bato-adv

کزازی: سکوت میدان‌های نارمک را دوست دارم

میر جلال‌الدین کزازی پشت انبوهی از کتاب ایستاده است. انبوه کتاب‌های او نیازی به شماره و نام بردن ندارد. نام او در عرصه ادبیات و پژوهش، نام بلند و پرآوازه‌ای است.

تاریخ انتشار: ۱۴:۲۹ - ۰۸ خرداد ۱۳۹۸
سکوت میدان‌های نارمک را دوست دارم
او به گفته خودش قرابت‌های دیرپا و مستحکمی با «شرق» تهران دارد و نام «خاور» برای او ارزشمند و ارزنده است.  کزازی را بیش‌وکم همه می‌شناسند. نوع سخن گفتنش منحصربه‌فرد است. واژه‌هایی را که به کار می‌برد با سنجیدگی انتخاب می‌کند. شاید به همین دلیل باشد که نام او با سخن و صدایش در ذهن می‌ماند و ماندگار است.
 
به گزارش روزنامه همشهری، کسانی که او را می‌شناسند می‌دانند که حتی‌الامکان از واژه‌های عربی استفاده نمی‌کند گرچه زبان به قول او «پارسی» امروزه روز با عربی درآمیخته است. کزازی ۲۷ دی سال ۱۳۲۷ در کرمانشاه متولد شده است. کتاب‌های سرآمد او بیشتر در حوزه شاهنامه‌پژوهی او را بلندآوازه کرده است. او البته دستی هم در شعر و شاعری دارد و چندین دفتر شعر نیز سروده است.

کتاب‌شناسی شاعر
کزازی را پیش از هر چیز با کتاب «دفتر دانایی و داد» می‌شناسیم. کتاب «دفتر دانایی و داد» او بار‌ها از سوی انتشارات «معین» تجدید چاپ شده است. او در این کتاب شاهنامه را به نثر در آورده و در یک کلام، کتاب او شاهنامه به نثر است. «یورک نامه» حاصل تجربیات و سفر او به نیویورک است. «دستان مستان» نام دیگر کتاب اوست. «پدر ایران»، «خاقانی شروانی»، «تندبادی از کنج»، «از دهلی‌نو تا آتن کهن»، «نامه باستان»، «آب و آینه» و «دیدار با اژدها» نام‌هایی است که اغلب آن‌ها ما را با شاهنامه فردوسی پیوند می‌دهند. حالا می‌دانیم که شماره کردن دیگر کتاب‌های او کار عبثی است. ما او را بر فراز قله ادبیات ایران زمین و کنار فردوسی بزرگ همواره به یاد می‌آوریم.

نگاهی از دریچه شعر
کزازی احترام خاصی برای شرق تهران قائل است. با واژه‌ها البته بازی نمی‌کند و راست و رک و پوست‌کنده پیش روی ما می‌نشیند و می‌گوید: «پس از سال‌ها پژوهیدن و نوشتن و پاره کردن کلمات و کاغذ و سطر‌ها واژه «خاور» را همواره دوست داشته و می‌دارم. شاید این به دلیل ذوق و قریحه‌ای باشد که من در شعر داشته و دارم.» مخاطب باهوش، اما می‌داند که کزازی به دلیل پیوند‌های پژوهش‌هایش قرابت‌هایی با این واژه‌ها یافته است. بی‌معطلی و بدون مقدمه می‌گوید: «به همین دلیل شرق تهران را دوست می‌دارم. شرق تهران یا به قولی همان خاوری که بر آن تأکید داشته و دارم مرا همواره یاد میدان‌های سبزی می‌اندازد که هیچ‌گاه از یاد نمی‌رود. رنگی که همواره طراوت و تازگی را به ذهن متبادر می‌کند.»

هفت آبگیر
کزازی از دریچه‌ای دیگر و با واژگانی دیگر به شرق تهران می‌نگرد. از زاویه‌ای دیگر به میدان نبوت نگاه می‌کند. زاویه‌ای که شاید کمتر بتوان آن را سراغ داشت: «هفت آبگیر در بزرگ‌ترین میدان خاور مرا همواره به این کار واداشته که هرگاه سری به خاور می‌زنم به میدان هفت‌حوض بیایم. دنجی و خلوتی و سکوت میدان‌های نارمک را دوست دارم و هیچ‌گاه از یاد نمی‌برم. اما میدان هفت‌حوض همواره در ذهنم یکی از المان‌ها یا به قولی رساتر و درست‌تر نشانه‌ای بر پهنه شرق است. گاهی که گذرم به این میدان می‌افتد، به میانه‌اش می‌روم، روی یکی از نیمکت‌هایش می‌نشینم. تأملی می‌کنم تا بتوانم برای دقایقی هم که شده ذهنم را خالی و سکوت را جایگزین آن کنم.» یاد این شعر شاملوی بزرگ می‌افتیم که می‌گوید: «سکوت با صدا آشتی نمی‌کند!» و حالا باید پای بخش دیگر سخنان کزازی بنشینیم.

کتابفروشی، یادش بخیر
کزازی به اندازه خودش و شاید بیش از آنچه تصورش را بکنیم با شرق پیوند دارد. شرق یا همان به قول خودش «خاور» را در کتاب دیده و کتاب را در شرق. او می‌گوید: «هر بار که به شرق تهران و میدان هفت‌حوض می‌آیم یاد کتابفروشی‌ای می‌افتم که کنار ساختمان فعلی شهرداری منطقه ۸ بود. کتاب‌های خوب و ارزشمند و ارجمندی در این کتابفروشی وجود داشت و به چشم می‌خورد. یادش بخیر. حتی گاهی چند بار از آنجا کتاب خریدم.» و ما نگفته می‌دانیم که کتاب‌های خود شاعر و پژوهشگری که با سبیل‌های آویخته روبه‌رویمان نشسته است، چندین بار در قفسه‌های همین کتابفروشی به چشممان خورده بود و ساده و بدون تأمل از کنارشان عبور کرده‌ایم.

شهر کتاب هفت‌حوض
یکی دیگر از علاقه‌های کزازی به شهر کتاب هفت‌حوض است. او شرق را با این شهر کتاب بزرگ نیز می‌شناسد. زبان به تحسین می‌گشاید و می‌گوید: «خدا را شکر هنوز شهر کتاب هفت‌حوض در جای خود ایستاده و هر بار که آن را می‌بینم خوشحال می‌شوم. این شهر کتاب و مدیرانش باید مدیرانی کاردان باشند. کتاب‌هایی هم که در این باب فروخته می‌شود کتاب‌های ارزشمندی است.» و ما را به این خاطره باز می‌گرداند که چندین سال پیش در انتهای طبقه همکف همین شهر کتاب کتاب‌های زنده‌یاد محمدعلی سپانلو را در کنار کتاب‌های استاد کزازی که به شکل دست دوم فروخته می‌شد می‌دیدیم و می‌خریدیم. «ساعت امید» سپانلو یا «بیکران سبز» کزازی که‌گویی نامش نیز با شرق همخوانی خاصی دارد.

دست مریزاد
کزازی به مسئولان شهر کتاب دست مریزاد می‌گوید و ادامه می‌دهد: «شهر کتاب هفت‌حوض در ۳ طبقه انواع و اقسام کتاب‌ها و خدمات فرهنگی را به شرقی‌ها ارائه می‌دهد و می‌فروشد. این جای بسی خوشحالی دارد. در شهر کتاب‌ها می‌توان جلسات فرهنگی و نشست‌های مختلفی را نیز دید و سراغ گرفت. در این شهر کتاب‌ها هرچه قدر که سرتان در کتاب باشد کسی به شما نمی‌گوید که چرا در اینجا ایستاده‌اید، جا خوش کرده‌اید و کتابی نمی‌خرید. بار‌ها در همین شهر کتاب هفت‌حوض سطر‌ها و بند‌های طولانی خوانده‌ام و کتاب را بسته‌ام و سراغ کتاب دیگری رفته‌ام. دیگران هم مثل من این کار را می‌کنند، اما فروشندگان و کتابداران اصرار و الحاحی ندارند که حتماً با کتاب از در بیرون برویم. به مسئولان فرهنگی و مدیران اجرایی شهر کتاب دست مریزاد می‌گویم و دستشان را برادرانه می‌فشارم. من آرامش ویژه‌ای را در شهر کتاب هفت‌حوض تجربه کرده‌ام.

خداحافظی با شاعر
باید با کزازی خداحافظی کنیم. واژگانی که او با ظرافت خاص خودش انتخاب می‌کند در ذهن و زبان ما می‌ماند و ماندگار می‌شود. به احترامش کلاه از سر برمی‌داریم و از او خداحافظی می‌کنیم. ساده و سرراست به او می‌گوییم: «خدانگهدار خالق دفتر دانایی و داد!»
برچسب ها: کزازی ادبیات عربی
bato-adv
مجله خواندنی ها
پرطرفدارترین عناوین