تحلیل جغرافیای سیاسیِ ایران کار دشواری است. جغرافیایی که آمیزهای است از شرایط منطقهای و جهانی. با توصیفِ صرف کنشهای اعتراضی و دلبستن به کنشگران طبقات اجتماعی ناهمگن بعید است به راهکار درستی رسید و براساس آن راهکار دست به تحلیل ساختارها زد. آنهم کنشهای اجتماعی که برخی تسری پیدا نمیکنند و البته برخی نیز بههم پیوسته و مکمل یکدیگرند، اما بهدشواری میتوان ارتباطی ارگانیک بین آنها پیدا کرد. ساختار سیاسی ایران هنوز بر لولاهای خود میچرخد.
احمد غلامی در شرق نوشت: برخی بر این باورند که سیاست داخلی ایران در وضعیت یگانهای قرار دارد. وضعیتی که در تاریخ سیاسی ایران تجربه نشده است. این برداشت، ما را ناگزیر میسازد که تصور کنیم با پدیدههای تازهای روبهرو هستیم که از قاعدهمندی و پیوستگی و تکرار سر باز میزنند، درست برخلاف «الگوی بازگشت» یا به قول نیچه «بازگشت ابدی همان» که یوسف اباذری در سخنرانی اخیرش بهدرستی به آن اشاره کرده است: «به واسطه برخی اقدامات دولت که حاصل تفکر نئولیبرالیسم است، باز تهیدستان در حال آمدن به شهرها هستند تا بتوانند سیاست را از دست کسانی که نقش مهمی دارند، بگیرند.
برای توضیح بیشتر میخواهم از ایده نیچه استفاده کنم و توضیح دهم که سرنوشت ما بازگشت ابدی همان است». تلقی ما از وضعیت یگانه سیاسی ایران موجب میشود که بیندیشیم با شرایط تازهای روبهرو هستیم و برای درک و دریافت هر آنچه میگذرد، نیاز به تحلیل کنشگران طبقات متفاوت جامعه داریم. با این رویکرد بهسوی توصیف وضعیت موجود گام برمیداریم. در توصیف وضعیت موجود و تحلیل آن با انبوهی از علتها روبهرو میشویم که معلولهای نگرانکنندهای را شکل دادهاند. با کشف و شناسایی علتها نمیتوان معلولها را از بین برد یا به دشواری میتوان علت مشخصی را برای معلولها پیدا و ثبت کرد و از طریق آن مانع رویدادهای بدیل شد.
برای نمونه علتهای فراوانی برای وقوع یک جنگ پیدا و ثبت کردهاند؛ اما کشف این علتها و خنثیسازی آنان هرگز مانع وقوع جنگی دیگر نشده است. با تحلیل رفتار کنشگران یک جامعه نمیتوان به ژرفای سیاست داخلی پی برد. یوسف اباذری در همان سخنرانیاش به بیان رابطه روبنا و زیربنا نزد آلتوسر میپردازد و میگوید: «ما یک پرکتیس سیاسی، پرکتیس ایدئولوژیک، یک پرکتیس علمی و اقتصادی داریم. آلتوسر با روش اسپینوزایی این چهار پرکتیس را با هم وحدت میبخشد. حرف مهم آلتوسر این است که این چهار پرکتیس ناهمزمان هستند. ناهمزمانی به این معنا که فرد (جامعه) میتواند از نظر سیاسی عقبمانده باشد؛ اما از نظر ایدئولوژیک بسیار پیشرفته عمل کند؛ یعنی هیچ تناظر زمانی میان اینها وجود ندارد.
بهعنوان مثال من میتوانم یک اقتصاد بسیار پیشرفته داشته باشم؛ اما از نظر ایدئولوژیک عقبمانده باشم. طبقه متوسط درحالحاضر ممکن است از نظر ایدئولوژیک خواستهای آزادیخواهانه داشته باشد و اگر برخی مسائلش مثلا آزادی پوشش حل شود، به دنبال شئون بالاتر آزادی یعنی دموکراسی نرود». اینجا نقطه ثقل سخنرانی یوسف اباذری است.
ورطهای که سیاست داخلی ایران ناگزیر است برای رسیدن به دموکراسیِ واقعی از آن رها شود. با تحلیل و پافشاری بر مطالبات اینچنینی نمیتوان ساختارها را تغییر داد؛ بلکه مطالبات در ساختارها دچار تقلیل میشوند. باید رفتار کنشگران جامعه را در ساختار سیاسی تبیین کرد و دید کنشگران جامعه چه اثراتی بر یک ساختار میگذارند و ساختار چه اثراتی بر کنشگران دارد.
ساختارها با قاعدهمندی، پیوستگی و تکرار همراهاند؛ مگر اینکه تغییرات آنچنان گسترده باشد که منجر به فروپاشی ساختار شود. این تحول ساختاری همان انقلاب است. چه با خشونت انجام شود و چه بیخشونت، مطالبات تازهای ایجاد خواهد کرد که با تغییر ساختار جایمندیشان در سیستم عوض میشود؛ آنچه در بهمن ۵۷ رخ داد.
ساختار کهنه فروپاشیده و ساختار دیگری با جایمندی تازهای جانشین آن شد. دگرگونیهای بهوجودآمده تغییراتی اساسی در مطالبات مردم ایجاد کرده و اتحاد تازهای بین طبقات شکل گرفته است. طبقات فرودست جامعه به طبقه متوسط آن نزدیک شدهاند یا برعکس. دیگر از آن حرص و ولع بورژوازی که تاکنون دغدغه صیانت و سیادت منافع خودش را داشت، کاسته شده است؛ ازآنرو که طبقه متوسط ناخواسته به سمت طبقه فرودست گام برداشته و تفاوتها و تضادهای آن حداقلی شده است.
بخشی از این همسویی از سَر ناگزیری و مصائبِ اقتصادی است و بخش دیگر آن ناشی از تحول در شیوه اطلاعرسانی و سهولت ارتباط بین طبقات یک جامعه است. گیرم که نوعی پولگرایی حاد دامنگیرجامعه شده است. با این تفاسیر، هنوز طبقات اجتماعی و سیاسی ایران از همان قاعدهمندی، پیوستگی و تکرار تبعیت میکنند. به یک معنا ساختار بر آنان اثر میگذارد و آنان نیز در ساختار مؤثرند. هرچند در آنارشیِ سیاسی بهدشواری بتوان گرانیگاه این اثرگذاریها را تشخیص داد. چنانکه اباذری سعی دارد آن را شناسایی کند: «تا یک سده پیش هشتاد درصد جامعه ایران روستایی بودند و زندگی افراد نیز روال طبیعی خود را طی میکرد، اما بعد از اصلاحات ارضی، عدهای از روستاییان که زمین خود را از دست داده بودند، به شهر آمدند و عده دیگر که صاحب زمین شدند، نهتنها به ثروتی رسیدند بلکه توانستند نقش مهمی نیز در سیاست آن زمان کشور به خود اختصاص دهند. نتیجه اصلاحات ارضی، رهاشدن تهیدستان در شهرها بود که بهواسطه دخالت دولت پدید آمد. همین عامل باعث شد که احزاب مستقل و شناسنامهدار به حاشیه بروند که نتیجهاش نوکیسگی و آزادشدن مسیر ورود نئولیبرالیسم به کشور بود. بعد از اصلاحات ارضی یکسری تهیدستان روستایی آمدند و نقشی مهم در سیاست ایران بازی کردند و نحوه خاصی از سیاست برآمد که ما در حال تکرار آن سیاست هستیم».
تفاوت شرایط امروز با گذشته در انباشتِ این تجربه و پایداری ساختار سیاسی کنونی است. ترموستات سیاسی جامعه که تنظیمکننده کوره جامعه است از کار نیفتاده. حتی دولتمردان با استفاده از بینظمی موجود در جامعه میتوانند ساختار سیاسی را بهینهسازی کنند. مگر اینکه دست روی دست بگذارند و جامعه یا اعتراضاتِ پراکنده در محوری کنار هم قرار بگیرند و یکدیگر را پوشش دهند.
دست بر قضا این اتفاق چندان هم نزدیک نیست. آنچه کنشگران سیاسی بر آن تأکید میگذارند، همین اعتراضاتی هستند که حضورشان خارج از ساختار فرض گرفته میشود، حال آنکه بهدلیلِ بینظمی فضای موجود و فقدان زمینه لازم برای بروز امر سیاسی گردآمدن آنها حول یک محور چندان ممکن نیست، ازاینرو غالب آنها درون نظم موجود استحاله پیدا میکنند و بهنوعی گرفتارِ قاعدهمندی و پیوستگی و تکرار میشوند. این نوع نگرش تندادن به نگاهی تاریخگرایانه نیست بلکه نوعی معاصربودن با برههای تاریخی است. با قبول تغییراتی که رخ داده است آیا میتوان گفت، ما همعصر دوران مصدقایم و شباهتهایی در وضعیتهای کنونی ما و آن دوران دیده میشود؟ یا نه، باید به دوره مشروطه بازگشت و مؤلفههای شرایط کنونی را در آن زمان جستوجو کرد؟
این به معنای بازگشتِ تاریخ نیست. اکنونِ تاریخ است. معاصربودن با یک برهه تاریخی است که ساختارهای سیاسی ایران را ساخته و پرداخته کرده است. هابز همعصری با توسیدید را تجربه کرد، ما همعصری با کدام دوران را تجربه میکنیم؟ پیوستگیِ وضعیت با گذشته بهمعنای اینهمانی آن نیست. به قول والتس، هابز معاصر توسیدید خوانده میشود، چون الگوی این معاصربودن عدم تمرکز قدرت در انگلستان است؛ شرایطی که توسیدید، مورخ جنگهای پلوپونزی در سده پنجم قبل از میلاد تجربه کرده است.
تحلیل جغرافیای سیاسیِ ایران کار دشواری است. جغرافیایی که آمیزهای است از شرایط منطقهای و جهانی. با توصیفِ صرف کنشهای اعتراضی و دلبستن به کنشگران طبقات اجتماعی ناهمگن بعید است به راهکار درستی رسید و براساس آن راهکار دست به تحلیل ساختارها زد. آنهم کنشهای اجتماعی که برخی تسری پیدا نمیکنند و البته برخی نیز بههم پیوسته و مکمل یکدیگرند، اما بهدشواری میتوان ارتباطی ارگانیک بین آنها پیدا کرد. ساختار سیاسی ایران هنوز بر لولاهای خود میچرخد.