تعطیلات پایتخت، برای خانوادههای غریبزاده و خانمحمدی، به لذتبخشترین روزهای عمرشان تبدیل شد. روزهایی که جگرگوشهشان را بعد از روزهای دوری بغل کردند و از بیخبری و نگرانی خلاص شدند. باران چشمآبی و فاطمهزهرا، کودکان خردسالی بودند که چند روزی از خانوادههایشان دور ماندند.
به گزارش شهروند، اما درنهایت این دوری پایان خوش داشت. باران با اشک پدر و مادرش را در پلیس آگاهی بغل کرد و فاطمهزهرا هم در کوچه خودشان از سوی همسایهها پیدا شد. باران دو و نیم ساله را زنی با خود به خانهاش برده بود که دلش میخواست یک دختربچه چشمآبی با موهای روشن و پوست سفید داشته باشد.
او با انگیزه نگهداری از این دختربچه او را ربوده بود. فاطمهزهرا مشخص نیست که از سوی چه کسی ربوده شده بود، اما هرچه بود این بچه درست بعد از انتشار خبر ناپدیدشدنش از سوی رسانهها، در کوچه خودشان پیدا شد و این نشان میداد که رباینده از ترس دستگیرشدن، فاطمهزهرای یکونیم ساله را به خانوادهاش بازگردانده است.
باران خانمحمدی بعدازظهر روز سهشنبه دوم بهمن ماه، در مغازه مانتوفروشی در میدان خراسان تهران در عرض ٢٥ثانیه ربوده شد، آنهم از سوی زنی که خودش را یک نیکوکار و خیّر معرفی کرده بود. سمیرا مادر باران، با شوق و ذوق دخترش را برد تا زن نیکوکار برایش لباس بخرد. تصور میکرد خدا این زن را برای آنها فرستاده تا کودکانش با لباسهای جدید خوشحال شوند، اما زن خیّر، یک کودکربا بود؛ کودکربایی که کاملا حرفهای و با نقشهای دقیق، باران کوچولو را با خود برد و هیچ سرنخی به جا نگذاشت. در مغازه یک مانتوفروشی بود که باران را از مادرش جدا کردند.
وقتی سمیرا برای پرو مانتو داخل اتاق رفت، درست ٢٥ثانیه بعد از اتاق بیرون آمد و نه باران را دید و نه آن زن خیّر را؛ دخترش را با خود برده بود. سمیرا و شوهرش ١٣ روز تمام از صبح زود تا نصفشب در خیابانها به دنبال دخترشان پرسه زدند، به امید اینکه سرنخی از باران پیدا کنند. سمیرا امیری مادر باران درباره ماجرای ناپدید شدن دخترش به «شهروند» گفته بود: «روز سهشنبه دوم بهمنماه بود که زنی به خانه ما مراجعه کرد. وقتی در را باز کردم، گفت که از یک موسسه خیریه آمده و میخواهد از طرف موسسه کمکی به من و بچههایم بکند.
او خیلی عادی صحبت میکرد و از من خواست بگویم که در چه زمینهای میخواهیم کمکمان کند. میگفت: پوشاک یا خوراک؛ که من گفتم بچهها بیشتر لباس نیاز دارند و بهتر است برای آنها لباس خریداری شود. او هم بعد از گرفتن اسم و مشخصات من و بچههایم رفت و گفت که دوباره برای کمک برمیگردد. روز شنبه ششم بهمنماه بود که دوباره برگشت. زنگ در خانهمان را زد و وقتی در را باز کردم، گفت که پول آورده تا با هم برویم خرید کنیم.
من و باران هم با آن زن رفتیم. وقتی برای باران چند لباس خرید، به من هم گفت که به مغازه مانتوفروشی برویم تا برای من هم یک مانتو بخرد. به مغازه مانتوفروشی در میدان خراسان رفتیم و وقتی من برای پرو داخل اتاق شدم، چند ثانیه بعد باران را صدا زدم تا پیش من بیاید، ولی فروشنده گفت: آن زن باران را با خودش برد.»
بیشتر بخوانید:
زنی که در ٢٥ ثانیه دختربچه ٢ ساله را ربود
١٣ روز گذشت تا اینکه درنهایت پلیس آگاهی پایتخت ردی از زنی که باران را با خود برده بود، پیدا کرد. باران صحیح و سالم در خانهای در سعادتآباد پیدا شد و در میان اشکهای شوق مادر و پدرش به آغوش آنها بازگشت. زن ٤٦ سالهای که از باران در خانهاش نگهداری میکرد، وقتی دستگیر شد، سعی کرد خود را بیگناه نشان دهد.
او دراینباره گفت: «من یک پسر ٢٠ ساله دارم. مدتی با شوهرم اختلاف داشتم، اما دوباره با هم زندگی میکردیم. همیشه دلم میخواست یک دختر سفیدپوست با چشمهای آبی داشته باشم. اما دیگر بچهدار نشدم. سعی کردم از طریق بهزیستی بچهای را به فرزندی بگیرم، اما نشد. برای همین به تمام آشناهایم سپردم تا اینکه زنی از دوستانم گفت که بچهای را میشناسد با چشمهای آبی و موهای طلایی؛ میگفت: پدرش معتاد است و مادر ندارد و این بچه پیش مادربزرگش زندگی میکند. در دل آرزو کردم این دختربچه برای خودم باشد. این زن دختر را برایم آورد. من هم درحالیکه تصور میکردم به رویایم رسیدهام از باران مثل بچه خودم نگهداری کردم. خیلی بچه آرام و خوبی بود. شوهرم میگفت: برایمان دردسر نشود. گفتم نه این بچه احتیاج به پدر و مادر دارد. در ازایش هم یکمیلیون تومان پول پرداخت کردم که آن زن گفت: این پول را به مادربزرگش میدهد. در این مدت مرتب برای باران کارتون میگذاشتم، برایش خرید میکردم و با او بازی میکردم، تا اینکه ماموران به خانهمان آمدند و فهمیدم موضوع از چه قرار است.»
این زن این صحبتها را درحالی میزند که مادر باران با دیدن او تایید کرد که این زن همان زن خیّرنمایی است که باران را با خودش برد. سمیرا امیری بعد از پیدا شدن دخترش گفت: «وقتی باران را با خودم به خانه آوردم، دو سه شب بیتابی و گریه میکرد و جیغ میکشید. وقتی سمتش میرفتم، سعی میکرد صورتم را چنگ بیندازد و وقتی او را بغل میکردم و متوجه میشد که من مادر واقعیاش هستم، آرام میگرفت. روانشناس دخترم را دید و گفت که این رفتارهایش طبیعی است و بهزودی خوب میشود. الان بهتر شده، ولی گهگاهی بیدلیل گریه میکند. من هم پابهپای دخترم اشک میریزم و دعا میکنم هرچه زودتر به آرامش برسد و این اضطراب و ترسهایش از بین برود.»
فاطمهزهرا، اما با اینکه پیدا شد، هنوز مشخص نیست که چه کسی او را ربوده و در آن یک روز کجا بوده است. اما هرچه هست، فاطمه کوچولو را حوالی خانهشان رها کرده بودند. آن هم درست بعد از انتشار ناپدیدشدن این دختر یکونیم ساله در رسانهها؛ حسین غریبزاده پدر ٢٦ ساله این دختربچه درحالیکه همچنان در شوک ناپدیدشدن دخترش است، دراینباره میگوید: «سهشنبه شب بود که برای مراسم عقدکنان برادرزنم به خانه مادرزنم در حوالی شوش رفتیم. من و برادرزنم برای تهیه غذا بیرون رفتیم. وقتی داشتیم میرفتیم فاطمهزهرا همراه کودکان دیگر در حیاط مشغول بازی بود. اما وقتی ٢٠ دقیقه بعد برگشتم، دیدم نیست. از همسرم سراغش را گرفتم و متوجه شدیم فاطمهزهرا ناپدید شده؛ خیلی زود به مأموران کلانتریهای مولوی، جوادیه، کیانشهر، بیسیم و کلانتریهای اطراف خبر دادیم. هیچ اثری از بچهام نبود، تا اینکه چند ساعت بعد یکی از همسایگانمان گفت که حوالی خیابان صابونیان مردی معتاد را دیده بود که دخترم را با خودش میبرد. ما هم به سرعت خودمان را به آنجا رساندیم، اما اثری از آن مرد معتاد و بچه نبود. یک بار دیگر هم گفتند که دخترم را همراه مردی دیدهاند که کنار یک عابربانک نشسته و مردم به آنها پول میدادند. اما اثری از بچه نبود، تا اینکه چهارشنبه ساعت ٨ شب، از کوچه صدای صلوات شنیدیم. ما خانه مادرزنم بودیم. وقتی بیرون رفتیم، دیدیم فاطمهزهرا بغل یکی از همسایههاست. او را حوالی همان خانه مادرزنم رها کرده بودند. هنوز مشخص نیست کودکم را چه کسی با خودش برده، ولی همین که پیداشده خوشحالم. من یک دختر ٣ ساله دیگر هم دارم. وابستگیام به دخترهایم خیلی زیاد است. من نباید دخترم را آن روز در حیاط رها میکردم. مقصر خودم هستم و اگر دخترم پیدا نمیشد هرگز خودم را نمیبخشیدم. باید بیشتر حواسم را جمع میکردم.»
این درحالی است که تیمی از کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران، تجسس برای یافتن عامل ربودن فاطمهزهرا را در دستور کار خود قرار دادهاند و تحقیقات در رابطه با این کودک ربایی مرموز ادامه دارد.