همین زمان چاپ کرد که اولین داستانش در ۱۳۴۰ و در مجله معتبر داستان بود.
سلینجر به تعبیری یکی از راویان جنگی خونبار و وحشتناک بود که رشد اصولی جهان را تا سالها عقب انداخت. جنگ و تاثیرات ویرانگر جنگ، در بسیاری از کارهای این نویسنده به اشکال گوناگون دیده میشود. او درحد توان جامعهای سرخورده از جنگ را نشان داد که یا در نکبت مصرف بیحد و اندازه الکل پناه برده یا هیچ امیدی به آیندهای روشن ندارد. در میان کارهای خوب سلینجر، داستان «فرانی و زوئی» هم خیلی زیباست و من بارها آن را خواندهام. کوتاه سخن اینکه سلینجر به نوبه خود بر تمام نویسندگان امریکا پس از خود اثر گذاشته و تقریبا جغرافیایی از جنس داستان را به نام خود ثبت کرده است.
او در اغلب کارهایش تصویرپرداز حالاتی روحی است که ردپایش را کمتر میتوانیم در آثار دیگر نویسندگان امریکایی ببینیم. سلینجر در برخورد با داستان، نگاهی غیرمستقیم دارد و محتوای واقعی آثارش به قول معروف سپیدخوانی شدهاند. یعنی اینکه خواننده با کلمههایی که میخواند سروکار ندارد بلکه باید مفهوم اثر را از کلماتی دریافت کند که نوشته نشدهاند. به هر شکل او با استادی تمام از ظرافتی بینظیر و غیرمستقیم بهره میبرد.
در کارهای سلینجر تمام افراد دارای استعدادی معجزهآسا هستند. آدمهای سلینجر به دلایل روانشناسانه، کمی با شخصیتهای عادی فاصله دارند، چون با کلمات، آن هم کلماتی از جنس ابهام زاییده میشود. او در این شیوه از نوشتن چیزی را توضیح نمیدهد بلکه به وضوح نشان میدهد. سلینجر با استفاده از شیوه اصالت رفتار نویسنده کوشش میکند پس پشت آنچه شرح میدهد پنهان شود. نکته دیگری که باید درباره این نویسنده به آن اشاره کرد این است که کمتر نویسندهای قادر است از زبان کودک یا نوجوانی حرف بزند و این حرفها را با ذات شخصیت بزرگسالان مرتبط کند.
جنگل واژگون را دوست دارم
علیرضا محمودیایرانمهر، داستاننویس| من از میان تمام کارهایی که از سلینجر خواندهام بیشتر داستان «جنگل واژگون» را دوست دارم. بارها و بارها این کار را خواندهام و همیشه برایم گیرایی داشته و همیشه دوستش داشتهام. این داستان، مفهومی تکاندهنده دارد و شاید من درگیر همین مفهوم بوده و هستم.
زمانی که این داستان را خواندم بهشدت با ذهنیتم گره خورد و به قول معروف چسبید. یکی از دلایل علاقه من به این داستان، رنجهایی است که شخصیت اول آن در زندگی متحمل میشود. آن جنبه از حس تحقیری که در این شخصیت هست و شکنجههایی که بخش تاریک روح انسان را نشان میداد واقعا برایم آموزنده بود و هست. البته سلینجر در مجموعه «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» هم کارهای درخشان دیگری دارد و من این کارها را خواندهام، اما «جنگل واژگون» حال و هوای دیگری دارد و خیلی خوب است. من در کل سلینجر را دوست دارم و همه کارهایش را خواندهام. یکی از جذابیتهای کارهای این نویسنده این است که خیلی وابسته به اصطلاحات زبانی است و استفاده از ظرفیتهای زبانی برایش در اولویت قرار دارند.
فرانی و زویی داستان محبوب من است
حسین مهکام، داستاننویس و فیلمنامهنویس| شاید این حرف کمی تکراری به نظر برسد، اما سلینجر نویسندهای است که در قله ادبیات مدرن و حتی پستمدرن است. من تقریبا همه کارهایش را خواندهام و در میان داستانهایش، «فرانی و زویی» را بیشتر از کارهای دیگر پسندیدم. از نگاه شخصی من جذابترین اثر این نویسنده «ناطوردشت» است، اما فرانی و زویی به دلیل بهرهمندی از نوعی نگاه روانشناسانه برایم اهمیت بیشتری دارد.
سلینجر نویسنده محبوب من است. علتش هم این است که او پشت یک تریبون از تجربیات گوناگون ایستاده و از زاویهای منحصر به فرد به زندگی و به مساله عرفان نگاه میکند. نکته جالب توجه اینکه شما در جهان داستانی این نویسنده، هیچگاه نمیدانید که بالاخره دارد عرفان را تحسین میکند یا هجو میکند. برداشتی که من از جهان ذهنی این نویسنده استنباط میکنم این است او در هر دو نگاه تکنیکی و محتوا در حال هجو عرفان است. نوعی از نگاه دیگرگونه که ما را به یک شناخت از خود، آنهم در جامعهای مدرن رهنمون میکند.
رتبه اول ناطور دشت است
مهسا ملک مرزبان، مترجم| در میان کارهای داستانی سلینجر، «ناطوردشت» را بیشتر از بقیه کارها دوست دارم. همانگونه که میدانیم این اثر در تمام دنیا محبوب است. مدتی پیش مستندی درباره سلینجر دیدم که تقریبا همه کارشناسان نظرشان درباره این اثر مثبت بود و آن را بهترین کار نویسنده میدانستند.
بارها خواندهایم که در دهه ۷۰ و ۸۰ در کشور امریکا، تقریبا در دست همه یک «ناطوردشت» بوده. من زمانی که این اثر را خواندم خیلی جوانتر بودم و خیلی از آن تاثیر گرفتم. خوشبختانه من توانستم اثری دیگر این نویسنده یعنی «فرانی و زویی» را به زبان اصلی بخوانم و لذت ببرم، اما رتبه اول در بین کارهای این نویسنده همان «ناطوردشت» با ترجمه آقای احمد کریمی است.
تقابل با زبان رسمی و معمول جامعه
حسن میرعابدینی، نویسنده و پژوهشگر| بدون هیچ تردیدی میتوانم بگویم که «ناطور دشت» از نظر من بهترین کار این نویسنده است. دلیلم هم این است که ویژگی عمده این اثر همان مساله لحن و زبان است. ما لحن را اغلب به معنای حال و هوای کلی داستان به رسمیت میشناسیم، اما ناطوردشت از نظر القای حس و حال و چگونگی به کارگیری زبان برای خودش کاری یکه و منحصر به فرد است. سلینجر با آن نگاه عاصی خود در نظر داشت در نگاه به جامعه ویران امریکای پس از جنگ، به نوعی در تقابل با زبان رسمی و معمول جامعه قدعلم کند و بر همین اساس از زبان یک نوجوان بهره میگیرد و با پروراندن درونمایه و مضمون با تکیه بر همین زبان، لحنی خاص و منحصر بهفرد میسازد. من داستانهای بسیار درخشانی از این نویسنده خواندهام، اما ناطوردشت را بیشتر میپسندم.
فرار از بند تکنیک
قـاسـم کـشکولی، داستاننویس| من تاکنون دو کار از سلینجر خواندهام و به نظرم نویسندهای است که در نوع خودش بیهمتاست. به نظر من همه داستانهای مجموعه «دلتنگیهای خیابان چهل و هشتم» بینظیر هستند. زمانی که من این مجموعه را خواندم تا مدتها نمیتوانستم تصاویر بکر را از ذهنم دور کنم. البته رمان «ناطوردشت» را هم خواندهام، اما بیشتر با این مجموعهای که نام بردم ارتباط برقرار کردم. گرچه شهرت جهانی سلینجر با ناطوردشت است، اما پیشنهاد میکنم برای شناخت بیشتر این نویسنده، مجموعه «دلتنگیها...» را حتما بخوانند.
چیزی که یادم میآید و دوست دارم بگویم این است که فکر میکنم او در نوشتههایش خیلی رهاست و سعی میکند همواره از بند تکنیک فرار کند. به زبان سادهتر میتوان گفت که او به نوعی تعمدی در تلاش است که وقعی به تکنیک نگذارد. این رها بودن کارها به نظر من همان آزادگیای است که سلینجر آن را در قالب فرم به کار میگیرد و همواره برایم جذابیت داشته.
نویسندهای که قصهگویی بلد است
علیرضا کیوانینژاد، مترجم| میتوانم بگویم که تقریبا از سلینجر کاری نخوانده ندارم. همه کارهایی که از این نویسنده ترجمه شده را خواندهام و در میان این کارها، آثاری، چون «فرانی و زویی و بالابلندتر از هر بلندبالایی» را بهشدت دوست دارم. از زاویه دیدمن، اولین اثر قابل توجه از این نویسنده همان فرانی و زویی و بعد بالابلندتر... و رده سوم هم شامل رمان «ناطوردشت» میشود. بهتر است بگویم «فرانی و زویی» را به شکلی مخصوص دوست دارم، چون به شعور خواننده احترام میگذارد. تعلیق خوبی دارد و در عین حال زیادهگویی هم نمیکند. درباره این کار درخشان از این نویسنده میتوانم بگویم که خواندنش کلاس رایگانی است برای داستاننویسی. من فکر میکنم «فرانی و زویی» داستانی است که نشان میدهد با نویسندهای طرفیم که نوشتن را به شکلی عالی بلد است: من هم قبل از هر چیز روایت این داستان را دوست دارم و شیوه قصهگوییاش را.
تجربههای زیسته یک نویسنده
مجید قیصری، داستاننویس| از میان کارهای سلینجر که تقریبا همهشان را خواندهام، مجموعه داستان «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» حال و هوای دیگری دارد. حقیقت این است که داستانهای کوتاه این نویسنده را بسیار دوست دارم و نمیتوانم از داستانی، چون «یک روز خوش برای موزماهی» نام نبرم. به این دلیل که حاوی تجربهای دردناک از جنگ است که در قالب داستانی خوش ساخت گنجانده شده. اغلب نوشتههای سلینجر به تجربه زیسته او برمیگردد. او خیلی دور میایستد و شخصیتهایش را گویی با حسی نامرئی هدایت میکند و در ارایه چنین حسی در همین داستانی که نام بردم به اوج هنرنمایی میرسد. البته نام سلینجر بیشتر با رمان درخشان «ناطوردشت» گره خورده، رمانی که یک برههای از تاریخ امریکا را نشان میدهد، اما داستانهای کوتاه این نویسنده مانند مجموعه یاد شده درست مثل شعر عمل میکنند و با روح و روان خواننده پیوند میخورند.
تاثیر موراکامی از سلینجر
مهدی غبرایی، مترجم| در مواجهه با نویسندهای، چون سلینجر نمیتوان لب به ستایش بازنکنیم. من بیشتر کارهایش را خواندهام و به نظرم در این میان یگانهترینشان «ناطوردشت» است. ممکن است حرفی که درباره این اثر میزنم تازگی نداشته باشد، اما این را میگویم که سلینجر برای اولینبار توانسته از زبان یک نوجوان، تمام جهانبینی و معایب و محاسن بزرگسالان را روایت میکند. ناطوردشت از آن دست آثاری است که در نویسندگان دیگر دورهها تاثیر داشته. مثلا رمان «کافکا در کرانه» نوشته هاروکی موراکامی. این نویسنده در رمان یاد شده، همان قهرمان ناطوردشت را به شکل جدیدی احیا کرده و مسائلی را از زبان ایشان گفته که مختص زمانه ماست. تاثیری که موراکامی به عنوان نویسندهای از نسل جدید در این رمان از سلینجر گرفته این است که با پرورش یک شخصیت که از نسل قدیم خیری ندیده، میخواهد راه و رسمی تازه را در روند زندگی انتخاب کند.
خلق و خوی خاص یک نویسنده
علیاصغر شیرازی، داستاننویس| کوتاه و مختصر بگویم که سلینجر دستکم در نسل خودش و در بین داستاننویسان امریکایی، به لحاظ داشتن افق دید، فاصلهای بسیار مشخص دارد. میتوان گفت که سلینجر نویسندهای یکه و یگانه است. او خلق و خوی خاصی داشته و داستانهایش هم برمیگردد به همین خلق و خو و گوشهگیریاش. من بیشتر کارهایش را دوست دارم و به یادم مانده. همین به یاد ماندن شکل و ساختار و مفهوم مرکزی کارهایش به خصوص «ناطوردشت» که شاهکارش به حساب میآید، نشان میدهد که سلینجر قرار نیست به این زودیها دست از سر ما بردارد. سلینجر برخلاف نظر خیلی از منتقدان، چیزی فراتر از یک نویسنده رئالیست است و در جهان نویسندگان امریکایی یک درخشش منحصر بهفرد دارد. اغلب داستانهای این نویسنده چند معنی و چند لایه دارند و من میتوانم در اینجا فقط روی ناطوردشت تکیه کنم، چون بیشتر در ذهنم مانده.