bato-adv
کد خبر: ۳۸۹۷۷۸
گفت‌وگو با احمد پورنجاتی

زیر پوست زندان شاه

جای بسیار تأسف است که بعد از انقلاب، برخی از افرادی که موقعیت پیدا کرده و در مناصب مختلف صاحب تصمیم شدند، در نوع رفتار و رویکرد خود با دیگران و گرایش‌های دیگر، اختلافات داخل زندان را پایه چگونگی برخورد قرار دادند و موجب خسارت‌های ماندگاری شده است. من این روش را به‌هیچ‌وجه قبول ندارم و به آن انتقادی جدی دارم.
تاریخ انتشار: ۰۰:۳۷ - ۱۷ بهمن ۱۳۹۷

زیر پوست زندان شاه

 15 اردیبهشت 53، سال دوم رشته دندانپزشکی در دانشگاه تهران است که ناگهان بازداشت می‌شود و بعدها حکم سه سال زندان به وی ابلاغ می‌شود؛ اگرچه در دادگاه تجدیدنظر به 18 ماه کاهش می‌یابد. با احتساب 15 ماه «ملی‌کشی»، 33 ماه بازداشت را برای یک جوان 19ساله مبارز به ارمغان می‌آورد. تجربه‌ای که بی‌شک در دوران فعالیت اجرائی و سیاسی احمد پورنجاتی، اثر درخور توجهی داشته است؛ اثری که می‌توان ردپای آن را در برخی اشارات سربسته او حتی در یک گپ دوستانه مشاهده کرد.

به گزارش شرق، این فعال سیاسی و علاقه‌مند پروپاقرص فرهنگ که از قائم‌مقامی صداوسیما تا ریاست کمیسیون فرهنگی مجلس ششم را در کارنامه دارد، خاطرات زیادی از دوران مبارزاتی پیش از انقلاب خود دارد که به‌سختی می‌توان بخش‌هایی از آن را از وی شنید

او همچنان نمی‌خواهد به ناگفته‌های دوران زندان ورود کند؛ اما در مقام یک تحلیلگر و راوی، شنیدنی‌های زیادی برای گفتن دارد.

می‌خواهم با شما درباره اتفاقات زندان دوران شاه صحبت کنم.
پس اجازه دهید من از این فرصت استفاده کنم و در ابتدا نظر خود را درباره زندان بگویم. به نظر من زندان باید یکی از بی‌افتخارترین اختراعات ضروری بشر از دیرباز تاکنون محسوب شود. اگرچه در همه نظام‌های حکومتی، روا یا ناروا یا به تعبیر دقیق‌تر، مشروع یا غیرمشروع، حتی در دنیای مدرن به‌عنوان پدیده‌ای برای ایجاد محدودیت و مجازات مجرمان در نظام‌های حقوقی و قضائی پیش‌بینی شده و از آن استفاده می‌شود؛ ولی دست‌کم در برداشت من، پدیده‌ای نخواستنی به حساب می‌آید.

‌چرا؟
چون با حقیقت فطرت و ذات انسان‌ها و آنچه در سرشت آفرینش ودیعه گذاشته شده است؛ یعنی آزادی، ناسازگار است. این احساس فردی است که چنین تجربه‌ای را در گذشته داشته است.

‌در میان آن همه گروه و تشکیلات با گرایش‌های متعدد، زندان دوران شاه پدیده خاصی تلقی می‌شود؟
اتفاقا بد نیست دسته‌بندی‌ای از زندانی سیاسی- امنیتی پیش از انقلاب ارائه و آنان را به چند دسته تقسیم کنم. برخی زندانی سیاسی- امنیتی فردی بودند؛ یعنی به اعتبار موقعیت و منزلت شخص خودشان، از نظر دستگاه امنیتی رژیم شاه، دستگیر و زندانی می‌شدند؛ مثل یک نویسنده یا حتی یک شخص عادی که به دلیل نوع مطالعه برخی کتاب‌هایی که شخصا مطالعه می‌کرد، گاهی اوقات ممکن بود در تله دستگاه امنیتی گرفتار شود. گروه دوم زندانیان محفلی بودند؛ مثلا محفل‌های دانشجویی که با سازمان و تشکیلات خاصی ارتباط نداشتند یا هیئت‌های مذهبی. اینها افرادی بودند که کنار هم به فعالیتی مشترک می‌پرداختند؛ هرچند ممکن بود گرایش‌های سیاسی نیز داشته باشند. یا محافل روشنفکری یا حوزوی که مثلا تعدادی از طلبه‌ها در آنها با هم ارتباط داشتند و ارتباط خاصی نیز با تفکر یک شخصیت برجسته‌ای در حوزه نیز ایجاد کرده بودند. زندانیان گروه سوم، سازمانی و تشکیلاتی بودند؛ برخی تشکیلات آشکار داشتند که فعالیت آنها ممنوع بود، یا در تشکیلات نیمه‌پنهان ولی شناخته‌شده حضور داشتند؛ مثل نهضت آزادی که اجازه فعالیت نداشتند. یا کلا پنهان بودند؛ مثل سازمان‌های چریکی. در این میان، دسته‌بندی دیگری نیز وجود دارد؛ عده‌ای زندانیان اتفاقی سیاسی–امنیتی هم داشتیم. این گروه چهارم خیلی کم بودند؛ مثلا فروشنده‌های اسلحه که با هدف مالی، به‌ویژه در مناطقی که ارتباط با آن سوی مرز داشتند، اسلحه تهیه می‌کردند و می‌فروختند و سمپاتی به خریدار نداشتند؛ اما لو می‌رفتند و دستگیر می‌شدند. یا افراد خیلی عادی و معمولی که در طبقه‌بندی اجتماعی می‌گویند لمپن. مثلا مشروب خورده بود و در مستی، ناسزایی نثار اشرف و شاه کرده و دستگیر شده بود. یک نوع دیگر را در این دسته‌بندی باید زندانیان اتفاقی در نظر گرفت؛ افرادی که در یک هجوم فله‌ای به خوابگاه‌های دانشجویی، عمدتا کوی دانشگاه تهران، بازداشت شده بودند. در آن مقطع، گارد یا ساواک به خوابگاه‌ها هجوم می‌آورد و بر اساس اخباری که دریافت کرده بود، به ساختمان شماره چند می‌رفت. فکر می‌کرد آنجا نشست هم‌اندیشی برای 16 آذر برقرار است. از اتفاق چند دانشجویی که در عوالم سیاسی نبودند، در آن طبقه بودند و اینها را می‌گرفتند و مدت‌ها طول می‌کشید که در مراحل بازجویی مشخص شود اساسا سیاسی نیستند. برخی برای رهایی اسم دوست و رفیقی را می‌آوردند که سیاسی بود و می‌شدند هم‌پرونده آنان.

چطور؟
مثلا آقای مخملباف را که گرفته بودند، چند هم‌پرونده‌ای داشت؛ یکی‌شان اصلا در این عوالم نبود. یک بار هم زندان بودم، افرادی را آوردند که یکی از آنها با من در دوره بازجویی در زندان کمیته مشترک هم‌سلول شد. دانشجوی دانشکده فنی بود که «لا یعرف الهر من البر»! از یک خانواده بسیار برخوردار و صرفا برای آنکه به مدارج مهندسی نائل شود، درس می‌خواند و در آن هجوم به دانشکده دستگیر شده بود و خیلی هم به او بد می‌گذشت.

زندان شاه، محل حضور نیروهای گاه متضاد از منظر مشی مبارزه در کنار یکدیگر بود. رابطه این نیروهای مبارز در بیرون و درون زندان چه تفاوت‌هایی داشت؟
دست‌کم من از برهه‌ای می‌گویم که تجربه زیسته و شخصی دارم، وگرنه زندان دوران پهلوی خودش دست‌کم سه برهه را طی کرده است؛ دوران رضاشاهی در زندان قزاق‌ها، زندان پیش از ساواک که یک متد برخورد شبیه واحد آگاهی شهربانی دارد و دوره ساواک که بازجویی و زندان سیاسی، تکنیکی شده و برخورد با زندانی با استفاده از آموزه‌های جهانی سازمان‌های امنیتی مثل سیا و موساد انجام می‌شود. توضیحات من به دوره ساواک بالغ، توسعه‌یافته و کارکشته که دارای مهارت فنی بود، اشاره دارد. در این دوره که ما در زندان بودیم، از باقی‌ماندگان زندانیان دوره‌های قبل از دوره سوم هم وجود داشتند.

یعنی حبس‌های طولانی‌مدت گرفته بودند.
بله؛ مذهبی‌هایی مثل هیئت مؤتلفه، آیت‌الله انواری، مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی و... ؛ اینها ابد و 15 سال به بالا حکم داشتند. در مارکسیست‌ها نیز افرادی حضور داشتند که مثلا بعد از قضایای حزب توده بازداشت شده بودند؛ مثل مرحوم عمویی. اینها از زندان قزل‌قلعه که در زمان ما دیگر وجود نداشت، باقی مانده بودند؛ اما درباره سؤال اصلی شما، باید اشاره کنم در زندان دوران آخر، میان تشکل‌های جدیدتری که بعد از سال 48 شکل گرفته بودند؛ مثل سازمان مجاهدین خلق یا سازمان چریک‌های فدایی که از سیاهکل ایده گرفته بودند، با سایر مبارزان نوعی توافق اعلام‌نشده در کادر رهبری شکل گرفته بود که در برابر رژیم و در مصاف با ساواک در زندان، با یکدیگر مواجهه ایدئولوژیک نداشتند و نوعی هم‌گرایی عملی هم وجود داشت. در واقع مرزبندی‌های ایدئولوژیک را دخالت نمی‌دادند؛ اما قبل از اینکه وارد زندان شویم، جریان مذهبی به شکل خیلی جدی نسبت به اندیشه‌های مارکسیستی و گرایش‌های کمونیستی موضع‌گیری و مرزبندی داشت. این مسئله هم در سطح نظریه‌پردازان مصداق‌های کاملا روشنی دارد و هم در خود تشکیلات؛ مثلا امثال مهندس بازرگان و مجموعه دوستان ایشان در انجمن‌های اسلامی مهندسین و در انجمن‌های اسلامی دانشگاه، مرزبندی جدی با تشکل‌های غیراسلامی داشتند.

‌این بعد از شکل‌گیری انجمن‌های اسلامی در دانشگاه‌هاست؟
بله؛ تقدم و تأخر تشکل‌های دانشجویی این‌گونه بود که ابتدا انجمن‌های دانشجویی که عمدتا تحت تأثیر تفکر چپ بودند، فعالیت داشتند. اندک اندک کتابخانه اسلامی با این هدف ‌که دانشجویان مسلمان به کتابخانه وابسته به انجمن تحت نفوذ چپ نروند، ایجاد شد. وقتی وارد دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران شدم، فقط یک انجمن دانشجویی و کتابخانه وجود داشت. به کمک چند نفر از دانشجویان همفکر، انجمن اسلامی دانشکده و کتابخانه اسلامی را زیرپوستی که حساسیت ساواک برانگیخته نشود، شکل دادیم. پس در بیرون زندان مرزبندی و حتی چالش وجود داشت؛ اما به محض اینکه افراد وارد زندان می‌شدند، در مواجهه با دستگاه امنیتی، انگار تمام آن مرزبندی‌های اعتقادی، مسئله فرعی تلقی می‌شد یا دست‌کم مانند یک هلدینگ عمل می‌شد. هر مجموعه‌ای مثل شرکت کار خود را می‌کرد و قواعد درونی داشت؛ ولی همه شرکت‌های مختلف با هر مرام، گرایش و خط‌مشی‌ای، در مرکزیت نانوشته‌ای به صورت کانونی در مواجهه با ساواک وحدت رویه داشتند.
‌فضای زندان به‌گونه‌ای بود که امکان گفت‌وگو و طرح‌ریزی برای آینده مبارزه در آن وجود داشته باشد؟
بله؛ در واقع بعد از مراحل بازجویی، بندهای عمومی محل زندگی مشترک زندانیان بود و همه بندهای زندان به‌جز تک‌و‌توک افرادی که به انفرادی می‌رفتند، به‌ویژه در زندان قصر، محل ارتباطات متعدد بود.

‌در زندان کمیته مشترک ساواک چطور؟
آنجا فعالیت‌ها محدود به سلول‌های خودشان بود؛ ولی بیشتر از پنج نفر در سلول‌های کوچک و بیش از 10 نفر در سلول‌های بزرگ جا نمی‌شد. آنجا امکان تعامل نبود؛ چون زمان حضور در آنجا معمولا کوتاه بود. در واقع از آن برای مراحل اعتراف‌گیری و تکمیل پرونده استفاده می‌شد؛ مگر برای زندانیانی که زیاد آنجا بودند؛ مثل شهید رجایی از مذهبی‌ها و وارطان از چپ‌ها. البته معدودی بودند که علاوه بر بازجویی، در آنجا نگهداری می‌شدند؛ مثل دکتر شریعتی.

‌چرا به بندهای عمومی زندان قصر انتقال داده نشد؟ نگران تأثیرگذاری وی بودند؟
خیر؛ در زندان قصر نظریه‌پردازان بزرگی حضور داشتند. ساواک دکتر شریعتی را در آن شرایط نگهداری می‌کرد به این‌ دلیل که بتوانند در ارتباطی تنگاتنگ، منویات خود را به خیال خودشان از او دریافت کنند. حتی شخص خاصی که از همکاران حسینیه ارشاد بود و شریعتی نیز او را می‌شناخت، به‌عنوان زندانی در سلول دکتر نگهداری می‌کردند. بعد از انقلاب، اسناد نشان داد او مأمور ساواک بوده که فشار روانی لازم را به دکتر شریعتی وارد کند تا مطالبی بگوید و بنویسد. هدف ساواک این بود که شریعتی هم درباره روحانیت و هم مارکسیسم مطالبی بنویسد و در روزنامه‌ها منتشر شود. به‌هر‌حال ایشان بین جوانان مذهبی، سمپات‌های زیادی داشت. به‌جز این نوع افراد که در کمیته مشترک نگهداری می‌شدند و به بند عمومی نمی‌آمدند، همه از کمیته مشترک به بندهای عمومی می‌آمدند. زندان‌های عمومی در تهران، منحصر به قصر و اوین بود. اوین دوکاره بود؛ بازجویی همان‌جا انجام می‌شد و سپس دوران محکومیت هم طی می‌شد. برخی هم به عادل‌آباد شیراز یا وکیل‌آباد مشهد یا هرجای دیگر منتقل می‌شدند. مرحوم محمدتقی شریعتی، پدر دکتر که گروگان گرفته شده بود تا دکتر شریعتی که مخفی بود، از نظر عاطفی تحت فشار قرار بگیرد که این اتفاق افتاد نیز مدتی هم‌بند ما بود. بندهای عمومی زندان قصر محل اجتماع گرایش‌های مختلف سیاسی و ایدئولوژیک بود؛ از همه دسته‌بندی‌هایی که گفتم، زندانی داشتیم. هواداران سازمان‌ها و تشکل‌های مختلف مبارزاتی چپ یا مذهبی حضور داشتند.

این را روشن کنم که در زندان، همواره حتی از خیلی پیش‌تر از دوره ما، نوعی تشکیلات صنفی زندانیان ایجاد شده بود که حتی در گذشته‌ها از سوی زندانبانان به رسمیت شناخته می‌شد؛ می‌دانستند در قزل‌قلعه این فرد شهردار بند است. با‌این‌حال، اتفاقی که بعد از شکل‌گیری سازمان‌های مخفی و همچنین پیچیدگی ساواک رخ داد، این بود که یک سازمان و تشکیلات مخفی شبه‌سیاسی در زندان به وجود آمد که در دوره‌ای که من بودم، با عنوان کمون و برگرفته از ترمینولوژی چپ بود. در کمون زندان، مدیریت و گروه رهبری به صورت مشترک از هر دو جریان مذهبی و غیرمذهبی با یک سازوکار خاصی انتخاب می‌شد؛ مثلا انتخاب پیش‌کسوتان که برای زندانیان مطمئن، شناخته‌شده بودند.

‌هدف این کمون‌ها چه بود؟
رفتار شهربانی که مسئول اداره زندان‌ها بود، با زندانیان در برهه‌های مختلف، اتفاق‌های درخور توجهی را ایجاد کرد؛ دست‌کم در قصر که من شاهد بودم، این مسائل وجود داشت. قصر بندهای متعددی داشت؛ بندهای 1، 3 و 7 حیاط مشترک داشتند. بند 2 و 4 هم همین‌طور تا بند 5 و 6 که عموما کادرهای بالای سازمان‌ها و کسانی که طویل‌المدت محکومیت داشتند، در آنجا حکم خود را می‌گذراندند. برای نوع مواجهه عمومی با برخوردهای مسئولان زندان و مسائل رفاهی صنفی زندانیان، میان کمون‌ها هماهنگی وجود داشت. در مباحث مربوط به کنشگری و آینده‌نگری فعالیت‌ها، هر جریانی با هواداران خود در ارتباط بود. در قصر، مذهبی‌ها درباره موضوعات مختلف بحث‌هایی را سامان دادند که در چارچوب پارادایم خود و کتاب‌هایی بود که به صورت پوششی در ملاقات‌ها به زندان وارد می‌شد.

کتاب‌های ممنوعه؟ آن‌هم در زندان!؟
 اینکه چطور کتاب‌های ممنوع را وارد می‌کردند، به این شکل بود که مجدد صحافی صورت می‌گرفت؛ مثلا در صفحه اول مفاتیح بود و بقیه‌اش فلان کتاب که بعضا در بازار هم وجود داشت؛ ولی برای زندانی ممنوع بود.

کنترل نمی‌شد؟
نگهبانان کم‌سواد و رودست‌بخور بودند. علاوه بر بحث درباره آینده، خبرگیری به صورت شبکه‌ای و انتقال راهبردها و تاکتیک‌ها همه در چنین فضایی رخ می‌داد؛ در چندنفره‌نشستن در گوشه‌ای یا در راه‌رفتن دونفره زمان هواخوری.

به موردی برخوردید که تحت تأثیر برخوردهایی که با شما در بازجویی‌ها و احیانا شکنجه‌ها رخ می‌داد، تصمیم به تغییر شیوه‌های مبارزه در بیرون بگیرید؟ منظورم این است که اگر بازجو اطلاعاتی به شما می‌داد که نشان می‌داد اطلاعات شما درز کرده، به این فکر می‌کردید که چگونه همفکران یا کادرها را در بیرون از مسئله آگاه کنید؟
به‌طور طبیعی پیش می‌آمد که وقتی یک نفر با اظهاراتی از طرف بازجو مواجه می‌شد که نشان می‌داد بخشی از آنچه طرف امیدوار است پنهان مانده باشد، لو رفته و دوستان بیرون خبر ندارند، اینها را منتقل کند. این مورد برای من این‌طور پیش آمد که قبل از بازداشت، در منزلی در ده‌ونک تهران با دوستان همفکر ساکن بودم. آنجا اکثر دوستانی که بودند، گرایش و فعالیت سیاسی داشتند و همه همدیگر را به‌عنوان دوستان همفکر می‌شناختیم. من، غلامحسین کرباسچی، جلیل بشارتی و مهدی خلخالی، پسر آقای خلخالی که امروز دیپلمات بازنشسته است، ازجمله این افراد بودیم و برخی دیگر از دوستان که بعد از انقلاب در بخش‌های دولتی تا مدارجی بالا رفتند. من که بازداشت شدم، می‌خواستم پیغام بدهم که در بازجویی هیچ نکته‌ای درباره دوستان هم‌اتاق خود نگفته‌ام. خدا رحمت کند مرحوم شهید تندگویان را که دوست صمیمی بودیم. او درست قبل از اینکه به دوره توقف آزادی زندانیان سیاسی برخورد کنیم، آزاد شد.

دوران ملی‌کِشی؟
بله؛ خود من 15 ماه ملی‌کشی داشتم. به‌هرحال شهید تندگویان به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت و دوست هم‌اتاقی من آقای بهشتی را که از مدیران جهاد سازندگی و بعدها جهاد کشاورزی شدند، پیدا کرد و گفت احمد هیچ نکته‌ای درباره فعالیت‌های پنهانی لو نداده است. نکته شیرین این مراجعه این بود که وقتی می‌رود در تریای دانشکده ادبیات و پیام من را می‌رساند، آقای بهشتی تصور می‌کند مرحوم تندگویان ساواکی است و مسئله را جدی نمی‌گیرد. بعد از انقلاب که دیداری سه‌نفره بین ما شکل گرفت، موضوع تا مدت‌ها اسباب خنده و تفریح ما بود. مسئله دیگری هم در ارتباط بیرون و درون زندان رخ داد. موضوع مربوط به برهه خاص سال‌های نزدیک انقلاب است؛ آشکارشدن گسترده گرایش مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق که به آن کودتای درون‌سازمانی گفته شد و تقی شهرام سردمدار آن بود. ادعای آنها این بود که چون جامعه ایران مذهبی است، بنیان‌گذاران سازمان، خود را به‌عنوان سازمان مذهبی مطرح کردند. بعد از این، فاز تازه‌ای ایجاد شد که تعداد زیادی از سمپات‌ها و حتی اعضای سازمان درون زندان، از این سازمان بریدند؛ نه‌فقط از گرایش مارکسیستی که از کلیت آن. افراد شاخصی مانند شهید رجایی، آقای مهندس بهزاد نبوی که البته به آن معنا سمپات سازمان نبود، لطف‌الله میثمی، من و چند نفر از دوستانم با اینکه جوان بودیم، بحث‌هایی جدی در تشکیلات مخفی داخل زندان داشتیم و این به هر نحو ممکن به کسانی که بیرون بودند، منتقل می‌شد؛ اما کماکان سعی بر این بود که ساواک و رژیم از این واگرایی که در درون مجموعه سازمان ایجاد شده بود، سوءاستفاده نکند که البته تلاش بسیار زیادی هم کرد و نتایجی هم گرفت

‌مثلا؟
برخی درون سازمان به این نتیجه رسیدند که اولویت برای سازمان در آن مقطع، فقط حفظ دین است و مبارزه و درگیرشدن با حاکمیت، فرعی است.

‌این تحت تأثیر کار ساواک بود؟
بله؛ تحت تأثیر آشکارشدن انشعاب در سازمان، گرایش و اطلاعات بیشتری درز پیدا کرد و معلوم شد قبل از این نیز کادرهای مرکزی سازمان گرایش مارکسیستی پیدا کرده بودند؛ ولی برای جلوگیری از اطلاع هواداران، حتی نماز الکی می‌خواندند. اینها سبب تشتت گسترده شد و ساواک هم سوار آن شد. خود این مسئله سازمان، نوعی وازدگی نسبت به چپ‌ها و مارکسیست‌ها ایجاد کرد و ساواک کاری کرد که فضای درون زندان نیز تغییر کرد. این را در اوین مشاهده کردم.

‌از آن 15 ماه دوران ملی‌کشی در اوین بگویید.
در نیمه اول دهه 50، دفاتر صوری در زندان‌ها ایجاد کرده و بعد از گذراندن دوران محکومیت، برگه‌ای به نام آزادی صادر می‌کردند که مثلا پورنجاتی آزاد شد. این را بعد از انقلاب دیدیم. در آن زمان، مینی‌بوسی از داخل زندان قصر زندانیان پایان محکومیت را مستقیم به اوین می‌برد. بعد از آشکارشدن اختلافات درونی سازمان، ساواک به تدبیری رسید. برخلاف زندان قصر که همه گرایش‌های تشکیلاتی، سیاسی و مرامی مخلوط بودند، بندها در اوین مذهبی و غیرمذهبی شد. مشخص بود که در نبود رقیب، فضا اتمیزه شده و به واحدهای کوچک‌تر تقسیم می‌شود. در اوین، در بندی که همه مذهبی بودیم، چندین نحله درست شد. کسانی که به رابطه سازمانی با مجاهدین خلق وفادار بودند تا کسانی که بریده بودند و برای خودشان نوعی پاستوریزه را حفظ کرده بودند؛ تیپ‌هایی مثل مهندس میثمی که بنیان‌گذاران را تکریم می‌کردند و انحراف را متوجه کادرهای پایین می‌دانستند تا کسانی که به اصل مبارزه بی‌اعتقاد شده و معتقد بودند هر کاری که می‌شود باید انجام داد و از اوین رها شد و رفت دنبال حفظ دین. ساواک تلاش کرد برجستگان مذهبی‌ها نظیر آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری و آقای هاشمی را ترغیب کند که بیانیه‌ای منتشر کرده و سازمان را تکفیر کنند که البته هوشمندی‌هایی به خرج داده شد و این اتفاق رخ نداد. مناسبات زندانیان از آن برهه به بعد دچار تشتت شد و دسته‌بندی بسیار آشفته‌ای در زندان رخ داد. سازمان‌های مخفی چریکی هم در سطوح کادرهای رهبری متلاشی شده بودند.

اینجا بگویم به‌عنوان مثال اگر زندان را چگالی فعالان جدی مبارزه علیه رژیم شاه تلقی کنیم که البته تلقی تام و تمامی نیست و بسیاری هم بیرون بودند که فعالیت می‌کردند، می‌شود گفت در سال 55 عملا رژیم شاه و ساواک از کنشگران سیاسی داخل زندان و تشکل‌هایی که به آنان وابسته بودند، آسوده خاطر شده بودند.
‌در اسناد و خاطرات بسیاری از نیروهای مبارز، به‌ثمررسیدن انقلاب در سال 57 امری محال تلقی شده است. آقای کاظم موسوی‌بجنوردی می‌گفت تصور آنان حتی در سال 56 این بوده که در زندان شاه می‌پوسند. یا دکتر زیباکلام درباره شهریور 57 می‌گوید اگر کسی از وقوع انقلاب در پنج ماه بعد سخن می‌گفت، پاسخ می‌دادند در کشتار میدان ژاله احتمالا موجی شده است. این مسئله درون زندان چه بازخوردی داشت؟ درست می‌گویند. اتفاقاتی که در سال 56 شروع شد و تا پیروزی انقلاب ادامه پیدا کرد، در یک فاز با تردید جدی افراد زیادی در درون زندان مواجه شد. آنها این وقایع را در بهترین حالت، حرکتی کور و بی‌سرانجام تلقی می‌کردند که نباید آن را جدی گرفت. معتقد بودند موج گذراست و در شکل بدبینانه، معتقد بودند رژیم برای مصون‌سازی بیشتر به آن فرصت داده و نوعی سوپاپ اطمینان ایجاد کرده است. خود رجوی و بسیاری از سمپات‌های او نیز این نظر را داشتند. من اواخر سال 55 آزاد شدم؛ ولی از درون زندان اطلاع داشتم و می‌دیدم کسانی که به‌‌تدریج بعد از من آزاد شدند، نگاه مثبتی به تحولات بیرون ندارند.

به‌جز تعداد کمی از مذهبی‌هایی که مرید امام بودند و می‌دانستند حرکت منسوب به ایشان است و منتظر آزادی بودند تا به حرکت انقلاب بپیوندند، فضای عمومی زندان و جریانات چپ این بود که این حرکت کور و بی‌سرانجام است و باید جنگ چریکی شهری دوباره احیا شود. بعد که اینها به برکت آنچه اتفاق افتاد آزاد شدند، دیدند واقعیت چیز دیگری است. آن وقت دیگر خود را به آن الصاق کردند و بعد هم به‌‌تدریج خود را صاحب ماجرا فرض کردند. این را هم بگویم که حداقل دیدگاه من این است که هرگز نباید ارزش تلاش‌ها و فعالیت‌هایی را که از سوی هر فرد با هر گرایش مرامی و سیاسی‌ای علیه وضعیت استبدادی و خفقان دوران رژیم گذشته انجام شده، نادیده گرفته شود و سهم او به همان‌ اندازه‌ای که تلاش کرد، باید قدر دانسته شود؛ حتی اگر بعدها هر سرنوشتی پیدا کرده باشد. کاملا مخالف رویکرد انحصارگرایانه‌ای هستم که معتقد است انقلاب اسلامی کار قشر یا گرایش خاصی است. این اتفاق محصول تمام تلاش‌هایی است که در سال‌های قبل از آن در سیاسیون و بدنه اجتماعی رخ داده بود. 

‌مسائل درون زندان سال‌های بعد از انقلاب نیز ادامه پیدا کرد؟ 
جای بسیار تأسف است که بعد از انقلاب، برخی از افرادی که موقعیت پیدا کرده و در مناصب مختلف صاحب تصمیم شدند، در نوع رفتار و رویکرد خود با دیگران و گرایش‌های دیگر، اختلافات داخل زندان را پایه چگونگی برخورد قرار دادند و موجب خسارت‌های ماندگاری شده است. من این روش را به‌هیچ‌وجه قبول ندارم و به آن انتقادی جدی دارم. 

برچسب ها: زندان شاه ساواک
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv