هاشم آقاجری در نشست بررسی نسبت اصلاحات و هویت تاریخی ایران که در دفتر حزب «اتحاد ملت ایران اسلامی» برگزار شد، از تعیین نسبت افراد با تاریخ سخن گفت.
او باور دارد زمانی اصلاحات در یک سیستم سیاسی و جامعه میتواند به ثمر بنشیند که با گزینش درست بخشی از تاریخ و با تعیین انتظار از آینده، «اکنون» ساخته شود. این استاد دانشگاه معتقد است که اگر اصلاحات در جامعه صورت نگیرد، خطرهایی ایجاد میشود که حل آن بهسادگی میسر نخواهد بود.
به گزارش «شرق» او در این نشست که عصر دیروز برگزار شد، اظهار کرد: «اگر نسبت هر ملتی با تاریخ خود مشخص شود، اصلاحات یا هر گفتمان تحولخواه دیگری در آن نسبتسنجی روشن و تبیین میشود. تاریخ در یک معنا مترادف با گذشته و در معنای دیگر مترادف با روایت گذشته است. تاریخ از منظری، بهمثابه نوعی هستی اجتماعی و یک فرایند اجتماعی واقعی در تجربه زیسته یک قوم یا ملت تعبیر میشود و معنایی هستیشناسانه دارد و در معنای دیگر روایتمحور است؛ بنابراین دو رهیافت وجود دارد: نخست آنکه موردنظر ما جبرگرایی، عینیتگرایی و تکیه بر واقعیات باشد و تاریخ را همانگونه که اتفاق افتاده است، بپذیریم و دوم آنکه نسبت ما با تاریخ با تکیه بر ارادهگرایی، ذهنیت و روایتی باشد که از تاریخ ذکر میکنیم. در میان مکاتب تاریخگرایانه، عدهای خود را مدافع رهیافت نخست و گروهی دیگر مدافع رهیافت دوم معرفی میکنند. افرادی که تاریخ را جبر میدانند، تصور میکنند گذشته در آینده تداوم مییابد و این صرف نظر از تلقی آنها از گذشته است و افرادی که به اراده انسانها در روایت تاریخ باور دارند، نوع خوانش افراد را اساس تاریخ قلمداد میکنند و بر اساس رهیافت دوم، گذشته آن چیزی است که در روایت ما وجود دارد. من باور دارم که هیچیک از این دو نظریه نمیتواند کامل باشد. باید رهیافت سوم را جستوجو کرد. خوانش جبرگرایانه، همه آن چیزی را که در تاریخ وجود دارد، بازگو نمیکند؛ زیرا تاریخ برخلاف طبیعت یک پدیده ازپیشتعیینشده نیست و موضوعات تاریخی تغییرپذیرند.
خوانش روایتگرایانه نیز نوعی ذهنیتگرایی را ایجاد میکند که با چنین روشی، تاریخ بهشکل دل بخواه و سلیقهای تفسیر و تعبیر میشود. واقعیت این است که فارغ از تلقی ما، گذشته هویتی مستقل از ذهن دارد؛ یعنی ما با نوعی تداوم واقعی روبهرو میشویم، اما تمام واقعیت در اکنون تداوم نمییابد؛ زیرا سنت که در گذشته وجود دارد میتواند سنت مرده یا زنده باشد. سنت مرده برای موزه است و ما میتوانیم از آن آگاه باشیم، اما سنت زنده آن چیزی است که در آن زندگی میکنیم؛ به بیان دیگر گذشته بیکموکاست در اکنون بازتولید نمیشود. در نتیجه نسبت اکنون ما با گذشته، نسبتی دوگانه است؛ به نحوی که گذشته زندهای که به حیات خود ادامه میدهد، بخشی از اکنون ماست و روایت و خودآگاهی تاریخی ما بخشی از اکنون ماست».
ساخت جامعه با خودآگاهی تاریخی
این استاد دانشگاه در ادامه به توضیح جایگاه خودآگاهی در بازخوانی تاریخ پرداخت و گفت: «اگر سه مفهوم تاریخ، آگاهی تاریخی و خودآگاهی تاریخی را از هم تفکیک کنیم، درمییابیم که خودآگاهی تاریخی نوعی وجدان تاریخی است و انسان براساس آن میتواند خود را در آینه تاریخ مشاهده کند، اکنون خود را بسازد و انتظارش از آینده را ترسیم کند. این موضوع نه فقط در تجربه زیسته یک قوم یا ملت بلکه در تجربه زیسته یک فرد هم متجلی است. ما از تاریخ بخشی را انتخاب میکنیم و براساس آن اکنون و آینده را میسازیم. کنش ما به عنوان یک هویت جمعی در کنار دو عنصر دیگر قرار میگیرد و عاملیت اقوام و ملتها را میسازد.
نخست تجربه قلمرو کنونی ما و دیگر افق انتظار از آینده است؛ به این معنی که براساس قلمرو اکنون و انتظاری که داریم، آگاهی تاریخی خود را فرامیخوانیم و در نهایت یک سوژه فعال و کنشگر را میسازیم؛ بنابراین روایت تاریخی امری که فقط مربوط به گذشته باشد، نیست. مارکس میگوید که انسانها تاریخ خود را میسازند، اما با آنچه به آنها داده میشود».
تصمیم مردم برای تعیین نسبت خود با تاریخ
آقاجری در ادامه افزود: «به دلیل آنکه گذشته میتواند اکنون و آینده را بسازد. ما باید نسبت خود را با تاریخ معلوم کنیم؛ باید بدانیم با کدام تاریخ مواجه هستیم؛ ما باید تصمیم بگیریم که با کدام وجه از گذشته خود میخواهیم ادامه مسیر بدهیم. تاریخ ایران در یک تقسیمبندی کلی سه نقطه عطف را تجربه کرده است؛ نخست پایان ساسانیان و ورود اسلام به ایران است. در آن دوره، مشاهده میکنیم تناقضهای بسیاری برای ایرانیان ایجاد شد و مسلمانان پس از غلبه نظامی درصدد صدور دین اسلام بودند؛ به این معنی که اسلام فقط با شمشیر وارد ایران نشد و یک دین را آورد تاکنون همراه مردم ایران است. نقطه عطف دوم، دوران حکومت صفویه است؛ دورانی که باعث تحولی عمیق در ایران شد.
صفویه توانست اسلام را به اسلام شیعی تبدیل کند. گرچه پیش از آن گروههای شیعی در ایران وجود داشتند، اما با رویکارآمدن صفویه این مذهب گسترش یافت و حتی به مذهب رسمی کشور تبدیل شد. علاوه بر این، صفویه توانست در مقابل امپراتوری عثمانی ایستادگی کند و اگر مقابله با عثمانی در کار نبود، این امپراتوری میتوانست تا شرق آسیا را نیز فتح کند. نقطه عطف سوم در تاریخ ایران، انقلاب مشروطه است که با خود مدرنیته و ارتباط با غرب را همراه آورد. از انقلاب مشروطه تاکنون نیز دو رخداد نهضت ملی ایران و انقلاب اسلامی سال ۵۷، رویدادهای مهم تاریخ معاصر محسوب میشوند. وقتی تمام این تجربیات را بررسی میکنیم، باید به خود بگوییم که میخواهیم با کدامیک از اینها ارتباط برقرار کنیم؟ از سوی دیگر، کدام ایران را انتخاب میکنیم؟ آیا ایران طبیعی که فلات ایران است، برای ما مهم قلمداد میشود یا آنکه ایران سیاسی که شبیه گربهای بر نقشه سیاسی نقش بسته است، برایمان اهمیت دارد یا آنکه ما قائل به ایرانی فرهنگی و تاریخی هستیم که فرای تمام اینهاست؟ پس ضرورت دارد برای ساخت اکنون و آینده، نسبت ما با تاریخ کاملا معین شود».
رویارویی سنتگرایان با اصلاحات
این استاد دانشگاه ادامه داد: «ما نمیتوانیم بخشی از تاریخ را برگزینیم که اکنون قابل احیا نیست و حتی احیای احتمالی آن فایدهای هم ندارد؛ برای مثال، زن امروز نمیتواند هویت خود را در تاریخی جستوجو کند که سراسر مردسالاری، اجبار و برخورد پدرسالارانه در آن موج میزند یا آنکه نمیتوانیم دولت-ملتسازیهای جبرگرایانه پهلوی را احیا کنیم؛ زیرا جامعه امروز نیازمند طرح ملتسازی همراه با وحدت و حقوق برابر قومی، مذهبی، جنسیتی و طبقاتی است. ما باید برای تعیین نسبت خود با تاریخ بین نائینی و شیخ فضلالله نوری یکی را انتخاب کنیم. اگر قرار است اصلاحات در یک سیستم سیاسی به ثمر بنشیند، باید درک درستی از تاریخ ایجاد شود و اگر اصلاحات از بالا صورت نگیرد، انقلاب از پایین صورت میگیرد. شاهد مثال آن را در انقلاب مشروطه میتوان جستوجو کرد».
هدف انقلاب اسلامی
آقاجری در پایان افزود: «در شرایط کنونی، برخی از افراد نسبت درستی با تاریخ برقرار نمیکنند. ما باید بدانیم در انقلاب مشروطه میخواهیم راه نائینی را برویم یا نه؟ اگر بتوانیم این نسبت را تعیین کنیم، میتوانیم با منطقیکردن انتظارات خود از آینده، حال و آینده خود را بسازیم. انقلاب سال ۵۷ با تعیین نسبت تاریخی با مشروطیت که گفتمان تحولخواه آن را پذیرفته بود، پیروز شد؛ اصلاحات زمانی به ثمر مینشیند که نسبت درستی با تاریخ برقرار کرده باشیم».