بحث سر مستند «بابایی» است که بخش کوتاهی از آن دیروز و دیشب در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد و واکنشهای متعددی ایجاد کرد. مستند درباره زندگی و خانواده شهید مدافع حرم علیرضا بابایی قبل و بعد از شهادت او است. او دو دختر دارد که واکنشها و حرفهایشان قبل از اعزام پدرشان و پس از شهادتش در این مستند به تصویر کشیده شده و در ابتدای مهرماه امسال از شبکه مستند و برنامه «به اضافه مستند» روی آنتن رفته است.
به گزارش شهروند، دقایق اعلام خبر شهادت به زهرا، دختر کوچکتر در مدرسه توسط مدیر و معلم باعث این واکنشها شد. صحنههایی بشدت اشکانگیز و دردآلود که باعث شد آسیه باکری دختر شهید باکری در توییترش بنویسد: «روح و روان بچه ابزار تبلیغاتی شما نیست! کاری که با روح و روان ما کردید، با این بچهها نکنید!» و در پاسخ به کاربری توضیح دهد: «ما میگیم این کار رو با یک بچه معصوم که با بزرگترین غم زندگیاش روبهرو میشه، نکنید! حتی قبول کنیم که مادر ترجیح داده مدیر مدرسه خبر رو بده، باید از این لحظه فیلم گرفته بشه؟! این بچه تمام عمرش را وقت داره که به پدرش افتخار کنه، ولی لحظه شنیدن خبر اینکه احساساتش را پنهان کنه، ظالمانه است.»
پر از خشمم از وقت دیدن این مستند تا اکنون. آنقدر که دستانم موقع نوشتن این مطلب میلرزد. این خشم، اما کارکرد دوگانهای دارد؛ هم میتواند یک نوشته را از اعتبار و انصاف بیندازد و هم میتواند پر از صداقت و صراحت باشد. آقای مظفر حسینخانی هزاوه! خوششانس بودید که راشهایتان با شهادت شهید بابایی به درد خورد، خوششانستر هستید که میتوانید با این مستند برای خودتان آبرویی بخرید و احتمالا پزش را بدهید که آخرین حرفها و نظرهای یک شهید را در جمع خانوادهاش ثبت و ضبط کردهاید. اما شما مسیر خوششانسیتان را غلط رفتهاید.
خیلی خودنگهدارم که چیز دیگری نمینویسم! چه کسی به شما این حق را داده تا از خصوصیترین و دردناکترین لحظههای زندگی یک نفر (دختری که پدرش را «بینهایت» دوست دارد) تصویر بگیرید، همکلاسیهایش را بگریانید و حتی به شخصیترین لحظاتش سرک بکشید؛ که چه بشود؟ مستندتان رقتانگیزتر شود؟ که اشک بیشتری از مخاطب بگیرد؟ نمیشد دوربینتان با حیاتر باشد؟ نمیشد سوالها و تلقینهایتان موجهتر و خوددارتر باشد؟ یعنی با حُجب و حرمت نمیشد ارزش این خانوادهها و صبری که پیشه کردهاند را نشان داد؟
حتما باید آنها را در مقابل معلمهای غریبه در سختترین لحظهها و مزخرفترین جملههای دلدارانه («مگه بابا نگفته بود گریه نکنی؟ باید بهش افتخار کنی») قرار داد؟ استاد محترم! زن و مرد ندارد؛ ما ذاتا وقتی گریه میکنیم رو میپوشانیم، در خود فرو میرویم، همین را هم یاد نگرفتهاید؟ گیرم که مادرش یا عموی زهرا اجازه داده بودند، خودتان هم اینها را نمیدانید؟ وای بر مدیر و معلمی که جوگیر شدند و اجازه دادند دوربین بیحیای شما وارد این لحظههای زهرا و همکلاسیهایش شود و آنقدر جو دوربین گرفته بودشان که یادشان رفت زهرا را در آغوش بگیرند.
آقای کارگردانِ خوششانس، مسئول محترمی که اجازه پخش این برنامه را دادی و تهیهکننده فرصتطلبی که این مستند را در برنامهات پخش کردی! (و احتمالا فکر کردهای که به اعتقادات مردم چقدر کمک کردهای و اجرش را بردهای) در ذهنت حک کن: هیچ کلمهای در دنیا کثیفتر و پوچتر از «جنگ» نیست و هیچ احدی در جنگ، مظلومتر و بیگناهتر و بیپناهتر از «کودکان» نیست. دفعه بعدی که این ایده مشعشع به ذهنهایتان رسید، کمی خوددار باشید، به فرزندهای خودتان نگاه کنید؛ اگر دلتان آمد که اشکهایشان را تصویر کنید، غمهایشان را ثبت کنید، دست به دوربین ببرید یا اجازه پخش دهید. اما بدانید که کودکان مصیبتدیده و غمزده، گروگان تبلیغهای از خدابیخبرانه شما نیستند. کمی متوجه باشید.