زن ۲۲سالهای که هنگام استعمال موادمخدر در کنار چهار مرد غریبه در یک ویلای شخصی دستگیر شده بود، سرگذشت دردناک خودرا برای مشاور و مددکار اجتماعی فرماندهی انتظامی طرقبه- شاندیز تعریف کرد.
به گزارش خراسان، وی گفت: در سال آخر دبیرستان تحصیل میکردم که عاشق گنده لات محل شدم. او که به «قدیر لات» معروف بود هر روز مقابل مدرسه ام میایستاد و به همین دلیل کسی جرئت نمیکرد برایم ایجاد مزاحمت کند. من هم که فرزند طلاق و تشنه محبت بودم خیلی زود عاشق هیبت و اقتدار مردانه او شدم و در ماجرای عشقی خیابانی و با وجود مخالفت اطرافیانم خیلی زود به عقد «قدیر» درآمدم، ولی چون جا و مکانی برای زندگی نداشتیم او مرا به باغ یکی از بستگانش برد و مجبور شدیم با تعمیرات حاشیهای در آن زندگی کنیم.
با وجود این من عاشق او بودم و حتی لباسهای کهنه خواهرش را میپوشیدم تا این که در همان ماه اول ازدواج باردار شدم، اما هنوز یک ماه بیشتر از ازدواجمان سپری نشده بود که همسرم مقابلم ایستاد و گفت: فقط به خاطر کل کل با دوست دختر قبلی ام که میگفت: تو دختر خوشگلی هستی و به ارتباط خیابانی فکر نمیکنی! با تو دوست شدم تا به او ثابت کنم که من هر چیزی را بخواهم به دست میآورم!
آن روز با این جملات قدیر خیلی دلم شکست، اما باز هم نمیتوانستم از او دل بکنم. خلاصه، درست زمانی که پسرم به دنیا آمد، قدیر مرا طلاق داد و با همان دوست دختر قبلی اش ازدواج کرد. با وجود این من فقط به او میاندیشیدم و به همین دلیل ازدواج نکردم تا این که مدتی بعد قدیر لات به خاطر شرارت هایش روانه زندان شد و من از این موضوع اطلاعی نداشتم، اما چند ماه بعد، روزی زنگ تلفنم به صدا در آمد و من در حالی که خشکم زده بود صدای قدیر را از آن سوی خط شنیدم که با بغض و گریه گفت: «من در حق تو خیلی بدی کردم. تو زن باوفایی بودی، اما همسر فعلی ام به من خیانت کرده است. زمانی که در زندان بودم تصویر زنندهای از او را در شبکههای اجتماعی و کنار یکی از دوستان صمیمی خودم دیدم که با یکدیگر ارتباط زشتی داشتند و حالا که قصد خودکشی دارم، در آخرین لحظات زندگی ام از تو میخواهم که مرا ببخشی!»
آن روز با شنیدن این جملات، زبانم بند آمده بود، وحشت زده به او گفتم حاضرم در خانه تو و همسرت کلفتی کنم، ولی در کنار تو باشم، اما او گوشی تلفن را قطع کرد و من روز بعد فهمیدم که قدیر خودکشی کرده است و دیگر در این دنیا نیست. به همین دلیل دچار افسردگی شدید شدم و به پیشنهاد دوستانم برای رهایی از این شرایط به سراغ موادمخدر رفتم. مدتی بعد و در حالی که به یک معتاد حرفهای تبدیل شده بودم، خواهران قدیر حضانت فرزندم را از من گرفتند و من دوباره در حسرت دیدن فرزندم دچار افسردگیهای شدیدتری شدم. این گونه بود که برای تامین هزینههای موادمخدر به هر جایی سر میزدم تا این که در آن باغ ویلا دستگیر شدم ...